امام صادق(ع) فرمودند: از گذشته دنیا عبرت گیرید آیا دنیا برای کسی باقی مانده یا کسی از بلندپایگان یا فرومایگان و دولتمندان و تنگدستان و دوستان و دشمنان در آن پایدار مانده است؟ همچنین پیوستن آیندگان به گذشتگان، همانند پیوند امواج آب‌ها به یک دیگر است. سفینه البحار، جلد 2، صفحه 146، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

ذخیره تاریخ گذشته و حوادث گذشته را از عزیزترین ذخایر بدانید. آن را مبادا مورد غفلت قرار دهید که این غفلت، خسارت‌های بزرگی به بار خواهد آورد. مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه- 24/6/1378

مقالات با درج سند

نگاهی به زندگی و حیات سیاسی آیت‌الله العظمی سید محسن حکیم


تاریخ انتشار: 12 خرداد 1403


تولد و تحصیلات

آیت‌الله سید محمدمحسن‌ حکیم‌ در یکم شوال 1306 هجری قمری / 11 خرداد 1268 شمسی مقارن عید فطر در نجف متولد شد. نسب سید محسن با سی واسطه به حضرت علی(علیه‌السلام) می‌رسد.[1] جد بزرگ‌ او امیرسیدعلی‌، پزشک‌ ویژه‌ دربار شاه‌ عباس‌ صفوی‌ بود که‌ هنگام‌ زیارت‌ امیر مؤمنان‌ با درخواست‌ مردم‌ نجف‌ و اشتیاق قلبی‌ خود در آن‌ شهر ساکن‌ شده و به‌ خدمت‌ خلق‌ پرداخته‌ بود. سید مهدی‌، پدر سید محسن‌ از اندیشمندان‌ و علمای‌ بزرگ‌ نجف‌ به‌ شمار می‌آمد که‌ بنا به‌ تقاضای‌ مردم‌ منطقه‌‌ بنت‌ جبیل‌ (منطقه‌ای‌ در لبنان‌) از آیت‌الله‌العظمی‌ شیخ‌ محمدحسین‌ کاظمی‌ مبنی‌ بر فرستادن‌ مرجعی‌ به‌ آن‌ دیار، به‌ لبنان‌ سفر کرده‌ و در آنجا به‌ تدریس‌ و ارشاد مردم‌ پرداخت‌ و نهایتاً در 8 صفر 1312 قمری/ 20 مرداد‌ 1273 شمسی‌ وفات‌ نمود.

پس‌ از وفات‌ پدر، سید محمدمحسن‌ حکیم‌ در حالی‌ که‌ حدوداً شش ساله بود، تحت‌ توجه‌ برادر ارشد خود ـ سید محمود ـ به‌ آموختن‌ علوم‌ اسلامی‌ روی‌ آورد. پس‌ از حفظ‌ و یادگیری‌ قرائت‌ قرآن‌ در سن‌ نه سالگی‌ آموختن‌ دروس‌ حوزوی‌ را آغاز کرده‌ و در محضر برادر از مقدمات تا کتاب قوانین را آموخت‌. سپس‌ در مجالس‌ درس‌ شیخ‌ صادق بن‌ حاج‌ مسعود بهبهانی‌ و شیخ‌ صادق جواهری‌ حضور یافت‌. درس‌ خارج‌ را به مدت سه سال نزد آخوند محمدکاظم خراسانی‌ صاحب کفایه و پس از آن دو دوره‌ اصول‌ را نزد آقا ضیاءالدین‌ عراقی‌ فراگرفت‌ و سپس‌ به‌ مدت‌ پنج‌ سال‌ در درس‌ فقه‌ شیخ‌ علی‌ باقر جواهری‌ شرکت‌ کرد؛ آنگاه‌ در شمار شاگردان‌ میرزا محمدحسین‌ نائینی‌ جای‌ گرفت‌. همچنین‌ وی‌ از محضر عارف‌ برجسته‌ سید محمدسعید حبوبی‌ نیز بهره‌ بسیار برد و سپس‌ به‌ تدریس‌ علوم‌ دینی‌ مشغول‌ شد.[2]

آیت‌الله حکیم‌ از سال‌ 1291ق با تدریس‌ کتب‌ رسائل‌ و کفایه‌ تدریس‌ خود را آغاز کرد و بعداً در سال‌ 1338ق/ 1299 ش‌ خارج‌، کفایه‌ و عروه‌ را نیز تدریس‌ نمود؛ به‌ طوری‌ که‌ تا آخر عمر شریفش‌ مجالس درس‌ را تعطیل‌ نکرد. با رحلت میرازی نائینی در سال 1315 برای نخستین بار تعدادی از مردم نجف و بغداد برای تقلید به او مراجعه کردند. آیت‌الله حکیم در این‌ مدت‌ شاگردان‌ بسیاری‌ نیز تربیت‌ نمود که‌ شهید سید محمدباقر صدر، سید محمدحسین‌ فضل‌الله، شیخ‌ محمدمهدی‌ شمس‌الدین‌ و... از آن‌ جمله‌اند.[3]

 

آثار علمی

آیت‌الله حکیم در دوران عمر شریف خود آثار بسیاری در فقه ، اصول و هیئت بر جای گذاشت که برخی از مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از: 1ـ تعلیقه‌ بر نجات‌ العباد از کتاب‌ الصلاةه 2ـ تعلیقه‌ بر برخی‌ از باب‌های‌ ریاض‌ المسائل‌ 3ـ تعلیقه‌ بر توضیح‌‌المسائل‌ آیت‌الله بروجردی‌ 4ـ حاشیه‌ بر تقریرات‌ خوانساری‌ 5ـ حاشیه‌ بر کتاب‌ ربا و برخی‌ از کتاب‌های‌ عروه‌الوثقی‌ 6ـ حاشیه‌ بر عروه‌الوثقی‌ 7ـ حاشیه‌ برالدر الثمین‌ 8ـ حاشیه‌ بر رساله‌‌ صلاتیه‌ 9ـ حاشیه‌‌ استدلالی‌ بر تبصره‌ 10ـ حقایق‌‌الاصول‌ در شرح‌ کفایه‌ الاصول‌ در دو جلد 11ـ دلیل‌ الناسک‌، شرح‌ استدلالی‌ مختصر بر مناسک‌ الحج‌ میرزای‌ نائینی‌ 12ـ رساله‌ای‌ در باب‌ سجده‌‌ سهو 13ـ رساله‌ای‌ در فروع‌ متفرقه‌‌ نماز به‌ صورت‌ استدلالی‌ 14ـ رساله‌ای‌ در علم‌ درایه‌ و حدیث‌شناسی‌ 16ـ شرح‌ تبصره‌ که‌ شرح‌ استدلالی‌ مسبوطی‌ در سه‌ جلد است‌ 17ـ شرح‌ النافع‌ 18ـ شرح‌ کتاب‌ المراح‌ در علم‌ صرف‌ 19ـ شرح‌ تشریح‌ الافلاک‌ در علم‌ هیئت‌ 20ـ مستمسک‌ عروه‌الوثقی‌ در چهارده جلد (کتاب‌ استدلالی‌ فقه‌) 21ـ منهاج‌ الصالحین‌ که‌ رساله‌‌ عملیه‌‌ ایشان‌ است‌ در دو جلد 22ـ مختصر منهاج‌ الناسکین‌ 23ـ منهاج‌ الناسکین‌ در مناسک‌ و احکام‌ حج‌ 24ـ مختصر منهاج‌ الصالحین‌ 25ـ منتخب‌ الرسائل‌ 26ـ نهج‌ الفقاهه‌، شرح‌ استدلالی‌ بر مکاسب‌ شیخ‌ انصاری‌ در دو جلد.

 

حیات سیاسی

آیت‌الله سید محسن حکیم از جمله عالمان دینی و مراجع تقلیدی بود که نه تنها نسبت به فضای سیاسی و اجتماعی پیرامون خود بلکه به حوادث دیگر کشورهای اسلامی نیز توجه و عنایت داشت. همچنین حیات سیاسی ایشان در خلال حوادث مهمی نظیر دو جنگ جهانی، دولت‌های کودتایی عراق، نهضت اسلامی امام خمینی، مسئله فلسطین و ... شکل گرفت که هر کدام از آن‌ها در جهان اسلام و سرنوشت جامعه مسلمین تأثیر بسزایی داشت. از این منظر شاید بتوان کنشگری آیت‌الله حکیم در سیاست را در چهار محور دسته‌بندی کرد: جهاد علیه انگلیس، مقابله با کمونیسم، همراهی با نهضت اسلامی ایران و مسئله فلسطین.

