گذری بر انقلاب اسلامی در استان آذربایجان غربی به روایت اسناد ساواک - بخش اول
تاریخ انتشار: 03 ارديبهشت 1404
نقشه استان آذربایجان غربی
مقدمه
استان آذربایجان غربی در شمالغربی ایران واقع شده است و با استانهای آذربایجان شرقی، زنجان و کردستان همجوار است. این استان با سه کشور عراق و ترکیه و آذربایجان (جمهوری خودمختار نخجوان) دارای مرز مشترک سیاسی میباشد. طول مرز این استان با جمهوری خودمختار نخجوان 125 کیلومتر از دره رود قطورچای تا محل التقای قرهسوی سفلی و ارس در محل مرز مشترک ترکیه، ایران و نخجوان است. مرز این استان با کشورهای ترکیه و عراق، 792 کیلومتر است.[1]
مناطق مرزی شمالغرب کشور از نظر مقیاس اثرگذاری امنیتی با اهمیتترین منطقه امنیتی کشور به شمار میرود. این مناطق در طول تاریخ کشور همیشه یک مبدأ عملیاتی و محل تجمع قوا بوده، به همین علت تأثیر غیرقابل انکاری بر امنیت ملی و تمامیت ارضی کشور داشته و نسبت به مناطق مشابه خود از ویژگیهای خاصی برخوردار است.[2]
یکی از ویژگیهای مهم این استان، تنوع قومی (ترکها و کردها) و مذهبی (شیعیان و اهل سنت) آن است که این ویژگی در مبارزات انقلابی علیه حکومت پهلوی به شکل اتحاد علما و روحانیون اقوام ترک و کُرد و مذاهب شیعه و اهل سنت تجلی یافت. کما اینکه، بخشی از این تحولات در مساجد شهرهای مختلف استان رخ داد و به همین علت، مساجد حالتی پرتحرک و سرنوشتساز پیدا کردند؛ چرا که مساجد محل سخنرانیهای آگاهیبخش علما، روحانیون و وعاظ محسوب میشدند و از قدیمالایام بهعنوان محلی برای تجمع مردم، مرکزی برای اطلاعرسانی و پخش اخبار مهم شناخته شده بودند. مساجد همچنین محل توزیع نوارهای سخنرانی و اعلامیهها و محل شروع تظاهراتها و راهپیماییها و شروع حوادث مهم انقلابی بودند.
مساجد استان آذربایجان غربی در دوران نهضت اسلامی از کانونهای تأثیرگذار و مراکز مهم فعالیتهای مبارزان علیه حکومت بودند. در شهر ارومیه مساجد مهمی چون مسجد اعظم، مسجد مناره، مسجد جامع، مسجد میرزا حسینآقا، مسجد علیآقا اشرف، مسجد دادخواه، مسجد جارچی باشی، مسجد جنرال، مسجد میدان، مهدیه ارومیه، مسجد لطفعلیخان (قدس)، مسجد شیرلر (چهارده معصوم) وجود داشت که بهواسطه حضور روحانیون و طلاب مبارز به کانونهای مهم مبارزاتی تبدیل شده بودند.[3]
مبارزه اقشار مختلف مردم آذربایجان غربی از جمله روحانیون، بازاریان، فرهنگیان و دانشگاهیان علیه حکومت پهلوی، از خرداد 1342 شروع شد و در نیمه دوم سال 1357 به نحو فزایندهای گسترش یافت که در این مقاله جنبههای مختلف نقش این استان در حوادث انقلابی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
تقسیمات کشوری در استان آذربایجان غربی
با پیروزی انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی در 1325 ق /1285 ش اولین تقسیمات رسمی کشور ایران تحت عنوان قانون تشکیل ایالات و ولایات در سال 1287 ش به تصویب مجلس اول شورای ملی رسید. به موجب ماده 2 قانون مزبور، ایران از چهار ایالت آذربایجان، کرمان و بلوچستان، فارس و بنادر، خراسان و سیستان و تعدادی ولایت تشکیل شده است.[4]
در 1316 ش با اصلاح قانون تقسیمات کشوری، ایران به ده استان و 49 شهرستان تقسیم شد که استان چهارم به مرکزیت رضائیه (ارومیه)،[5] شامل خوی، رضائیه (ارومیه)، مهاباد، مراغه و بیجار بود. طرح تفصیلی این تقسیمبندی تا سطح بخش برای استان چهارم به این شرح بوده است:
خوی: ماکو، سیهچشمه، پلدشت، سلماس؛
ارومیه: ارومیه، اشنویه، سلدوز (نقده)؛
مهاباد: مهاباد، بوکان، سردشت، بانه، سقز، شاهیندژ، تکاب؛
مراغه: مراغه، مرحمتآباد، سر اسکندر، میانه؛
بیجار: بیجار.[6]
پس از شهریور 1320، بهتدریج تغییراتی در تقسیمبندی 1316 ش داده شد و مجوز پیشبینیهای تجدیدنظر در همان قانون آمده بود.[7] در 1325 ش استان سوم (به مرکزیت تبریز، شامل اردبیل و تبریز) و استان چهارم تبدیل به یک استان به نام استان آذربایجان گردید. استان آذربایجان در مهر 1337 ش از لحاظ تقسیمات کشوری به آذربایجان شرقی (درآن زمان استان سوم) و آذربایجان غربی (در آن زمان استان چهارم) تقسیم شد.[8]
در سال 1339 ش، بهموجب قانون تقسیمات کشور، استانها بهجای شماره به نامهای اصلی و تاریخی خود نامیده شدند. به این ترتیب نام استان چهارم رسماً به آذربایجان غربی مبدل گردید که در آن زمان شامل هفت شهرستان و 18 بخش بود.[9] از آن زمان تغییرات چندی در تقسیمات کشوری به عمل آمد و به موجب تقسیمات کشوری که در سرشماری عمومی آبان 1355 مورد استفاده قرار گرفت، تعداد شهرستانهای استان آذربایجان غربی چنین است: ارومیه، پیرانشهر، خوی، سردشت، سلماس، ماکو، مهاباد، میاندوآب و نقده.[10]
مختصری از پیشینه تاریخی استان آذربایجان غربی از ورود اسلام تا روی کارآمدن رضاشاه
استان آذربایجان غربی که گاه با استان آذربایجان شرقی و اردبیل تحت عنوان «آذربایجان» و گاه با شهرستانهای تابع تحت عنوان «استان چهارم» و «آذربایجان غربی» معروف بوده است، نقش پررنگی در تحولات تاریخی ایران ایفا نموده است.