 

جهاد علیه انگلیس

جنگ جهانی اول در 28 ژوئیه 1914 میلادی یعنی 9 مرداد 1293 شمسی با اعلام جنگ اتریش- مجارستان به صربستان آغاز شد. طولی نکشید که آتش این جنگ بی‌سابقه پهنه‌های دیگر را درنوردید. عراق در آن زمان تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی و در ذیل متحدین بود. انگلستان نیز به عنوان یکی از سردمداران متفقین با آمادگی بیش از پیش در خلیج فارس و با هماهنگی برخی شیوخ عرب به شهرهای جنوبی عراق از جمله بصره حمله برد.[4]

در 18 آبان 1293 تلگرافی از بصره برای علمای مقیم عتبات و سایر شهرهای عراق ارسال شد که خبر از محاصره بصره می‌داد و درخواست اعزام نیروی کمکی به ویژه عشایر را داشت. علی‌رغم این که مردم و روحانیت از حاکمان عثمانی دل خوشی نداشتند اما به منظور حفاظت از کیان اسلام و مقابله با بیگانه با حکم جهاد آیت‌الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی و زعمای حوزه به میدان مقاومت آمدند. در نجف آیت‌الله سید محمدسعید حبوبی رهبر اصلی جهادگران شد. در همین‌ دوران‌ آیت‌الله‌ حکیم‌ پس‌ از پایان‌ دوره‌‌ آموزش‌ نظامی‌ خود به‌ نجف‌ آمده‌ و در کنار استاد خود و سایر مردم‌ علیه‌ نیروهای‌ بریتانیا که‌ به‌ عراق حمله‌ور شده‌ بودند، موضع‌ گرفت‌ و وارد درگیری‌های‌ سیاسی‌ و نظامی‌ شد. سید محسن حکیم که در آن ایام بیست و شش ساله و از شاگردان و دلدادگان خاص حبوبی بود به یاری استادش شتافت. علاوه بر همه این‌ها او نقش کاتب، دبیر و خزانه‌دار محور مقاومت را ایفا می‌کرد به طوری که مهر مخصوص آیت‌الله سید حبوبی را برای نامه‌نگاری‌ها و رتق و فتق امور در اختیار داشت.[5]

انگلیس که بصره را فتح کرده بود، حالا با مقاومت علمای شیعه، مردم و عشایر عراق در سه جبهه مواجه شد. هفت ماه جنگ و گریز با نیروهای تا بن ‌دندان مسلح انگلیسی توسط کسانی که حتی زندگی و اموال خود را وقف جهاد کرده بودند با محوریت علما صورت گرفت. ولی‌ در نهایت‌ به ‌علت‌ خودفروختگی برخی امرا و شیوخ و همچنین ناکارآمدی ارتش و ضعف‌ سربازان‌ عثمانی‌ که‌ در عراق مستقر بودند، سید محسن‌ و یارانش‌ مجبور به‌ عقب‌نشینی‌ شده‌ و در ناصریه‌ موضع‌ گرفتند. به دلیل مشقات ناشی از جنگ  سید محمدسعید حبوبی‌ به بستر بیماری افتاد، دار فانی را وداع گفت و ناصریه‌ نیز سقوط‌ کرد.[6]

 

مقابله با کمونیسم

در سال 1337 شمسی با کودتای ژنرال عبدالکریم قاسم ، عمر رژیم سی و هفت‌ساله پادشاهی خاندان فیصل در عراق به سر آمد. قاسم اگر چه حکومت خود را جمهوری اعلام کرد اما وحشت و دهشت سراسر عراق را فراگرفته بود تا جایی که دیده‌ها با تردید به اوضاع و احوال جدید می‌نگریست. مدتی پس از روی کار آمدن دولت کودتا، رفته رفته میدان فعالیت برای گروه‌های کمونیستی گسترش یافت. به طوری که عرصه بر دین‌مداران به ویژه شیعیان تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شد.

از سوی دیگر دولت قاسم با مبانی کمونیستی روندی همچون رضا خان در ایران و آتاتورک در ترکیه را در پیش گرفت که همانا ترویج بی‌دینی و اباحه‌گری بود. کشف حجاب نیز از موضوعات مهمی بود که توسط محافل مختلف فکری که حمایت دولتی را در اختیار داشتند مطرح می‌شد.[7]

همه این‌ها در حالی صورت می‌گرفت که در ابتدای روی کار آمدن دولت کودتا، عبدالکریم قاسم – همچون سایر سیاستمداران- سعی در جذب عالمان دین به ویژه علمای حوزه نجف داشت و در پی ایجاد روابط حسنه با زعمای شیعیان بود. قاسم در دیدار با هیئتی از عالمان دین که در اوایل روی کار آمدن به دیدنش رفته بودند اطمینان داد که رهبران انقلاب گرایشی به کمونیسم و فاشیسم ندارند و محققاً دین اسلام برای اداره‌ جامعه کافی است. حدود دو ماه پس از روی کار آمدن قاسم، سید محسن حکیم در 20 صفر 1378ق/ 14 شهریور 1337ش بر اثر ابتلا به بیماری ناگزیر به بغداد مسافرت نمود تا معالجات در آنجا دنبال شود. عبدالسلام عارف که آن هنگام معاون قاسم و وزیر کشور به شمار می‌آمد، نخستین فردی بود که از سوی دولتمردان از حکیم عیادت کرد. روز دوم سرلشکر قاسم به دیدار زعیم حوزه نجف رفت و پیگیر درمان و بهبودی آیت‌الله حکیم شد. در همان دوران این دیدار تا مدت‌ها نقل محافل عراق بود.[8]

اما طولی نکشید که رشته این روابط گسسته شد. مجموعه‌ای از حوادث همچون تصویب قانون تساوی ارث زن و مرد، اختلاف دولت و مرجعیت در مقابله با کردها، مقابله با هیئات عزاداری، تهاجم فرهنگی و ... که با میدان‌داری کمونیست‌ها به وقوع پیوست زمینه را برای تقابل همه‌ جانبه علما با دولت کودتا فراهم آورد. به تدریج کمونیسم پا را فراتر گذاشت و دست به اقدام نسنجیده‌ای زد که بستر حوادث دیگر شد و آن اهانت و جسارت به مرجعیت شیعه و شخص آیت‌الله حکیم بود. یکی از مجلات عراق با انتشار یک کاریکاتور توهین‌آمیز نسبت به زعیم حوزه نجف موجبات خشم مسلمانان به ویژه علما را فراهم آورد. به گفته شیخ محمد سمامی: «حزب شیوعی عراق پا را فراتر از گلیم خویش نهاد و کم‌کم به مقدسات هم توهین می‌کرد تا جایی که در یکی از روزنامه‌ها مقاله‌ای علیه شخص آقای حکیم نوشتند که در آن به شخصیت فردی و علمی ایشان توهین شده بود. عنوان مقاله «الحمار الحکیم» بود که آقای حکیم را مورد خطاب قرار داده بود. این مقاله‌ی توهین‌آمیز بازتاب بسیار گسترده‌ای داشت؛ به گونه‌ای که همه‌ی علمای نجف را برای محکوم کردن این حزب شیطانی مصمم نمود و همه‌ی علما یک‌جا علیه حزب کمونیست فتوایی با عنوان «الشیوعیه کفر و الحاد» صادر کردند. پس از صدور این فتوا بسیج عمومی متشکل از همه‌ی اقشار مردم عراق برای حمایت از آقای حکیم شکل گرفت.»[9]

در حالی که رخدادهای عراق فی مابین کمونیست‌ها و دین‌داران بالا گرفته بود؛ آیت‌الله حکیم در پیغامی که از طریق فرزندش سید محمدمهدی برای شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر فرستاده بود خواستار تألیف کتابی در باب مقایسه آرای اسلام و کمونیسم شده بود تا حقایق برای مردم آشکار شود. سید صدر به این دعوت لبیک گفت و دست به تألیف کتابی زد که به "فلسفتنا" شهرت یافت. چندی بعد نیز اثری دیگر به نام "اقتصادنا" توسط علامه صدر تألیف شد تا گام دیگری برای مقابله فکری با کمونیسم باشد.

اما در این تقابل، ضربه اساسی به کمونیست‌ها را فتوای تاریخی آیت‌الله حکیم زد که با عنوان «الشیوعیه کفر و الحاد» از آن یاد می‌شود. در آن برهه یکی از مقلدان در خصوص پیوستن به حزب کمونیست از مرجع عالی‌قدر استفسار کرد. آیت‌الله حکیم در فتوایی کوتاه چنین نوشت:

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم

پیوستن به حزب کمونیست جایز نیست، زیرا این کار کفر و بی‌دینی و موجب گسترش کفر و بی‌دینی است. خداوند شما و همه‌ مسلمانان را از این امر در پناه خود حفظ کند و بر ایمان و تسلیم شما بیفزاید.

والسلام علیکم و رحمـه الله و برکاته. 17 شعبان 1379- محسن الطباطبائی الحکیم».[10]

فتوای تاریخی آیت‌الله حکیم باب جدیدی را گشود و جامعه دینی عراق از این نظریه صریح استقبال و حمایت کرد. آیت‌الله العظمی شیخ عبدالکریم جزائری در 25 رمضان 1379ق/ 3 فروردین 1339ش، حدود پنج هفته پس از صدور فتوای مشهور و تاریخی سید حکیم اعلام کرد که کمونیسم به مثابه انهدام دیانت و کفر و گمراهی است و عضویت در آن به هیچ وجه جایز نیست. آیت‌الله العظمی سید عبدالهادی شیرازی نیز رأی به گمراهی و بی‌دینی و حرمت پیوستن به کمونیست‌ها داد. آیت‌الله العظمی سید مهدی شیرازی نیز نظر مشابهی را بیان کرد. آیت‌الله العظمی سید محمود شاهرودی در شب آخر ماه رمضان 1379ق همین موضع را گرفت. آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی در پاسخ به پرسش سید حسین موسوی در 5 شوال 1379 به گونه‌ای مفصل تقابل تفکر الحادی و سیستم اقتصادی و اجتماعی آن با اسلام را اعلام کرد. آیت‌الله العظمی مرتضی آل‌یاسین در 26 شوال 1379ق هر نوع رویکرد به حزب کمونیست را در زمره‌ گناهان کبیره دانست. آیات عظام سید محمّد‌جواد تبریزی، سید عبدالله شیرازی و محمّد‌علی طباطبائی و عبدالکریم زنجانی همگی در تأیید دیدگاه سید حکیم موضع شرع را اظهار داشتند.[11]

جریان این فتوای تاریخی علیه کمونیسم شکست سنگینی را برای دولت عبدالکریم قاسم رقم زد و رابطه دولت و مرجعیت را تیره و تار کرد به طوری که پس از آن مواضع آیت‌الله حکیم در برابر دولت قاطع‌تر شد و قاسم هم در تلاش‌های خود برای دیدار با زعیم حوزه نجف ناکام ماند.[12]

اثرات وضعی این فتوا تا سال‌های پس از آن نیز ادامه داشت تا جایی که در گزارش‌های ساواک به خوبی نشانه‌هایی از کینه کمونیسم از مرجعیت شیعه در نجف هویداست. در گزارش خیلی محرمانه‌ ساواک به تاریخ 12 /5 /1348 درباره‌ «شعار کمونیست‌ها علیه آیت‌الله حکیم و شیعیان جعفری» آمده است: ««شایعات بین مردم پیرامون دستگیری مهدی الحکیم و مصادره‌ اموال منقول وی درگرفته، ولی کمونیست‌ها و بعثی‌ها این شایعات را در جهت خود مهار می‌کنند. همچنین جریده‌ رسمی الجمهوریه در تاریخ 16 /6 / 69 [1969 م] خبری پیرامون ضبط اموال نامبرده‌ بالا به تهمت این که جاسوس خطرناکی است درج کرده است. همچنین به توقیف اموال حسن الرزان که از پیروان مهدی حکیم است، اقدام کرده و این جریانات رعب و ترسی در دل مردم انداخته، در نتیجه جعفری‌ها نسبت به حضرت حکیم ابراز وفاداری می‌کنند. کمونیست‌ها در نجف اشرف و کربلا شعار می‌دهند که یک شیخ و یک عالم را بکش و ملت را آزادی بده، زیرا کمونیست‌های بعثی کماکان از آیت‌الله الحکیم درباره‌ فتوای سال 1962 درباره‌ کمونیست‌ها... می‌کنند. توافق بین کمونیست‌ها و بعثی‌ها در این موقع مناسب آمده، از هنگامی‌که حکومت عراق موضوع اتهام به حکیم و تمایل وی را به ایران تلقی کرد و ایران نیز در انتشارات خود جواب‌گویی می‌کند کمونیست‌ها و بعثی‌ها رجال دین را در عتبات مقدسه سنگباران می‌کنند و کودکان را علیه آن‌ها برانگیخته تا نسبت به آن‌ها اهانت کند.»[13]

 

رویارویی با رژیم پهلوی و همراهی با نهضت اسلامی

پس از درگذشت آیت‌الله العظمی بروجردی یگانه مرجعیت شیعه در فروردین 1340 ، محمدرضا پهلوی اولین تسلیت‌نامه‌ را خطاب به آیت‌الله حکیم در نجف فرستاد. تحلیل‌ها و گمانه‌زنی‌های مختلفی پیرامون این اقدام رژیم صورت گرفت. عده‌ای برآنند که این اقدام با هدف رسمیت بخشیدن به مرجعیت خارج از ایران بود و رژیم به نوعی قصد تمرکززدایی از دستگاه مرجعیت در قم را داشت. برخی هم بیان تسلیت دربار پهلوی خطاب به آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی که به فاصله کوتاهی پس از پیام نخست صادر شد را گواهی بر نقض ادعای گروه اول می‌گیرند.[14] به هر ترتیب پس از فوت آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله سید محسن حکیم مهم‌ترین گزینه‌های مرجعیت به ویژه در خارج از ایران یعنی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، پاکستان، افغانستان و هندوستان بود.

 

اصلاحات ارضی

با رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی رژیم پهلوی صحنه را برای یکه‌تازی در اجرای قوانین مغایر با شریعت مهیا می‌دید. اصلاحات ارضی یکی از آن سیاست‌های دیکته‌شده امریکایی بود که در گذشته با مخالفت قاطع آیت‌الله بروجردی مواجه شده و اجرای آن به بن‌بست خورد.

با روی کار آمدن دکتر علی امینی به کمک امریکایی‌ها برنامه اصلاحات ارضی از سر گرفته شد. امینی برای‌ توسعه‌‌ اختیاراتش‌ از شاه‌ خواست‌ تا مجلس‌ تازه‌ تأسیس‌ شده‌ را منحل‌ کند و سرانجام‌ در 19 دی‌ ماه‌ 1340 لایحه‌‌ اصلاحات‌ ارضی‌ را در 38 ماده‌ در هیئت‌ دولت‌ به‌ تصویب‌ رساند. به‌ موجب‌ این‌ لایحه‌ هر یک‌ از مالکان‌ فقط‌ می‌توانستند یک‌ ده‌ شش‌ دانگ‌ داشته‌ باشند. زمین‌های‌ اضافی‌ توسط‌ دولت‌ خریداری‌ و در اختیار کشاورزان‌ قرار داده‌ می‌شد. بهای‌ زمین‌ اضافی‌ مالکان‌ طبق‌ مالیات‌های‌ قبلی‌ به‌ دولت‌ محاسبه‌ و طی‌ ده‌ سال‌ پرداخت‌ می‌گردید.

دولت‌ آمریکا بلافاصله‌ در چهارم‌ بهمن‌ مبلغ‌ 18 میلیون‌ دلار برای‌ اجرای‌ اصلاحات ‌ارضی‌ به‌ دولت‌ ایران‌ کمک‌ کرد و معاون‌ رئیس‌جمهور چستر باولز را در 20 بهمن‌ برای‌ حمایت‌ از اصلاحات‌ ارضی‌ به‌ ایران‌ فرستاد.[15]

هر چند همه مراجع در این زمینه اقدام به موضع‌گیری نکرده‌اند اما یکی از مواردی که رژیم برای اقناع افکار عمومی به مثابه دستاویزی برای توجیه سیاست‌های خود قرار می‌داد تأکید بر حمایت علما به ویژه مراجع از طرح اصلاحات ارضی بود. در همین زمینه آیت‌الله سید محسن حکیم طی نامه‌ای شرح ماوقع را که حکایت از مخالفت مراجع داشت را چنین مکتوب کرد:

«بسم الله الرحمن الرحیم وله الحمد

به عرض می‌رساند پس از سلام و استعلام از سلامتی وجود عالی به مندرجات مرقوم محترم اطلاع حاصل شد. مرقوم داشته بودید که آقای ارسنجانی[16] وزیر کشاورزی مکرر اظهار کرده است که راجع به تصرف املاک با رضایت حضرات آقایان مراجع می‌باشد، اگر مرادشان اینجانب است عین کذب و محض افتراء است و اگر مرادشان دیگران است گمان نمی‌کنم صحت داشته باشد و اینجانب بارها استنکار خود را به سمع اولیای امور رسانیده. آقای کنی[17] در ملاقاتشان اظهار داشتند که از جانب نخست‌وزیر آقای دکتر امینی به دیدار اینجانب آمده‌اند، مفصلاً استنکار نمودم. اظهار داشتند که به سمع اولیای امور خواهند رسانید و امیدوارمان نمودند که از تنفیذ این قانون جلوگیری خواهد شد و همچنین آقای عباس آرام[18] سفیر کبیر ایران که فعلاً وزیر خارجه می‌باشند امیدوارمان نموده پس از آن آقای اردشیر زاهدی که نجف مشرف شده بودند به دیدن اینجانب آمده مفصلاً بیان نمودم، اظهار نمودند به اولیای امور تذکر خواهند نمود و بعد وعده دادند که در رفع این قانون مجاهدت خواهند نمود. و در آخر ماه رمضان اعلیحضرت به مناسبت عید فطر تبریک مرقوم داشته بودند، در جواب این موضوع را یادآوری نمودیم و هر مناسبتی که پیشامد می‌کند تذکر می‌دهیم و حضرت حجت‌الاسلام آقای آقا شیخ مهدی نجفی از اصفهان چندی قبل مرقوم داشته بودند که مجله در ایران می‌نویسد که قانون اصلاح ارضی ایران با موافقت آقایان مراجع به اجرا گذاشته شده است. در جواب جناب معظم مفصلاً جریان فوق را نوشته و تذکر دادیم که به آقایان مؤمنین استنکار اینجانب را ابلاغ نمایند. البته حضرتعالی نیز اخوان ایمانی را بی‌اطلاع نخواهید گذاشت و جریان فوق را بیان خواهید نمود.

والسلام علیکم و رحمـه الله و برکاته

محسن طباطبائی حکیم    

24 محرم 1382».[19]      

علاوه بر این آیت‌الله حکیم در پاسخ به استفتاء جمعی از مؤمنین به طور واضح و آشکار می‌نویسد:

«بسم الله الرحمن الرحیم

شک و تردیدی در حرمت اغتصاب املاک مردم نیست و اگر مرادشان موافقت و رضایت اینجانب است، عین کذب و محض افتراء است زیرا استنکار خود را بارها به سمع اولیای امور رسانیده‌ام.

محسن طباطبائی حکیم

24 محرم 1382».[20]

 

لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی

14 مهر ماه 1341 لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی توسط دولت اسدالله علم به تصویب رسید. خبر تصویب لایحه‌ در 16 مهر در روزنامه‌‌ کیهان‌ و اطلاعات‌ منعکس‌ شد. در ماده‌‌ سوم‌ این‌ لایحه‌ که‌ شرایط ‌انتخاب‌کنندگان‌ و در ماده‌ پنجم‌ که‌ شرایط‌ انتخاب‌‌شوندگان‌ ذکر شده‌ بود، شرط‌ مسلمان ‌بودن‌ و شرط‌ مرد بودن‌ حذف‌ شده‌ بود، حال‌ آن که‌ در قانون‌ قبلی‌ به‌ حالت‌ سلبی‌ آن‌ تصریح‌ شده‌ بود. همچنین‌ در مورد قسم‌نامه‌‌ اعضای‌ انجمن‌ در ماده‌‌ 41 چنین‌ آمده ‌بود: «یک‌ جلد کتاب‌ آسمانی‌ را به‌ جلسه‌ می‌آورند و در مقابل‌ جایگاه‌ رئیس‌ قرار می‌دهند. ابتدا رئیس‌ و سپس‌ یک‌یک‌ اعضاء انجمن‌ در مقابل‌ کتاب‌ آسمانی‌ قرار گرفته‌ و پس‌ از بوسیدن‌ کتاب‌ آسمانی‌» سوگندنامه‌ را قرائت‌ می‌کنند. در سوگندنامه‌ نیز آمده‌ بود که‌ من‌ «به‌ این‌ کتاب‌ آسمانی‌ سوگند یاد می‌کنم».[21]

اما این بار نه تنها قم یا نجف و یکی دو فقیه یا مرجع، بلکه حوزه‌های علمیه در تمامی سطوح اعم از مراجع، اساتید، فضلا و طلاب در قم، نجف، مشهد و سایر شهرها اقدام به اعتراض کردند. در قم به ابتکار امام خمینی، علمای طراز اول در منزل آیت‌الله شیخ مرتضی حائری فرزند مؤسس حوزه قم آیت‌الله عبدالکریم حائری گرد هم آمده و هماهنگی‌های لازم را انجام دادند. از 17 مهر ماه امام خمینی نخستین تلگراف را ارسال کرد و علمای دیگر نیز مراتب اعتراض خود را بیان داشتند. به همت امام خمینی علمای سایر نقاط کشور نیز دست به اقداماتی زدند.