پس از ظهور اسلام و در زمان خلافت عمربن خطاب، اعراب به آذربایجان هجوم آوردند و شهرهای ارومیه، خوی و سلماس را در فاصله سالهای 20، 21 و 22 هجری قمری تسخیر کردند.[11]
پس از فتح آذربایجان به دست اعراب، به علت وجود مراتع مرغوب و اراضی حاصلخیز، عده زیادی از اعراب به این سرزمین آمدند و در آنجا ساکن شدند. بلاذری در این زمینه مینویسد: «چون تازیان در آذربایجان منزل گزیدند، عشایر عرب از شهرهای کوفه و بصره و شام به آنجا کوچ کردند و هر طایفهای آنچه توانست چیره شد. برخی از ایشان نیز زمینهای عجمان را بخریدند و قریههایی به تازیان واگذار شد تا تحت حمایت ایشان باشد و اهل آن قُری خود زارع آنان گشتند.»[12]
سرزمین آذربایجان در تمام دوران حکومت امویان توسط فرستادگان خلفا اداره میشد. پس از سقوط امویان و روی کار آمدن خلافت عباسیان در سال 132 ق وضع به همین منوال ادامه داشت، تا این که در زمان خلافت هارونالرشید (193-170 ق) صدقه بن علی از خاندان محمد بن شداد کُرد ساکن آذربایجان غربی، علیه خلیفه شورید و شهر ارومیه را تصرف کرد و مرکز حکومت خود قرار داد. سپس شهرهای خوی، سلماس، اشنویه، سلدوز و مراغه را تسخیر و حکومت مستقلی تشکیل داد. خلیفه که حکمرانی صدقه را برای خود خطرناک میدید، خزیمه بن خازم را به حکومت آذربایجان و ارمنستان منصوب کرد. خزیمه برای شکست صدقه لشکری بهسوی ارومیه فرستاد که از صدقه شکست خورد.[13]
حکومت صدقه و جانشینانش -که به شدادیان معروف هستند- در آذربایجان تا سال 212 ق تداوم یافت و پس از آن آذربایجان غربی تحت تسلط عربها درآمد.[14] در دورهای نیز سالاریان در آذربایجان غربی حکمرانی کردند. به طور کلی، سلسلههای ایرانی بعد از اسلام، مانند طاهریان، صفاریان، سامانیان و غزنویان که از شرق ایران برخاستند و حکومتهای مستقلی تشکیل دادند، هیچکدام نتوانستند قلمروی خود را به آذربایجان برسانند. این وضعیت از سال 205 ق- تأسیس سلسله طاهریان – شروع و تا سال 429 ق- آغاز حکومت سلجوقیان- ادامه یافت. در آغاز قرن پنجم هجری قمری، ترکان غُز به فرماندهی سلجوقیان، آذربایجان را تصرف کردند. در سال 531 ق آذربایجان به دست اتابک شمسالدین ایلدگز (مؤسس سلسله اتابکان آذربایجان) افتاد. او و فرزندانش تا زمان خوارزمشاهیان (628-490 ق) در آذربایجان، حکومت کردند.[15]
با حمله مغولان به ایران در سال 616 ق، سلطان محمد خوارزمشاه شکست خورد و فراری شد. پس از آن، ولایات ایران یکی پس از دیگری در مقابل مغولان سقوط کرد. پس از شکست سلطان جلالالدین خوارزمشاه در مقابل مغولان در سال 628 ق آذربایجان بهطور کامل به دست مغولان افتاد. با ورود هلاکوخان به ایران در سال 654 ق حکومت ایلخانان مغول پایهریزی و تشکیل شد. آذربایجان نیز مرکز حکومت آنان گردید. پس از ضعف ایلخانان مغول، امرای مستقل از جمله چوپانیان، مظفریان، جلایریان، تیموریان، قراقویونلوها و آق قویونلوها در آذربایجان حکومت کردند.[16]
پس از تأسیس سلسله صفویه توسط شاه اسماعیل اول صفوی در سال 907 ق و تسلط او بر تبریز، کوکجه سلطان قاجار به حکومت ارومیه منصوب شد. در دوره صفویه، آذربایجان هم محل جنگهای خونین میان سپاهیان ایران و عثمانی بود و هم شورشهای محلی چندی علیه حکومت صفویه رخ داد.[17]
پس از سقوط پادشاهی صفویه، در دورهای که ایران عملاً میان روس، عثمانی و اشرف افغان تقسیم شده بود، آذربایجان در دست دولت عثمانی ماند، اما دیری نپایید که نادرشاه افشار، ضمن دفع فتنه اشرف افغان و پس از گرفتن ولایتهای شمالی از روسها، به فکر نجات آذربایجان از دست عثمانیها افتاد و این مأموریت را با مؤفقیت انجام داد. با کشته شدن نادرشاه افشار، اوضاع آشفتهای بر کشور حاکم شد و فرمانروایی مناطق مختلف کشور از جمله آذربایجان، به دست حکام محلی افتاد. تا اینکه کریمخان زند در سال 1175 ق آذربایجان را از دست خانهای محلی باز پسگرفت. پس از مرگ کریمخان، بار دیگر خوانین محلی سربرآوردند، تا اینکه آقامحمدخان قاجار درسال 1205ق، مؤفق شد آذربایجان را کاملاً مطیع خود سازد.[18]