در این میان مراجع نجف نیز با اطلاع از اخباری که در ایران می‌گذشت اقدام به ارسال تلگراف اعتراض‌آمیز کردند. آیت‌الله حکیم در تلگرافی به شماره‌ 48 ک 127 ت 11 /3 مورخ 14 /8 /1341 خطاب به آیت‌الله سید محمّد بهبهانی با لحنی قاطع و اعتراض‌آمیز مطالبی را بیان کرد:

«بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت‌الله بهبهانی، دامت برکاته

قبلاً به وسیله‌ نامه به حضرتعالی تذکر دادم، تصویب لایحه‌ انتخابات نسوان مخالف اصول متبوعه و موجب تنفر ملت مسلمان ایران است. فعلاً تلگرافات و نامه‌های زیادی از علما دامت برکاتهم و مؤمنین ولایات ایران به اینجانب رسیده، انزجار مؤمنین را از آن لایحه می‌رساند، لذا لازم دیدم بدین‌وسیله مجدداً تذکر دهم که به اولیای امور ابلاغ فرمایید از تصویب این‌گونه قوانین کافره که برخلاف قوانین مقدسه‌ اسلام و مذهب جعفری است جلوگیری نمایند و این مرکز اسلامی را که مطمح انظار مؤمنین جهان است به رایگان از دست نداده و در طوفان‌های گوناگون نیندازند و از جریانات اخیره‌ ممالک اسلامی عبرت گیرند. ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمـه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و ان الله سمیع علیم.[22]

محسن طباطبائی حکیم».[23]

این تلگراف از چنان اهمیتی برخوردار بود که در اسناد و خاطرات نقش بسته است. به گفته حجت‌الاسلام علی‌اکبر محتشمی‌پور: «این تلگراف و موضع‌گیری صریح و قاطع همچون آب سردی بود که بر آتش هوا و هوس، خودباختگی و مزدوری رژیم شاه نسبت به آمریکا و غرب فروریخت. تمام رشته‌هایش پنبه شد و آمال و آرزوهایش برباد رفت، چرا که جبهه‌ی اسلامی نهضت، یکپارچه می‌گردید. تلگراف آقای حکیم بسیار قوی و کوبنده بود و در آن هیچ‌جای شبهه و ابهامی وجود نداشت تا رژیم احساس نماید بتواند از آن طریق نفوذ کند. سایر مراجع، علما و فضلای نجف نیز یکی پس از دیگری مراتب استنکار و انزجار خود را طی نامه، تلگراف و بیانیه اعلام کردند».[24]

 بنابر گزارش‌ ساواک در 20 آبان ماه 1341 بلافاصله اعلامیه‌های مهم آیت‌الله حکیم و امام خمینی توسط مردم تهران در بازار، مساجد و خیابان‌ها نصب شد تا سندی بر اتحاد علمای قم و نجف در برابر رژیم پهلوی باشد.[25]

 

فاجعه فیضیه

فروردین 1342 در حالی از راه می‌رسید که حوزه علمیه قم در شش ماه پیش از آن در مواجهه‌ای بی‌سابقه با رژیم قرار گرفته بود. لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و رفراندوم انقلاب شاه و ملت موسوم به انقلاب سفید که اولی با اعتراض تهدیدآمیز و دومی با تحریم از سوی مراجع و علما به بن‌بست کشیده شد. علاوه بر این حضور محمدرضا         پهلوی و سخنرانی اهانت‌آمیز او درباره علما و طلاب مدارس دینی وجه دیگر این رویارویی بود. آخرین پرده از این مقابله نیز با تحریم عید نوروز توسط مراجع و در رأس آن‌ها امام خمینی ظهور و بروز یافت.

روز دوم فروردین 1342 با شهادت امام جعفر صادق(علیه‌السلام) مصادف شد. از این‌رو مجالس عزاداری در نقاط مختلف به ویژه بیوت مراجع برگزار می‌شد. از سوی آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی نیز مراسمی در مدرسه فیضیه ترتیب داده شد.

وضعیت‌ قم‌ از اوّل‌ صبح‌ ملتهب‌ بود. نیروهای‌ تازه ‌‌وارد نظامی‌ و انتظامی‌ چهره‌‌ شهر را آشفته‌ کرده‌ بودند و همه‌ منتظر فاجعه‌ای‌ در قم‌ بودند. «حدود پانصد کماندو با ماشین‌هایشان‌، سر پل‌ ]آهنچی‌[ پیاده‌ شدند و به‌ سمت‌ مدرسه‌‌ فیضیه‌ حرکت‌ کردند.»[26]

در حین برگزاری مراسم عزاداری، عمال رژیم پهلوی که حدود سیصد تن از آن‌ها در اطراف منبر بودند درصدد آشوب بر آمدند تا این که با شعار «زنده‌ باد شاه»‌ جلسه‌ به‌ هم‌ ریخت‌ و درگیری‌ از همان ‌جلوی‌ منبر آغاز شد. طلاب مورد ضرب و شتم واقع شدند. مأمورین به حجره‌ها حمله برده و عمامه‌ها و کتاب‌های بسیاری را آتش زدند. طلبه‌ها با سرهای‌ خونین‌ و تن‌های‌ مجروح‌ روی‌ زمین‌ افتاده ‌بودند. هر چند از شهدا، مجروحین و مفقودان حادثه اطلاع دقیقی در دست نیست اما این فاجعه خونبار با واکنش‌های مختلفی روبرو شد.[27]

با گذشت چند روز از حادثه تلگراف مهمی از سوی زعیم حوزه نجف خطاب به علمای قم صادر شد که آنان را دعوت به مهاجرت به عتبات می‌کرد.

«بسم الله الرحمن الرحیم

حوادث مؤلمه‌ پی در پی و فجایع محزنه به ساحت علمای اعلام و روحانیت قم قلوب مؤمنین را جریحه‌دار و موجب تأثر شدید اینجانب گردیده است. «وَسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمْوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»[28] امید است حضرات علما دسته‌جمعی مهاجرت به عتبات عالیات بنمایند تا بتوانم رأی خود را درباره‌ دولت صادر نمایم.

محسن طباطبائی حکیم

8 ذی‌قعده 1382».[29]

گفته شده است این تلگراف برای 32 تن از مراجع و علمای اعلام ایران فرستاده شد.[30] تلگراف آیت‌الله حکیم هرچند کوتاه بود اما مسئله مهمی همچون مهاجرت علما را مطرح ساخت. هرچند این پیشنهاد مورد تحلیل‌های مختلفی واقع شد اما رژیم پهلوی نیز از جایگاه مرحوم حکیم به خوبی آگاه بود.[31]

متن مکتوب سید حکیم مبنی بر دعوت علمای ایران برای مهاجرت به عتبات بسیار تهدیدآمیز و تند بود. در محیط حوزه‌ی نجف برخی گمان می‌کردند آقا قصد زمینه‌چینی برای اعلام جهاد را دارد، برخی هم آن را نوعی تاکتیک و الگوبرداری، متأثر از مهاجرت دو مرجع نامور و اعلای وقت نجف آیات عظام میرزا محمدحسین نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی در اعتراض به راندن آیت‌الله العظمی شیخ محمّدمهدی خالصی به ایران در روزگار فیصل اول می‌پنداشتند.[32]

نُه روز پس از پیشنهاد آیت‌الله حکیم، در 23 فروردین 1342ش/ 17 ذی‌قعده 1382ق امام خمینی اولین مرجعی بود که پاسخ تلگراف را داد. پس از آن مراجع دیگر یکی پس از دیگری تلگراف به پاس قدردانی از دعوت زعیم حوزه نجف ارسال کردند. نگرانی از خیانت به احکام اسلام، استقلال مملکت، نگرانی از انحلال حوزه‌های علمیه و ... کلید واژه‌های محوری پاسخ علما در رد دعوت مهاجرت مرحوم حکیم بود.

اما اهمیت موضع‌گیری و کنش‌گری آیت‌الله حکیم از آنجا هویدا می‌شود که رژیم پهلوی با نگرانی به تهدید علما در قبال پیام مرجع نجف پرداخت.

به روایت آیت‌الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی: «بعد از تلگراف مرحوم آقای حکیم، فرماندار، رئیس سازمان امنیت و رئیس شهربانی قم از مراجع تقاضای ملاقات کرده بودند. امام به این تقاضا پاسخ رد داده بود. آن‌ها به ملاقات سایر آقایان رفته بودند و تهدید کرده بودند که اگر بخواهید دنبال تلگراف آقای حکیم را بگیرید و سروصدا راه بیندازید، ما مأموریت داریم که به داخل منازل شما بریزیم و واکنش نشان بدهیم.»[33]

مهم‌تر از همه این که فحوای همین روایت در فرازی از پیام امام خمینی به مناسبت چهلم فاجعه فیضیه با لحن تندتر و شدت بیشتری آمده است: «اشکال بزرگ آن است که به هر دستگاهی که رجوع می‌شود، می‌گویند این‌ها که شده است به امر اعلیحضرت است و چاره‌ای نیست. از نخست‌وزیر تا رئیس شهربانی و فرماندار قم همه می‌گویند فرمان مبارک است، می‌گویند جنایات مدرسه‌ فیضیه به دستور ایشان است؛ به دستور اعلیحضرت مریض‌ها را از مریضخانه بیرون کردند، به دستور ایشان است که اگر در جواب حضرت آیت‌الله حکیم کاری انجام دهید، کماندوها و زن‌های هرجایی را به منازل شماها بریزیم و شماها را بکشیم و خانه‌هاتان را غارت کنیم.»[34]

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز حضرت امام به مناسبتی با اشاره به همین مسئله می‌فرمایند: «یک‌وقت آمدند، گمان هم می‌کنم آن ‌وقتی بود که مرحوم آقای حکیم یک تلگرافی کرده بود و آن‌ها می‌خواستند جلو بگیرند از جواب- گمانم این بود که شاید قبل هم بود- آمدند که می‌خواهند، چند نفری هستند، بیایند از طرف دستگاه شما را ببینند. من گفتم که من با آن‌ها ملاقات نمی‌کنم از باب این که این‌ها اشخاصی هستند که اگر بیایند یک چیزی اینجا بگویند، دروغ می‌روند می‌گویند و من ملاقات نمی‌کنم. لکن با بعضی آقایان دیگر ملاقات کرده بودند و آن آقایی که با او ملاقات کرده بودند، عصر همان روز آمد با حال وحشتناک پیش من گفت که این‌ها آمدند و می‌گویند که ما می‌ریزیم در منزل‌هایتان، اگر جواب آقای حکیم را بدهید می‌ریزیم در منزل‌هایتان خودتان را چه می‌کنیم، زن‌هایتان را چه می‌کنیم و از این حرف‌های اراذلی، و حالا باید چه بکنیم؟ گفتم: شما هم باور کردید حرفشان را؟ گفت: ما چه بکنیم؟ من همان‌وقت پا شدم جواب آقای حکیم را دادم.»[35]

علاوه بر این رژیم پهلوی مانع برگزاری مجلس ترحیم و یادبود شهدای فیضیه از سوی آیت‌الله العظمی حکیم در تهران شد.

متن اطلاعیه‌ برگزاری مجلس یادبود شهدای فیضیه چنین بود:

«بسمه تعالی شأنه

مجلس ترحیم و یادبود از طرف سیدنا حضرت آیت‌الله العظمی آقای سید محسن طباطبائی حکیم دام ظله العالی

به منظور تذکر از فاجعه‌ مؤلمه‌ قم که در روز شهادت حضرت صادق(ع) و در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه سلام‌الله علیها به وقوع پیوسته، مجلس یادبود و تقدیری از شهیدان و مجروحین و مصدومین آن حادثه‌ جانگداز روز شنبه 17 شهر ذی‌حجه‌الحرام (21 /2 /42) از ساعت 5 /3 تا 5 /6 بعدازظهر در مسجد ارک منعقد است. بدین‌وسیله از عموم مسلمانان و بالخصوص روحانیون و مجاهدین راه حق و حقیقت دعوت می‌شود با شرکت خود در مجلس مزبور، مراتب خلوص خود را به تعظیم شعائر مذهبی و تجلیل از مقام شامخ روحانیت به منصه‌ ظهور برسانند».[36]

نگرانی رژیم از شعله‌ور شدن آتش‌های زیر خاکستر و تازه شدن داغ جامعه روحانیت سبب شد تا «حاکمیت پهلوی از برگزاری مراسم بزرگداشت شهدای فیضیه جلوگیری به عمل آورد و از طرف ساواک ممنوع گردید. پلیس انتظامی مسجد ارک را محاصره کرد و از ورود افراد به مسجد جلوگیری نمود. رژیم با این مانور می‌خواست به حکیم هشدار دهد که در صورت دخالت در امور سیاسی ایران از هتک و اهانت و واکنش منفی رژیم شاه در امان نخواهد بود.»[37]

 

قیام پانزده خرداد

محرم 1342 رنگ و بوی سیاسی به خود گرفته بود. تشکیلات روحانیت در سراسر کشور به امر تبلیغ می‌پرداخت و بنا بود از شب هفتم محرم مسائل مربوط به مصائب علما و به ویژه فاجعه فیضیه را تشریح و تببین کنند. سخنرانی امام خمینی در عصر عاشورای 13 خرداد 1342 تیر خلاصی به پیکره رژیم پهلوی بود. امام در سخنان خود بی‌محابا به شخص شاه و سیاست‌های او انتقاد و اعتراض کرد. رژیم که از پیش آماده چنین حمله‌ای از قم بود؛ نیمه‌شب پانزده خرداد رهبر نهضت اسلامی ایران را در خانه‌اش دستگیر و بلافاصله به تهران منتقل کرد. صبح پانزدهم مردم در حمایت از مرجع تقلید خود به خیابان‌ها آمده و با آتش سرکوب رژیم مواجه شدند. در قیام 15 خرداد تعدادی شهید، مجروح و بازداشت شدند.

مرجعیت نجف که هر روز خبرهای تازه‌ای از خفقان و سرکوب از ایران می‌شنید این بار هم دست به قلم برد. سید محسن حکیم در پیامی که خطاب به آیت‌الله احمد آشتیانی فرستاد چنین نوشته بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم

تهران، آیت‌الله آشتیانی دامت برکاته

خبر حوادث خونین ایران که همواره موجب شدت یافتن زخم‌های حوادث گذشته‌ بسیار نزدیک می‌باشد دریافت داشتم. یقین دارم اصرار مسئولین امور در پیروی از سیاست کوبیدن و ارعاب مردم در فاصله‌های پی در پی کاشف از عجز آن‌ها در اداره‌ امور مملکت است. باید از این‌گونه سیاست‌بازی‌ها بهراسند که به طور قطع آن‌ها را به پرتگاه سقوط مبتلا خواهد ساخت و اندیشه‌ بد دامنگیر صاحبش خواهد شد. نفرت و استنکار شدید ما را به مسئولین امور از این نحو رفتار ناهنجار به عموم مؤمنین به خصوص طبقه‌ روحانیون ابلاغ نمایید. ولاتحسبن الله غافلاً عما یعمل الظالمون.[38]

محسن طباطبائی حکیم».[39]

اما جایگاه آیت‌الله حکیم در جهان اسلام موجب می‌شد تا مراودات و نامه‌نگاری‌هایی از هر سو با بیت حکیم درباره اوضاع ایران و نهضت اسلامی صورت پذیرد. در همین رابطه می‌توان به نامه شیخ محمود شلتوت شیخ جامع الازهر به مرجعیت شیعه در نجف و پاسخ آیت‌الله حکیم اشاره کرد. از سوی دیگر عباس آرام وزیر وقت امور خارجه رژیم پهلوی در نامه‌ای اوضاع ایران را برای شخص آیت‌الله حکیم تشریح کرده و به ایشان درباره وضعیت علما و روحانیون اطمینان خاطر داد که با پاسخ محکم و قاطعی از سوی سید حکیم مواجه شد. همچنین مکاتبات دیگری بین علمای ایران و زعیم حوزه نجف انجام گرفت که حائز اهمیت است.[40]

 

دوران تبعید امام خمینی

در آبان ماه 1343 سخنرانی آتشین امام خمینی در محکومیت لایحه کاپیتولاسیون امریکایی و اعلامیه‌ای که در پس آن منتشر شد بار دیگر به دستگیری رهبر نهضت اسلامی منجر شد. اما این بار رژیم پهلوی در اقدامی از پیش برنامه‌ریزی شده دست به تبعید امام خمینی به بورسای ترکیه زد. با تبعید امام موجی از خشم و نفرت از حوزه‌های علمیه برخواست. خبر صحت و سلامتی ایشان در تبعید موجب آرامش فضای کشور شد. اما اقدامات طلاب و روحانیون همچنان به منظور تدوام مبارزه ادامه داشت.

آیت‌الله حکیم در نامه‌ای که هشتم آذر ماه 1343 برای آیت‌الله مرعشی نجفی ارسال کرد به این مسئله واکنش نشان داد و به دعوت مهاجرت خود اشاره کرد:

«بسمه تعالی

پس از ابلاغ سلام و استسلام از حالات مبارک بر مندرجات مرقوم شریف که به وسیله‌ی آقای نبوی ارسال داشته بودید، اطلاع حاصل و باعث مزید تألمات روحی اینجانب گردید. یک سال و نیم قبل به آقایان علماء تلگراف نموده که به عتبات عالیات مشرف شوند تا با هم کاری از پیش ببریم؛ زیرا در این دوره‌ی پرفتنه و فساد که حملات بر دین و احکام مقدسه‌ی الهی از هر طرف مستمر است باید همدست بوده تا بتوانیم از لطمات متوالیه بر نوامیس دین جلوگیری بنماییم. متأسفانه تلقی به قبول نشد و وقع ماوقع، انالله و انا الیه راجعون، علی ای‌حال در صد[د] چاره بوده و هستم و ان‌شاءالله تعالی با دعای حضرتعالی و سایر آقایان جمیع مشاکل حل شود و نتیجه گرفته شود و از ادعیه‌ی خود فراموشم نخواهید نمود، کما لا انساکم[41]        والسلام علیکم و رحمـه‌الله و برکاته.