در دوران مشروطه، آذربایجان نقش مؤثری در به ثمر رسیدن نهضت مشروطه داشت، در واقع پس از تهران، آذربایجان دارای مهمترین نقش در نهضت مشروطه بود و از جمله شهرهای فعّال در دفاع از مشروطه، ارومیه بود.[19]
جریان مشروطهخواهی در ارومیه، با تشویق و تأیید انجمن تبریز صورت گرفت. انجمن تبریز با ارسال نامههایی به اغلب شهرهای آذربابجان، آنان را به دایر کردن انجمن تشویق کرد و سپس خواستار اعزام نماینده شهرهای آن ایالت به انجمن تبریز شد.[20] متعاقب این درخواست، در ارومیه، انجمن دایر شد و مشهدی اسماعیل افشار، مشهدی باقرخان رئیس و میرزا محمود سلماسی، انجمن ارومیه را تأسیس کردند.[21]
مجاهدانی چون مشهدی اسماعیل افشار و مشهدی باقرخان رئیس از جمله افرادی بودند که به طرفداری از مشروطیت، قیام مسلحانه نمودند. مشهدی اسماعیل افشار جان خود را در این راه فدا کرد.[22]
از علمای معروف ارومیه میرزا علی عسگرآبادی، روحانی و واعظ توانا بود که با نطقهای آتشین خود مردم را به قبول آزادی و قیام در راه مشروطیت دعوت میکرد.[23]
تجار و مالکان ارومیه از جمله حاجی مؤیدالتجار، حاجی محمد زهتاب، حاجی ناظم قرهباغی و ابوطالب علیزاده با کمک جمعی از آزادیخواهان، مردم را به مشروطهخواهی دعوت میکردند.[24]
از میان نویسندگان، میرزا حبیبالله آقازاده به کمک میرزا محمود غنیزاده سلماسی و میرزا محمود اشرفزاده روزنامه هفتگی فریاد را در ارومیه منتشر نمودند. این روزنامه حدود شش ماه منتشر شد و در ترویج عقاید آزادیخواهی وسیله مؤثر و مفیدی بود. آقازاده در سال 1329 ق روزنامه فروردین را در ارومیه منتشر کرد.[25]
در آذربایجان غربی همانند سایر نقاط کشور، عدهای به طرفداری با مشروطهخواهی مخالفت کردند. در رأس مخالفان حاجی میرزا ابوالقاسم مجتهد بود که مردم را علیه مشروطیت دعوت میکرد. عدهای از خانها و امرای ارومیه و بزرگان ایل افشار هم به طرفداری از محمدعلی شاه قاجار در صف مخالفان مشروطیت قرار گرفتند و با حاجی میرزا ابوالقاسم مجتهد همکاری کردند.[26]
با آغاز جنگ جهانی اول (1914 – 1918 م/ 1293 – 1297 ش)، دو دیدگاه در مجلس شورای ملی درباره جنگ وجود داشت: در یک طرف دموکراتها بودند که خواستار اعلان جنگ به دولتهای روسیه و انگلستان بودند و در طرف دیگر اعتدالیون بودند که با توجه به اشغال بخشی از خاک ایران توسط روسیه و انگلیس و نیز ضعف ایران به لحاظ نظامی، مشی بیطرفی را توصیه میکردند. با توجه به اینکه اعتدالیون در اکثریت بودند، در اثر نفوذ آنها، مستوفیالممالک که معتقد به بیطرفی ایران در جنگ بود، در رمضان 1332ق/ مرداد 1293ش به نخستوزیری انتخاب شد و موضع بیطرفی ایران در جنگ را اعلام کرد.[27]
علیرغم اعلام بیطرفی ایران، روسها قسمت شرقی آذربایجان، گیلان و مناطق وسیعی شامل قسمت اعظم استان مرکزی کنونی، قم، کاشان، نطنز و اصفهان را تحت سلطه خود گرفتند.[28]
روسها برای مقابله با ایلات و عشایر طرفدار عثمانی درصدد تجهیز بیشتر قوای خود در ارومیه برآمدند. همچنین مسیحیان که در منطقه ترگور زندگی میکردند و پس از غارت روستاهایشان به ارومیه فرار کرده بودند، توسط روسها مسلح شدند.[29]
نیروهای عثمانی نیز قسمت اعظم آذربایجان تا میانه؛ و کردستان، کرمانشاه و همچنین بروجرد و همدان را اشغال کرده بودند. عثمانیها طرح الحاق آذربایجان را به امپراتوری عثمانی دنبال میکردند[30] و یکی از سیاستهای آنها در مقابله با روسها، تبلیغ اتحاد اسلام و فتوای جهاد بود که عشایر کُرد منطقه را علیه روسها برانگیختند، بهطوریکه این عشایر با حمله به نیروهای روس، ضربات سختی بر روسها وارد کردند.[31]
پس از انقلاب روسیه در سال 1917م، بلشویکها که قدرت را در روسیه به دست گرفته بودند، قرارداد ترک مخاصمه با امپراتوریهای آلمان و اتریش را در منطقه برست لیتوفسک امضا کردند. مطابق بند دهم این قرارداد که با تلاش آزادیخواهان ایران در آن گنجانده شد، دو کشور روس و عثمانی متعهد شدند که نیروهای خود را از ایران خارج کنند.[32] پس از آن روسها، آذربایجان را تخلیه کردند. بنابراین پایان جنگ جهانی اول موجب تسکین و آسودگی افکار در ایران شد. البته «درایت و دوراندیشی برخی از وزرای وطنپرست و با تدبیر ایران مانند حسن مستوفی (مستوفیالممالک) و حسن پیرنیا (مشیرالدوله) در حفظ استقلال ایران سهم بهسزایی داشت.»[33]