محسن الطباطبائی الحکیم

24 رجب 1384».[42]

 یازده ماه پس از تبعید امام خمینی در ترکیه، رژیم پهلوی تصمیم به انتقال ایشان به نجف گرفت. درباره اهداف رژیم از این کار دلایل مختلفی ذکر شده است که یکی از مهم‌ترین آن‌ها رویارویی ایشان با عظمت علمی مرحوم حکیم است که موجب انزوای سیاسی اجتماعی امام خواهد شد. این تحلیل حتی از سوی مهدی پیراسته سفیر وقت رژیم در عراق بیان می‌شود. به روایتی: «در همین قضیه‌ تبعید امام به عراق، شاه از پیراسته صلاح می‌جوید. وی این کار را تأیید می‌کند و می‌گوید: «ایشان وقتی به نجف بروند در دهن شیر می‌افتند، چون در مقابل آقای حکیم که در نجف است ایشان یک طلبه محسوب می‌شوند و کاری نمی‌کنند.»[43]

به هر ترتیب امام خمینی پس از زیارت در کاظمین، سامرا و کربلا در 23 مهر ماه 1344 در میان استقبال مردم و علما به نجف وارد شد. در میان دید و بازدیدهای معمول مراجع با حضرت امام، دیدار آیت‌الله حکیم از اهمیت به سزایی برخوردار بود. آیت‌الله حکیم در روز دوم ورود امام به نجف به دیدار ایشان رفت. حجت‌الاسلام ‌والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی در این باره چنین می‌گوید: «... دوستان آن شب یکی دوتا عکاس دیده ‌بودند که عکس بگیرند و این ملاقات آقا‌ی حکیم خیلی برای ما مهم بود، چون در ایران منعکس شده بود که آقای حکیم مخالف امام است... البته زمان ملاقات خیلی کم بود، ولی ما خیلی خوشحال بودیم که این فرصت پیش ‌آمد و عکس‌هایی گرفته شد. اصلاً به فکرمان نرسید که فیلمش را بگیریم و نگه‌داریم. گفتیم خوب عکاسی که فیلم گرفته، می‌برد فردا ظاهر می‌کند و می‌رویم و می‌گیریم. ولی صبح فردا رفتیم سراغ عکس‌ها، دیدیم شبانه از بیت آقای حکیم رفته‌اند و تمام عکس‌ها را گرفته‌اند. بعید بود که این‌کار به دستور و فرمایش خود آقای حکیم باشد. آن اقدام یا کار اطرافیان ایشان بود و یا احیاناً کار ساواکی‌ها. افرادی بودند که به سفارت ایران در بغداد گزارش ]می‌دادند[ متأسفانه این عمل خنثی شد و هرچه ما دنبال کردیم، از طریق تطمیع و غیره به ما گفتند اصلاً امکانش نیست... [آن عکس‌ها] در پیشبرد نهضت و تعمیق آن می‌توانست مؤثر باشد.»[44]

آیت‌الله حکیم در دیدار خود با امام خمینی که حدود پانزده دقیقه به طول انجامید بر دو نکته تأکید کرد: اول ضرورت برپایی نماز جماعت توسط حضرت امام در یکی از مساجد و دوم تدریس دروس حوزوی به طلاب و روحانیون که امام هر دو مورد را با اصرار ایشان پذیرفتند.[45]

پس از آن نوبت به امام رسید که به رسم ادب و احترام به دیدار مراجع و علما برود. بنا به روایت آیت‌الله سید هاشم رسولی‌محلاتی امام فرمودند: «ابتدا منزل آیت‌الله حکیم و سپس به ترتیب به منازل آیت‌الله خوئی و آیت‌الله شاهرودی می‌رویم.»[46] ملاقات رهبر نهضت اسلامی و زعیم حوزه نجف در بیت آقای حکیم به یکی از پرحاشیه‌ترین دیدارهای تاریخ تبدیل شد. به بیان مرحوم رسولی‌محلاتی که در معیت امام در آن جلسه حاضر بود بحث به صلح امام حسن(ع) و قیام امام حسین(ع) کشیده شد و نهایتاً با مطایبه مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی خاتمه یافت.[47]

پرده دیگری از این ملاقات توسط حجت‌الاسلام شیخ نصرالله خلخالی نقل شده که در اسناد ساواک و نیز برخی منابع دیگر روایت شده که امام خطاب به آیت‌الله حکیم می‌فرماید: «اگر امام حسن (ع) به اندازه‌ شما مرید داشت قیام می‌کرد... شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید که یکی از آن‌ها خود من می‌باشم، شما بیفتید جلو و من و همه عقب شما تبعیت می‌کنیم.»[48]

روایت سوم برگرفته از خاطرات حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر محتشمی‌پور است. او هرچند در این دیدار حضور نداشته اما از آیت‌الله سید مصطفی خمینی و او نیز از پدرش امام خمینی روایت کرده که از این لحاظ بسی حائز اهمیت است.[49] در این روایت امام به سید حکیم می‌فرماید: «صحبت و نظر حضرت عالی مؤثر است و خیلی هم مؤثر است و ما اثراتش را در این مدت دیده‌ایم. اگر امام مجتبی‌(ع) به اندازه شما طرفدار و مرید داشت هیچگاه صلح نمی‌کرد و سکوت نمی‌کرد. شما خیلی طرفدار و مرید دارید و اگر قیام و حرکتی بکنید همه از شما تبعیت می‌کنند... شما حرکت و قیام بکنید اولین کسی که به دنبال شما راه می‌افتد من هستم. من از شما تبعیت می‌کنم و دنبال شما حرکت می‌کنم.»[50]

آخرین روایت و جامع‌ترین آن‌ها مربوط به شیخ‌ محمد سمامی است. به گفته سمامی در این ملاقات مرحوم حکیم در پاسخ به سخنان امام مبنی بر ضرورت قیام بر علیه رژیم محمدرضا پهلوی به ضرورت احتیاط در رویارویی اشاره می‌کنند و برخی تحفظات مردم در وقایع اخیر تاریخ سیاسی معاصر عراق و به طور مشخص "ثوره العشرین" را بیان می‌دارد و بر عدم ریخته شدن یک قطره خون تأکید می‌کند. [51]

در همه‌ این روایت‌ها امام خمینی-که همراهی مردم ایران در حوادث را درک کرده بودند- به قیام امام‌ حسین‌(ع) و تأثیر جاودانه آن در تاریخ اشاره کرده و آیت‌الله حکیم – که جامعه عراق را مطمح نظر داشت- به صلح امام ‌حسن(ع) و نرمش تاریخی ایشان تأکید می‌کنند.

امام خمینی شانزده سال بعد طی بیاناتی «در جمع گروهی از معاودان عراقی در آستانه‌ سالگرد شهادت آیت‌الله سید محمّدباقر صدر» به تاریخ 20 فروردین 1360، ضمن اشاره به جنایات رژیم بعث عراق نسبت به علما و مراجع درباره وضعیت مرحوم آیت‌الله حکیم نکات قابل توجهی را یادآور می‌شوند: «من در سابق که ایران بودم، قبل از این که تبعید بشوم و منتهی بشود که به عراق بیایم گمان می‌کردم که عشایر عرب که دارای سلاح هم بودند در مقابل این حکومت خواهند ایستاد و خواهند او را به جای خود نشاند، لکن بعد از این که آمدم به عراق تعجبم بیشتر شد که دیدم در حضور همین عشایر و در حضور همان ملت، رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند.»[52]

همچنین شهید حجت‌الاسلام سید محمدباقر حکیم در این ارتباط به اظهار نظر دیگری از سوی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران اشاره می‌کند که تدقیق در آن مهم می‌نماید، ایشان می‌گوید: «این داستان را سید شیرازی برایم نقل کرد که وقتی سید حکیم فوت کرد و رخدادهایی مانند تسفیر[کوچاندن و راندن] طلاب و ... بار دیگر تکرار شد، در نجف با حضرت خمینی دیدار کردم و با ایشان اوضاع عراق را مورد بررسی قرار دادیم. آقای خمینی گفت: من نسبت به آقای حکیم مسئله‌ای داشتم که چرا ایشان با این همه هوادار و پیرو مؤمن حرکت نمی‌کند، حال آن که شرایط مهیاست و آنان آمادگی حرکت دارند. ایشان وقتی به حج رفت با آن تودیع مردمی عظیم مواجه شد و در بازگشت مورد استقبال مردمی عجیبی قرار گرفت که همه نشان‌دهنده‌ آمادگی بود تا این که واقعه اخیر در بغداد رخداد. پیش از بازگشت ایشان به کوفه، دیدم مردم حرکت نکردند. آن وقت دانستم ایشان معذور بوده است...حتی این کبابچی که جنب خانه ما و نزدیک بیوت علماست هم حرکت نکرد.»[53]

یکی از فرزندان مرحوم حکیم هم خاطره قابل تأملی را در این رابطه نقل می‌کند: «یک روز امام خمینی برایم تعریف کرد که به آیت‌الله صدر گفتم من از مرحوم مغفور حضرت حکیم توقع داشتم همراه با مردم عراق بر ضد این طغیانگران قیام کند اما وقتی موضع مردم را دیدم در اتفاقات رویداده اخیر،‌ دریافتم حقیقت امر چیست و وضعیتی که آن مرحوم را احاطه کرده بود.»[54]

 

کمک به آزادی زندانیان مبارز

یکی دیگر از خدمات شایان ذکر آیت‌الله حکیم به نهضت اسلامی کمک به آزادی زندانیان مبارز سیاسی بود. آیت‌الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی، سید احمد خمینی، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، شیخ محمدباقر محی‌الدین انواری، سید محمدکاظم موسوی بجنوردی، سید اسدالله مدنی، غلامحسین جعفری همدانی از جمله افرادی بودند که با وساطت زعیم حوزه نجف از بند رژیم پهلوی رهیدند. همچنین مرحوم حکیم موجبات آزادی شیخ محمد صادقی که در عربستان به جرم فعالیت برای نهضت اسلامی دستگیر شده بود را فراهم آورد.[55]

 

مسئله فلسطین

آیت‌الله حکیم یکی از مراجعی بود که در طول حیات خود نسبت به مسئله فلسطین حساس بود. سید حکیم در زمره‌ مراجع عالی‌رتبه‌ جهان تشیع است که بلافاصله پس از شناسایی اسرائیل توسط سازمان ملل متحد به همراه آیت‌الله العظمی شیخ محمّدرضا آل‌یاسین در تلگرافی مورخ 1948 مراتب اعتراض و نگرانی خود را به اولیای سازمان مذکور اعلام کرد.[56]

در سال‌ 1338‌ که‌ شاه‌ ایران‌ رژیم‌ اشغالگر قدس‌ را به‌ صورت غیرعلنی به رسمیت‌ شناخت‌، آیت‌الله حکیم‌ نامه‌ای‌ به‌ آیت‌الله بهبهانی‌ نگاشت‌ و نگرانی‌ خویش‌ را از این‌ مسئله‌ اعلام‌ کرد و‌ بر ضرورت‌ کمک‌های‌ مردمی‌ به‌ فلسطین‌ تأکید نمود. ایشان‌ همچنین‌ از انعقاد پیمان‌ ایران‌ و اسرائیل‌ ابراز انزجار نمود.[57]

در جنگ شش روزه اعراب‌ و اسرائیل‌ که به‌ شکست‌ اعراب‌ انجامید، آیت‌الله حکیم در جواب نامه عبدالرحمن عارف در پیام بلندی همه مسلمین جهان را مورد خطاب قرار داده و به حمایت از فلسطین دعوت کرد. دو روز بعد برای نخستین مرتبه نامه‌ای از سوی زعیم حوزه نجف به طور مستقیم خطاب به محمّدرضا پهلوی فرستاده شد. سید حکیم در این نامه بر ضرورت اهتمام به مسائل مهم و حیاتی و مبتلابه جهان اسلام و قضیه‌ فلسطین و لزوم کمک به آنان برای راندن دشمن صهیونیستی از سرزمین‌های اشغالی تأکید کرده بودند.[58]

آیت‌الله حکیم‌ در تلگرافی‌ از رهبران‌ کشورهای‌ اسلامی‌ خواست‌ تا اختلافات‌ را کنار گذاشته‌ و به‌ فکر مصالح‌ امت‌ اسلامی‌ باشند. با پخش‌ مکرر این‌ تلگراف‌ از رادیو عراق، نفوذ آیت‌الله حکیم‌ از محدوده‌ شیعیان‌ بیرون‌ آمده‌ و در سطح‌ مردم‌ کشورهای‌ مسلمان‌ مطرح‌ شد. در این‌ سال‌ آیت‌الله حکیم‌ هیئتی را متشکل از علمای شیعه و سنی برای سفری‌ دو ماهه‌ به‌ کشورهای‌ اسلامی‌ از قبیل‌ ترکیه‌، افغانستان‌، پاکستان‌، هند، اندونزی‌، مالزی‌، سنگاپور و ایران‌ ترتیب‌ داد. مأموریت‌ مهم‌ این‌ سفر مسئله‌ فلسطین‌ و موقعیت‌ مسلمانان‌ بود.[59]

همچنین در همان ایام از سوی آیت‌الله حکیم اعلامیه‌ای «درباره‌ جهاد با رژیم اشغالگر فلسطین» منتشر شد:

«ما از همه‌ مسلمین جهان دعوت می‌کنیم که هر چه بیشتر به اسلام متمسک شوند. اکنون جهاد مسلمین با یهودیان صهیونیسم شروع شده است. همدستی کافی و کامل باید کرد و به دشمن اسلام مهلت ندهند که برادران آنان را مورد قتل و غارت قرار دهند. خدای تعالی با ما است و بایستی جهاد را عمومیت دهیم.

محسن طباطبائی حکیم- نجف اشرف».[60]

به دستور مرجع نجف مجالس یادبود برای شهدای جنگ در بسیاری از شهرهای عراق برگزار شد. از دیگر اقدامات مرحوم حکیم در رابطه با فلسطین می‌توان به اجازه مصرف وجوهات شرعی برای مبارزه با اسرائیل اشاره کرد. همچنین دیدار سید حکیم و یاسر عرفات پس از تأسیس سازمان فتح نیز از اهمیت بالایی برخوردار بود. امّا موضوع بسیار مهم در زمینه آراء مرحوم حکیم درباره فلسطین آنست که صالح الأدیب یکی از رهبران نهضت اسلامی عراق به آن اشاره می‌کند؛ این که «آیت‌الله حکیم اجازه‌ انجام عملیات استشهادی را بنا به درخواست کادر رهبری جنبش فلسطین صادر کرد، البته با تحفظاتی در خصوص توانمندی و تأثیرگذاری آن.»[61]

یکی دیگر از رویدادهایی که در زمانه‌ مرحوم حکیم به وقوع پیوست، آتش زدن مسجدالاقصی قبله‌ اول مسلمانان در 30 مرداد 1348 از سوی اشغالگران سرزمین فلسطین بود. سید حکیم نیز از طرق مختلف به ویژه شماری از نمایندگان خود که در کشورهای عربی و اسلامی اقامت داشتند، ساعت به ساعت در جریان رخدادها و واکنش‌های مردمی قرار می‌گرفت. ایشان به ویژه از تلاش برخی سران کشورهای اسلامی که به منظور لوث کردن آنچه اتفاق افتاده بود تنها به برگزاری برخی نشست‌های تشریفاتی اکتفا نموده بودند سخت متأثر بود.[62]

البته مرجعیت اعلای نجف پس از این فاجعه‌ بیانیه‌ای صادر کردند که در سراسر دنیای اسلام منتشر شد:

«جهان اسلام از شنیدن خبر اقدام تبهکارانه‌ای که اسرائیل به آن دست زد و از مدت‌ها پیش نقشه‌ آن را طرح کرده بود، به شدت بر خود لرزید. این خبر جانگداز، آتش‌سوزی عمدی در مسجد اقصی، نخستین قبله‌ مسلمانان و سومین حرم شریف و مرکز پیامبران و رسولان است. و البته علی‌رغم این که این تبهکاری زشت، یکی از بزرگ‌ترین جنایاتی است که آن‌ها در طول تاریخ سیاه خود (که آکنده از قتل پیامبران و اولیا و هتک حرمت اماکن مقدسه است) مرتکب شده‌اند، باید به این نکته توجه داشت که این تبهکاری، مسئله‌ تازه‌ای نیست و خصلت ذاتی و تجاوزکارانه‌ صهیونیسم و پیدایش غیرقانونی حکومت آن‌ها در قلب بلاد اسلامی، آن را ایجاب می‌کند!... چنان ‌که همین تجاوز هرگز از توطئه‌های خائنانه‌ای که قدرت‌های بزرگ و کافر غرب و شرق، بر ضد حقوق ما انسان‌ها طرح کرده‌اند دور نیست و در قبال این فجایع که امروز این سرزمین مقدس با آن مواجه شده است، ما چاره‌ای جز این نداریم که همه‌ مسلمانان را به مسئولیت‌هایی که دارند متوجه سازیم و از همه‌ آ‌ن‌ها بخواهیم که صفوف خود را متحد سازند و اختلافات را کنار بگذارند و همه‌ نیروها و امکانات خود را در راه آزادی مسجد اقصی و پاک ساختن اماکن مقدسه و سرزمین‌های اشغال شده، به کار برند.

و روی همین اصل، ضروری است که مسلمانان بدانند یگانه راه آن‌ها برای برگشت عزت و احترام و به دست آوردن حقوق از دست رفته و دفاع از مقدساتشان فقط پیروی از تعالیم اسلام و عمل به احکام جاوید آن و طرد هرگونه اندیشه‌ گمراه‌کننده و مبادی الحادآمیز «شرقی و غربی» است. و بدون شک مسلمانان توجه دارند که اندیشه‌های گمراه‌کننده‌ شرق و غرب، همچنان آنان را در معرض خطر قرار داده و استقلال و بقای آنان را به نابودی تهدید می‌کند و باید مسلمانان کار و کوشش مداومی را در راه تجهیز نیرو، برای پیروزی در یک جهاد نهایی سرنوشت، آغاز کنند، در غیر این صورت باید مسلمانان منتظر تجاوز، نابودی، قتل و کشتار بیشتر به وسیله‌ صهیونیست‌ها و نیروهای کافر دیگری باشند که از اسرائیل حمایت می‌کنند و آن را در ارتکاب جنایات دیگر بر ضد مسلمانان، تشجیع و تجهیز می‌نمایند.

ما در حالی‌ که قلبی آکنده از اندوه و غم از فجایع روزافزون در سرزمین‌های مقدس اسلامی داریم، از خدای بزرگ می‌خواهیم که همه مسلمانان را در انتخاب راهی که آئین مقدسشان برای آن‌ها نشان داده، موفق بدارد تا بتوانند به وسیله‌ آن عزت و شرافت و احترام خود را بازیابند و هدف‌های مقدس خود را تحقق بخشند و البته خداوند خود هدایت‌کننده و توفیق‌دهنده است.

9 جمادی‌الاخر 1389 

محسن الطباطبائی الحکیم».[63]

رحلت

آیت‌الله سید محسن حکیم در اواخر سال 1348 به دلیل بیماری در لندن تحت عمل جراحی واقع شد. پس از بازگشت به عراق در خانه‌ای واقع در بغداد زیر نظر پزشکان قرار گرفت. چند هفته پس از بازگشت به عراق وخامت حال مرجع اعلای شیعه موجب بستری او در بیمارستان ابن‌سینای بغداد شد. امّا معالجات در او مؤثر واقع نشد و سرانجام «ساعت 10 و 25 دقیقه بعدازظهر شب سه‌شنبه 27 ربیع‌الاول 1390 قمری، مطابق 12 خردادماه 1349شمسی دارفانی را وداع کرد». پیکر این مرجع عالیقدر پس از طواف در کاظمین و کربلا به نجف رسید و تشییع با شکوه و بی‌نظیری برگزار شد. نماز میت را فرزند ارشدش آیت‌الله سید یوسف حکیم اقامه کرد. پیکر آیت‌الله حکیم ساعت هشت شب در گوشه‌ای از مسجد هندی که از مساجد بزرگ و مشهور نجف و یکی از کانون‌های اصلی تدریس حوزه به شمار می‌آید، در کنار کتابخانه‌ عمومی آیت‌الله حکیم، به خاک سپرده شد.