نیروهای عثمانی نیز تا پایان جنگ جهانی اول که منجر به فروپاشی امپراتوری عثمانی شد، این نواحی را در اشغال خود نگه داشتند.[34]
هر چند پس از شکست آلمان و متحدش عثمانی در جنگ جهانی اول، روسها آذربایجان را تخلیه کردند، اما آذربایجان به دست انگلیسیها افتاد. زیرا انگیسیها با درک این مطلب که خروج نیروهای روس از آذربایجان خط دفاعی هندوستان را متزلزل خواهد کرد و شکستن این جبهه، راه هندوستان را به روی آلمانیها و عثمانیها باز خواهد نمود، در پی راهی بودند که این خلأ را پر کنند و از نفوذ آلمان و عثمانی در آذربایجان جلوگیری کنند. در راستای این سیاست بود که در کنفرانس پاریس (29 آذر 1296 /23 دسامبر 1917) همراه با فرانسویها دفاع از شرق – جبههای که پس از انقلاب 1917 روسیه رها شده بود- را به عهده گرفتند. در آن کنفرانس، دفاع از قفقاز و نواحی اطراف به انگلیسیها سپرده شد و آن کشور با نام متفقین، رهبری عملیات در منطقه را بر عهده گرفت. در تفلیس، نیروهای متفقین که توسط انگلیسیها رهبری میشد، به فکر تأسیس گردانهایی در جنوب قفقاز افتادند. به این منظور، کاپیتان گریسی در اواخر 1917م /1296ش به ارومیه آمد.[35]
کودتای سوم اسفند 1299 و تحولات استان آذربایجان غربی
پس از خاتمه جنگ اول جهانی، انگلستان بهعنوان یکی از فاتحان جنگ، قدرت مسلط خارجی در ایران محسوب میشد؛ زیرا نهتنها نیروهای عثمانی و حامیان آلمانی آنها شکست خورده و از خاورمیانه بیرون رانده شده بودند، بلکه روسیه هم به علت بروز انقلاب بلشویکی دچار آشفتگی و جنگ داخلی بود. انگلیسیها که نیروهای خود را تا شمال ایران پیش رانده بود، برای تثبیت نفوذ خود در ایران، در در 17 مرداد 1298 / 9 اوت 1919، قراردادی با وثوقالدوله (حسن وثوق برادر احمد قوام) نخست وزیر وقت ایران، امضاء کردند. به موجب این قرارداد کلیه تشکیلات نظامی و مالی ایران تحت نظارت انگلیسیها قرار میگرفت و امتیاز راهآهن و راههای شوسه (خاکراهها) ایران نیز به آنها واگذار میشد. قرارداد 1919 که ایران را عملاً تحتالحمایه انگلستان قرار میداد، با مخالفت شدید افکار عمومی مواجه شد و به تصویب مجلس نرسید. حتی احمدشاه قاجار نیز تحت تأثیر مخالفتهای گسترده مردم، حاضر نشد این قرارداد را تأیید کند. وثوقالدوله با فشار افکار عمومی در چهارم تیر 1299 استعفا داد و مشیرالدوله (حسن پیرنیا)، جانشین وی، قرارداد را لغو و عذر مستشاران انگلیسی را خواست. انگلیسیها پس از ناکامی در اجرای قرارداد مزبور، درصدد برآمدند در ایران حکومتی روی کار آورند که به دست آن حکومت، خواستههای انگلیس تأمین گردد.[36]
انگلیسها برای این منظور درصدد کودتا برآمدند که دو عامل سیاسی و نظامی لازم داشت، از این رو رضاخان میرپنج را به عنوان عامل نظامی کودتا و سیدضیاءالدین طباطبایی را برای عامل سیاسی (رئیسالوزرائی) در نظر گرفتند.[37]
رضاخان در سوم اسفند 1299 از شمال کشور وارد پایتخت شد و زمام امور تهران را به دست گرفت. این واقعه به کودتای سوم اسفند معروف گردید. مقارن این احوال در آذربایجان غربی، اسماعیل سمیتقو به جان و مال مردم مسلط شده بود و شالوده حکومت مستقل خود را میریخت و برای اداره امور از طرف خود حکمرانانی به شهرها فرستاد. او همچنین راه ارتباط ارومیه با مرکز را قطع کرد.[38]
پس از کودتای 1299، رضاخان میرپنج، وزیر جنگ شد. او 45 روز پس از کودتا، در 18 فروردین 1300، لشکری به سوی آذربایجان روانه کرد.[39] طی سال 1301 درگیریهایی میان قوای حکومتی و سمیتقو رخ داد، اما سمیتقو همچنان به اقدامات خود در بخشهای جنوبی مرز ایران و ترکیه ادامه داد. تا این که در سال 1305 معاهده سیاسی- امنیتی با عنوان عهدنامه ودادیه و تأمینیه بین ایران و ترکیه امضا شد. هر چند که سمیتقو از امضای این عهدنامه احساس خطر کرد، اما به غارتگریهای خود ادامه داد تا این که در جنگهای سال 1309 که میان نیروهای سمیتقو و قوای حکومتی اتفاق افتاد، با توطئه قبلی سران نیروهای دولتی در شهر اشنویه به قتل رسید[40] و آذربایجان غربی تحت حاکمیت دولتی مرکزی درآمد.