 

نسلی پر برکت

خاندان حکیم یکی از سرشناس‌ترین و خوشنام‌ترین خانواده‌ها در امت اسلام‌‌اند که با علم و فضل و جهاد و شهادت آمیخته‌اند. آیت‌الله سید محسن حکیم از همسر نخست صاحب پنج فرزند شد، دو پسر به نام‌های سید یوسف و سید محمّد‌رضا و سه دختر به اسامی فاطمه، زهرا، بتول. امّا از همسر دوم صاحب نه فرزند شد. هشت پسر به نام‌های ‌سید محمّد‌مهدی، سید محمّد‌کاظم، سید محمّد‌باقر، سید عبدالهادی، سید عبدالصاحب، سید علاءالدین، سید محمّد‌حسین و سید عبدالعزیز، و یک دختر به اسم شریفه. تمام ده فرزند پسرش در زمره‌ اهل علم، تحقیق، تألیف و تدریس بودند و از روحانیان فاضل و مجتهدان مبرز به شمار می‌آمدند.

خاندان حکیم هر کدام به نحوی در مبارزه با رژیم بعثی و در سال‌های اخیر مقابله با دشمنان داخلی و خارجی سهیم بودند. هفت تن از فرزندان سید حکیم: محمّد‌رضا، محمّد‌مهدی، محمّد‌باقر، عبدالهادی، عبدالصاحب، علاءالدین، محمّد‌حسین به شهادت رسیدند. بر اساس آمارهای موجود و آنچه ثبت و ضبط شده است، تاکنون 64 نفر از آل حکیم به شهادت رسیدند که این رقم در تاریخ بی‌سابقه است.[64]

 

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] احیاگر حوزه نجف، صفاالدین تبرائیان ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 42 و 44.

[2] فرهنگنامه رجال روحانی عصر امام خمینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 140.

[3] صفاالدین تبرائیان در کتاب احیاگر حوزه نجف اسامی 157 نفر از شاگردان آیت‌الله حکیم را ذکر کرده است که اغلب اهل ایران و عراق هستند. علاوه بر این‌ها طلاب دیگر از سایر کشورهای اسلامی نیز وجود دارند که نام بسیاری از آن‌ها در دست نیست(نک احیاگر حوزه نجف، ص 265)

[4] تبرائیان، پیشین، ص 77.

[5] همان، ص 90 تا 94.

[6] فرهنگنامه رجال روحانی عصر امام خمینی، ص 141.

[7] تبرائیان؛ پیشین، ص 338.

[8] همان ، ص 340.

[9]. خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین محمّد سمامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص63.

[10] تاریخ فتوا 26 بهمن 1338ش/ 15 فوریه 1960م.

[11] تبرائیان، پیشین، ص 356.

[12] همان، ص 358.

[13]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره‌ 955070.

[14] نک: تبرائیان، احیاگر حوزه نجف، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص 173.

[15] روح‌الله حسینیان، سه ستیز مرجعیت شیعه در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 120.

[16]. وزیر وقت کشاورزی.

[17]. علینقی کنی جانشین دکتر علی امینی..

[18]غلام‌عباس آرام وزیر وقت امور خارجه که پیش از آن سفیر کبیر رژیم پهلوی در عراق بود. وی از اعضای تشکیلات بهائیت و وابسته به سیاست دولت انگلیس بود.

[19]. اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، چ 2، 1374، ص 22ـ 23. تاریخ ‌نامه 4 تیر 1341ش است.

[20]. همان، ج 1، ص 24.

[21]. روزنامه‌ اطلاعات، سالانه، شماره‌ چهارم، سال 1341، ص73ـ75.

[22]. این بدان سبب است که خداوند دگرگون‌کننده‌ نعمتی نیست که آن را بر قومی داد تا آن‌گاه که تغییر دهند آنچه را که در نفس‌هایشان است و این‌که خدا شنوای داناست. (سوره‌ی انفال، آیه‌ی 53)

[23]. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد سوم و چهارم، چاپ سوم، ص 60 ( مجموعه ده جلدی نهضت روحانیون ایران در 5 عنوان کتاب که هر کدام دو جلد را در خود جای داده است از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.)

[24]. خاطرات سید علی‌اکبر محتشمی‌پور، تهران، حوزه هنری، سال 1376، ص 215.

[25] تبرائیان، پیشین، ص 575 .

[26]. خاطرات علی‌اکبر مسعودی خمینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 250.

[27] روح‌الله حسینیان، پیشین، ص 260.

[28]. آنان که ستم کردند به زودی در می‌یابند چه‌سان زیر و رو می‌گردند. سوره‌ی شعراء، بخشی از آیه‌ی 227.

[29]. اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 84. تاریخ تلگراف مورخ 14 فروردین 1342ش است.

[30]. همان.

[31] برای مطالعه بیشتر در این رابطه رجوع کنید به صفاالدین تبرائیان، احیاگر حوزه نجف، ص 580 تا 586.

[32]. به نقل از شهید سید محمدباقر حکیم، تبرائیان، پیشین، ص 581.

[33]. خاطرات آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، ص 195 ( آیت‌الله محمدعلی گرامی هم در کتاب خاطرات خود در همین رابطه مطالب مشابهی نقل کرده است)

[34]. صحیفه‌ نور، ج 1، ص 46ـ 47

[35]. صحیفه نور، ج 15، ص 137

[36]. اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 106.

[37]. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، قم، دارالفکر، دارالعلم، چ 4، 1358، ص 415.

[38]. هرگز مپندارید که خدا از کردار ستمکاران غافل است. سوره‌ی ابراهیم، بخشی از آیه‌ی 42.

[39]. دوانی، پیشین، ص 427.

[40] نک اسناد انقلاب اسلامی جلد اول و احیاگر حوزه نجف ص 590 تا 600.

[41]. چنان ‌که من نیز شما را فراموش نمی‌کنم.

[42]. اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 273، 681؛ مورخ 8 آذر 1343ش.

[43]. خاطرات آیت‌الله پسندیده، به کوشش محمّدجواد مرادی‌نیا، تهران، حدیث، 1374، ص 115.

[44]. خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین عباسعلی عمید زنجانی، ص 120 – 122.

.[45] برای شرح دیدار اول آیت‌الله حکیم و امام خمینی بنگرید به: خاطرات سید علی‌اکبر محتشمی‌پور ص 483 – 484 ، سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، جلد 5، ص 520.

[46]. خاطرات آیت‌الله سید هاشم رسولی محلاتی، تدوین احمد رشیدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 91.

[47] همان، ص 93 – 94.

[48]. «سیرمبارزات امام خمینی در آینه‌ اسناد به روایت ساواک» ج 9،‌ ص 278-280 ، «نهضت امام خمینی» ج 2،‌ ص 151-152 ، «احیاگر حوزه نجف» ص 614 – 617.

[49]. تبرائیان، پیشین، ص 617.

[50]. خاطرات سید علی‌اکبر محتشمی‌پور، ص486-489.

[51] برای مطالعه روایت جامع شیخ محمد سمامی از این دیدار رجوع کنید به : احیاگر حوزه نجف، ص 621 – 623.

[52]. صحیفه‌ نور، ج 14، ص 175.

[53] یادداشت صفاالدین تبرائیان در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی با عنوان "روایت موثق از دیدار آیت‌الله حکیم و امام خمینی" به آدرس http://www.irdc.ir/fa/news /1729.

[54] همان

[55] نک : صفاالدین تبرائیان، احیاگر حوزه نجف، ص 632 – 643.

[56] تبرائیان، احیاگر حوزه نجف، ص 448.

[57] فرهنگنامه رجال روحانی هم‌عصر امام خمینی، ص 142.

[58]. تبرائیان، پیشین، ص 448 .( نامه آیت‌الله حکیم به رئیس‌جمهوری عراق روز 16 خرداد 1346 تحریر یافت و مکتوب ایشان به شاه ایران در 18 خرداد 1346 فرستاده شد.)

[59] فرهنگنامه رجال روحانی عصر امام خمینی، ص 142.

[60]. اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 245.

[61]. تبرائیان، پیشین، ص 448.

[62]. همان، ص 460.

[63]. همان، ص 461 . درس‌هایی از مکتب اسلام (مجله)، س 11، ش 8، ص 12ـ 13.

[64] تبرائیان، پیشین، ص 699.



گزارش ساواک درباره کینه کمونیست‌ها از آیت‌الله حکیم ( سند شماره 955070)


تلگراف آیت‌الله حکیم به آیت الله بهبهانی درباره لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی


تلگراف آیت‌الله حکیم پس از فاجعه فیضیه و پیشنهاد مهاجرت علما به عتبات


پاسخ امام خمینی به آیت‌الله حکیم پس از دعوت ایشان مبنی بر مهاجرت علما


تلگراف شیخ محمود شلتوت شیخ الازهر به آیت‌الله حکیم پس از قیام 15 خرداد سال 1342


تلگراف آقای حکیم به آیت‌الله مرعشی پس از تبعید امام خمینی


تلگراف به آیت‌الله تهرانی برای آزادی حجت‌الاسلام سید احمد خمینی


تلگراف آیت‌الله حکیم به آیت‌الله بهبهانی درباره شناسایی اسرائیل توسط رژیم پهلوی


نامه آیت‌الله حکیم به شاه درباره مسئله فلسطین


فتوای آیت‌الله حکیم درباره کمک به مبارزان فلسطین















 

تعداد مشاهده: 9264


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.