قانون لباس متحدالشکل و قیام ملاخلیل منگور در آذربایجان غربی
پس از استقرار حکومت رضاشاه و نمایش قدرت در همه نقاط کشور از جمله در آذربایجان غربی و سرکوبی سمیتقو، بهتدریج زمینه برای اجرای برنامههای نوگرایانه فراهم شد. سیاستهای فرهنگی رضاشاه که تغییر پوشش لباس زنان و مردان یکی از آنها بود، در راستای همگونی با غرب انجام گرفت.
یکی از این اقدامات، قانون لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی بود که در بهمن 1306 تصویب و از اوایل سال 1308 اجرا شد. اجرای این قانون در شهرهای مختلف کشور با برگزاری جشنهای حکومتی به منظور تشویق مردم به تغییر لباس همراه شد که از افراد معتبر و با نفوذ هم استفاده میشد که وادار میشدند مردم را ترغیب به پوشیدن کلاه پهلوی و لباس متحدالشکل کنند.[41]
در کنار برگزاری جشنهای حکومتی، قانون لباس متحدالشکل که از مهمترین برنامههای دولت در حوزه آداب و رسوم اجتماعی بود، با مخالفت بخش وسیعی از جامعه ایران بهویژه طبقات مذهبی و روحانی روبهرو شد.[42]
در آذربایجان غربی ملاخلیل منگور که یک روحانی با نفوذ و مورد احترام عشایر بود، با این اقدام دولت مخالفت کرد. او این اقدام را حرام و اعلام جهاد نمود و اعلامیهای را خطاب به ایلات برای مقاومت در مقابل این نوآوری با استفاده از سلاح و گردآوری نیرو انتشار داد. درخواست او با واکنش فوری در میان ایلات کُرد منطقه مواجه شد.[43] بهطوریکه در اندک مدتی، چند هزار تن از مردم و عشایر منگور، گورک سردشت و مهاباد در اطراف او جمع شدند و دست به اقدام نظامی زدند.[44]
پس از این حوادث، شاه طی حکمی، سرلشکر حسین خزاعی فرمانده قوای آذربایجان را مأمور تحقیق و اعلام نتیجه کرد. او پس از دیدار با ملاخلیل، طی تلگرافی حقیقت ماجرا را به این نحو برای شاه شرح داد: «همه کُردهای آن ناحیه و همچنین روحانیان واقعاً و بهطور جدی از تغییر لباس اجباری ناراضیاند و غائله تنها به ملاخلیل و عشیره منگور محدود نمیشود. راجع به تغییر لباس، علمای اهل تسنن حکم جهاد را داده و تغییر لباس را کفر میدانند. معهذا ایلات مرزی قیام کرده به جنگ و اغتشاش پرداختهاند. اینها میخواهند که کشور آرام و ملت مرفه و آسوده باشند. از اتحاد لباس صرفنظر کنند.»[45]
با بالا گرفتن اقدامات ملاخلیل، حکومت با مقابله روانی تلاش کرد مردم را از پیوستن به قیام ملاخلیل بازدارد؛ در همین راستا، چند تن از شیوخ و علمای مورد احترام را وادار کرد که لباس روحانیت و کُردی را از تن درآورند و کت و شلوار و کراوات بپوشند و کلاه پهلوی بر سر بگذارند.[46]
علیرغم اقدامات حکومت برای جلوگیری از پیشروی قیام ملاخلیل، روزبهروز بر تعداد اطرافیان او اضافه میشد، بهطوری که به تدریج چند تن از علما و شیوخ از عمل خود پشیمان شده و به هواداران ملاخلیل پیوستند و آماده جهاد شدند؛[47] تا اینکه، تیمسار حسین خزاعی، فرمانده ارتش در تبریز به کردها پیشنهاد عفو داد، همچنین دو تن از رهبران برجسته ایل منگور را که در تبریز دستگیر شده بودند، آزاد کرد تا رضایت طوایف منگور را به دست آورد، اما دو فرد مذکور، به قیام ملاخلیل پیوستند.[48]
در اواسط زمستان 1307، فشار منگورها و عشایر شدت گرفت و مهاباد به محاصره آنان درآمد. در بهمن 1307، قوای دولتی ارتفاعات مشرف به مهاباد را تصرف کردند که به علت سردی هوا، نیروهای ملاخلیل و منگورها عقبنشینی کردند. با عقبنشینی ملاخلیل و منگورها، عملیات نظامی متوقف شد. در اواسط بهار 1308 هواپیماهای ارتش مراکز حساس منگورها را بمباران کردند. سرتیپ مقدم که با نیروهای دولتی وارد مهاباد شده بودند با همراهی عدهای از سواران شاهسون، مامش و عشیره گورک، منگورها را شکست دادند و معترضان را به خاک عراق راندند. ملاخلیل نیز به عراق پناهنده شد.[49]
اجرای قانون کشف حجاب در استان آذربایجان غربی
پس از سپری شدن بحرانهای سالهای 1307 تا 1309 و استقرار دیکتاتوری و سرکوبی روحانیون و تهدید نفوذ و قدرت آنان، در راستای همسانسازی فرهنگی ایران با غرب، مقدمات اجرای برنامه دیگری تحت عنوان کشف حجاب فراهم شد. در راستای این سیاست، کنگره نسوان در 1311 تشکیل شد که یکی از اعضای فعال آن، مستوره افشار و دو خواهرش هایده و آلجا از ارومیه بودند.[50]
آنچه که تصمیم رضاشاه مبنی بر کشف حجاب بانوان را راسختر کرد، سفر او به ترکیه در خرداد 1313 و سان دیدن از دختران و زنان و مشاهده حضور آنان در عرصههای مختلف اجتماع بود. جشن مدرسه شاهپور شیراز که در آن دختران بدون پوشش مناسب به حرکات موزون پرداختند و نیز جشن میدان جلالیه تهران، زمینههایی برای عمومی کردن کشف حجاب بود. اما قیام گوهرشاد در تیر 1314، اندکی آن را به تعویق انداخت.[51]
تأسیس کانون بانوان به ریاست شمس پهلوی، صدور بخشنامه وزارت آموزشوپرورش مبنی بر محرومیت دختران با حجاب از دریافت جایزه یا دیپلم و عدم پرداخت حقوق به آموزگارانی که از چادر یا پیچه استفاده میکردند و در نهایت حضور ملکه و دخترانش بدون حجاب به همراه رضاشاه در مراسم افتتاح دانشسرای مقدماتی نوبنیاد تهران در تاریخ 17 دی 1314، برداشتن حجاب را در ایران رسمی و اجباری کرد.[52]
کشف حجاب در میان خانوادههای کارکنان کشوری و لشکری با مشکل چندانی مواجه نبود. در گزارشی که استانداری آذربایجان غربی، درباره روند برداشتن حجاب در ارومیه به تهران ارسال کرد، آمده است: »راجع به تربیت و تجدد نسوان در دعوتهایی که از طرف ادارات کشوری به عمل میآید، عده حضار که با خانواده خود حاضر میشوند، پیوسته زیادتر میگردد...»[53]
در گزارش دیگری که توسط لشکر شمالغرب به مرکز ارسال شد، از حضور نظامیان – از افسران ارشد تا فرمانده گردان- با خانوادههایشان در مراسم کشف حجاب سخن گفته شده است.[54]
البته در میان همین خانوادهها هم مخالفتهایی صورت گرفت و برخی از بانوان طبقه متوسط و بانوان مقامات عالی، از حضور در مجالس مزبور خودداری میکردند.[55]
در مناطق روستایی و عشایری استان آذربایجان غربی به سبب داشتن عقاید مذهبی و بافت سنتی در برابر این قانون مقاومت بیشتری شد. در یکی از گزارشهایی که از منطقه آذربایجان غربی به رضاشاه ارسال شد، چنین آمده است: «... ربع دهات سلدوز(نقده) کردنشین و مابقی ایل قرهپاپاق و از اطراف جمع شدهاند. آنچه کردهای دهات نشین از اول چادر نداشتهاند و لباس زنانه کردی دارند و آنچه قرهپاپاق است، چادر داشته ملبس به لباس ایلاتی خود هستند. دفعات در تحت نمره عرض نموده ترتیب تجدد نسوان در دهات سلدوز به عمل آمده، زنها فقط چادرها را برداشتهاند و قدرت تجدید لباس تازه ندارند. در موضوع چارقد با نزاکت، عملی نخواهد شد. آنها که رعیت کرد هستند چارقدبرداری را سرگشادگی را یکی از کارهای قبیح میدانند. اطلاعاً عرض میشود در محالات... و منکور، زررا و مکری هنوز مردها کاملاً متحدالشکل و تغییر لباس نشدهاند. هر مالک قریه یک دست لباس برای خود و نوکرش تهیه کرده در موقع مسافرت به شهر و قصبه و جاهایی که مأمورین دولتی دارد، میپوشند. در محل خود - همان - بهمان - لباس کردی سابق ملبس میباشند. در این صورت اگر [در] زنهای رعیت اکراد چارقدبرداری عملی شود عموم کردهای سلدوز به محلات کردستان فوق خواهند کوچید. آنچه زنهای قرهپاپاق است، از صبح در صحرا همراه شوهرشان که اکثر پابرهنه و بیچیز هستند. مشغول فعلهگری و زراعت میباشند. سر برهنه در پیش آفتاب و باران کار نمیتوان کرد و قادر به خریدن کلاه هم نیستند. هرگاه چارقد برداری عملی شود، از خانه خود بیرون نخواهند شد...»[56]
طبق گزارشهای همان زمان که به دفتر شاهنشاهی مخابره شد، وضعیت کشف حجاب در استان آذربایجان غربی – علیرغم تبلیغات و تشویقات و تنبیهات حکومتی- پیشرفت نکرد و فقط زنان مسیحی و زنان رؤسا و کارمندان بدون حجاب در شهر رفتوآمد میکردند. در همین زمینه استاندار طی گزارشی به رضاشاه، درباره وضعیت حجاب در استان چنین گفت: «وضع حجاب شهرهای رضاییه را که در هیچجا رضایتبخش نیست و کراراً به غلامحسین بهزادی رئیس شهربانی، تذکر داده و نتیجه نگرفتهام، بالاخره به وزارت کشور گزارش دادهام، معلوم میشود بر اثر این گزارش از اداره کل شهربانی بازپرسیهایی از او شده است، به جای اینکه به بنده مراجعه و در رفع این وضعیت تشریک مساعی کند، نامه بخشنامه مانندی به همه ادارات اینجا نوشته به خواهش و تمنا و شاید در پاره موارد به فشار، مشغول تمام کردن وقت است. با این رئیس شهربانی که باید چشم و گوش و دست بنده باشد، نمیدانم چگونه تشریک مساعی کنم! در شهربانی این استان غیر از شاگردان مدارس و خانمهای رؤسا و اعضای ادارات و مسیحیها، هر زنی که در کوچه دیده میشود، روسری داشته و چانه و صورت خود را بسته است.»[57]
یکی از کسانی که در برابر این قانون بهصورت علمی مقابله کرد، آیتالله سید حسین موسوی ارومی معروف به عربباغی بود. او با نگارش رسالهای تحت عنوان «اساس الایمان در وجوب حجاب بر زنان» به اثبات وجوب حجاب بر زنان با ادله شرعی برآمد. چنانکه مؤلف در مقدمه اثر اشاره میکند او این رساله را به درخواست مؤمنین نگاشت.[58] نگارش این رساله با واکنش مهدی فرخ استاندار وقت آذربایجان غربی، مواجه شد و آیتالله عربباغی به مدت یک ماه زندانی شد.[59]
سرانجام، با وقوع جنگ جهانی دوم، ورود متفقین به کشور، رفتن رضاشاه و روی کارآمدن محمدرضاشاه، قانون کشف حجاب لغو شد.
جنگ جهانی دوم و تحولات استان آذربایجان غربی
در جنگ جهانی دوم (1939 – 1945 م/ 1318 – 1324ش) علیرغم اعلام بیطرفی ایران، دولتهای روس و انگلیس با نقض بیطرفی ایران، مرزهای کشور را از شمال و جنوب در سوم شهریور 1320ش، مورد تجاوز قرار دادند که آذربایجان شرقی و غربی توسط نیروهای شوروی اشغال شد. در آذربایجان غربی نیروهای روس از دو ناحیه به خاک ایران تجاوز کردند؛ یکی از سمت مرزهای شهرستان ماکو که پس از تصرف شهر ماکو و از بین بردن قوای مدافع آنجا به سوی خوی و سلماس و ارومیه سرازیر شدند. دوم از مرز جلفا که پس از عبور از رود ارس به ناحیه جلفا وارد و در دو ستون بهسوی مرند و تبریز و خوی، سلماس و ارومیه پیشروی کردند. روسها شهرهای خوی و سلماس را اشغال و سپس بهسوی ارومیه سرازیر شدند. در این مدت هواپیماهای آنان، پادگانها و مراکز مهم این شهر را بمباران کردند.[60]
لشکر چهارم ارومیه در شهرهاى عمده آذربایجان غربى مثل خوى، ماکو، مهاباد و سردشت واحدهایى از لشکر مستقر داشت. فرماندهی این لشکر با سرهنگ صادق فروهر بود. او به خاطر کمبود سرباز در سربازخانه طی بخشنامهای در 31 مرداد 1320 متولدین سالهای 1294 تا 1297 ش را برای گذراندن دوره احتیاط فراخواند.[61]
در صبح روز سوم شهریور، هواپیماهای شوروی از فراز دریاچه ارومیه این شهر را بمباران کردند و مراکز مهم شهر را هدف قرار دادند.[62] در حالی که شهر ارومیه بر اثر بمباران تقریباً خالی از سکنه شده بود و روسها به سوی ارومیه سرازیر میشدند، در گردنه قوشچی، مدافعان و سربازان لشکر ارومیه جلو آنان را سد کردند و یک واحد سواره نظام شوروی را متفرق و مجبور به عقبنشینی نمودند.[63]
روز ششم شهریور 1320، از سوی دولت دستور عدم مقاومت در مقابل مهاجمین صادر شد، بنابراین واحدهای خارج از شهر لشکر ارومیه به سوی پادگانهای خود بازگشتند،[64] اما این پایان ماجرا نبود، چرا که در روز هفتم شهریور، نیروهای لشکر 63 گرجی شوروی، خود را به دروازه سلماسِ ارومیه رساندند. سرهنگ جلالی، فرمانده هنگ سوار ارومیه با اعزام پیکی و با برافراشتن پرچم سفیدی، قصد تسلیم شدن داشت، اما پیک هدف قرار گرفت و به شهادت رسید و سرهنگ جلالی هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در بیمارستان پای چپش قطع شد.[65] پس از این اتفاق، نیروهای نظامی هنگ ارومیه با نیروهای لشکر 63 گرجی درگیر شدند، تا اینکه در بعدازظهر آن روز، لشکر ارومیه به تصرف لشکر 63 گرجی شوروی درآمد و به این ترتیب ارومیه توسط شوروی و متفقین تصرف شد.[66] با تصرف ارومیه لشکر ارومیه متلاشی و منحل شد و روسها انتظامات شهر را بهعهده گرفتند.[67]
در بیستم شهریور، نیروهای شوروی که از تصرف شهر و عدم مقاومت از طرف نیروهای نظامی و مردم مطمئن شده بودند، شهربانی و برخی از دوایر دولتی را تخلیه کردند. در پی آن، برخی کارمندان ادارات دولتی به شهر بازگشتند و در سر کار خود حاضر شدند. همچنین استاندار آذربایجان غربی که در آستانه حمله شوروی، شهر را ترک کرده بود به همراه کفیل ریاست شهربانی به ارومیه بازگشتند.[68]
استان آذربایجان غربی از روی کارآمدن محمدرضاشاه تا قیام 15 خرداد 1342
رضاشاه در 25 شهریور 1320 از سلطنت استعفا داد و محمدرضا ولیعهد او در حالی به سلطنت رسید که پس از پایان جنگ جهانی دوم، عواملی در داخل کشور به تکاپو افتاده و امنیت کشور را با خطر مواجه ساخته بودند. چند ماه پس از ورود قوای بیگانه به آذربایجان، کُردهای پیرامون ارومیه مسلح شده و به تحریک بیگانگان و در نتیجه ظلم و ستمی که در دوره شاه سابق به آنها اعمال شده بود، بنای قتل و غارت را گذاشتند.[69]
شوروی نیز که همواره درصدد تثبیت موقعیت خود در دو منطقه آذربایجان و کردستان بود، وابستگان خود در این مناطق را مسلح کرد. سرلشکر احمد زنگنه در این باره گفته است: «... پادگان شوروی در رضائیه (ارومیه) عبارت از یک تیپ سوار بود و این تیپ برای تدارکات خود علاوه بر کامیون، تعداد زیادی ارابه که بهوسیله اسب کشیده میشد، در اختیار داشت و این ارابهها همه روزه برای تهیه علوفه و علیق[خوراک چهارپایان] جهت دواب تیپ شوروی بین دهات رضائیه و سربازخانهها که در اشغال شوروی بود، ایاب و ذهاب میکردند. شورویها تفنگهای برنو و فشنگ را بهوسیله ارابهها از شهر به دهات حمل میکردند و در نقاط معینی بین افراد حزب توده و ایادی آنان توزیع میکردند، به این ترتیب حزب توده و عوامل وابسته به بیگانه مسلح میشدند.»[70]
علاوه بر آن، آنها نشریات سیاسی با گرایش کمونیستی را در مدارس و محافل عمومی آذربایجان توزیع میکردند تا به این صورت، اذهان را متوجه مرام اشتراکی نمایند. این اقدام آنان باعث مخالفت عدهای از اهالی و فرهنگیان ارومیه ازجمله احتشامالواعظین، ابراهیم صمصمامی وکیل دادگستری و حاجی میرزا غلام فقهی شد که با دستور کنسولگری شوروی از ارومیه تبعید شدند. تبعید این دسته از افراد و مرعوبشدن عدهای دیگر، شوروی را به هدف خود در تأسیس تشکلی که ضامن منافعش باشد، نزدیک کرد که نتیجه آن در تأسیس حزب دموکرات آذربایجان متبلور شد.[71]
شوروی از اوایل سال 1324 ش، بر تحرکات خود در آذربایجان افزود و رفتوآمد اتباع شوروی در آذربایجان افزایش یافت. به نوشته علی دهقان: «در ابتدای نیمه دوم سال 1324 وضع رضائیه غیرعادی شده بود، خیابانها و بازار پر بود از قیافههای ناشناس مهاجر و ماجراجویانی که آنها را از دهات به شهر آورده بودند. اغلب اوقات این ماجراجویان موجب ایجاد تشنجات در شهر میگردیدند.»[72]
بنابراین یکی از مسائل این دوره در استان آذربایجان غربی، حضور فعال حزبهای وابسته به بیگانان بود؛ از جمله حزب دموکرات کردستان به سرکردگی قاضی محمد که در مناطق کُردنشین آذربایجان غربی فعالیت میکرد و مرکزش مهاباد بود و دیگری فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشهوری که در مناطق آذرینشین آذربایجان شرقی و غربی و زنجان فعالیت میکرد و مرکزش تبریز بود.
حزب دموکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشهوری در 12 شهریور 1324 در تبریز پیریزی شد و بیانیه معروف پیشهوری و همقطارانش به دو زبان ترکی و فارسی منتشر شد. حزب دموکرات پس از اعلام رسمی، نشریه آذربایجان را بهعنوان ارگان خود منتشر کرد و در 22 شهریور 1324 در جلسهای که در منزل محمدتقی رفیعی نظامالدوله در تبریز تشکیل شد، کمیته تشکیلاتی موقت حزب تصویب و پیشهوری به ریاست تشکیلات منصوب شد. سپس در 29 شهریور، اولین کنفرانس فرقه دموکرات در تبریز با شرکت 1500 نفر تشکیل شد. در دهم مهر نیز نخستین کنگره حزب در تبریز گشایش یافت و در آن کنگره حزب توده ایالتی آذربایجان بهطور رسمی به حزب پیوست. 29 مهر مصادف بود با افتتاح کنگره خلق آذربایجان که متعاقب آن اعلام کرد که انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی در آذربایجان را برگزار خواهد کرد. در 30 آبان، مجلس مؤسسان در ساختمان شیروخورشید تبریز افتتاح شد و در آن تصمیم گرفته شد تا انتخابات در سراسر آذربایجان برگزار شود. انتخابات در 12 آذر خاتمه یافت.[73] در پی آن، مجلس ملی آذربایجان در 21 آذر 1324 تشکیل گردید. در این جلسه، سید جعفر پیشهوری به ریاست دولت داخلی آذربایجان انتخاب شد.[74] او کابینه خود را به مجلس اعلام و در همان روز خودمختاری آذربایجان را رسماً اعلام کرد.[75]
فرقه دموکرات نتوانست در آذربایجان غربی مردم را به خود جلب کند، ولی عدهای ماجراجو و احیاناً جوانان کمتجربه به آن حزب وارد شدند. روستائیان ارومیه نیز به حزب توجه نداشتند و عدهای از ترس مقامات خارجی و حفاظت از خود عضویت آن را پذیرفته بودند. به علاوه پس از آذر 1324ش و برانداختن نفوذ دولت در آذربایجان شرقی و غربی و تشکیل دولت پیشهوری، افرادی که نتوانستند از این منطقه خارج شوند، ظاهراً تبعیت دموکراتها را پذیرفته و عضویت فرقه را قبول کردند، ولی به حزب و تشکیلات آنها عقیده و ایمان نداشتند.[76]
عدم رغبت مردم آذربایجان غربی به فرقه دموکرات باعث شد که پیشهوری درصدد سفر به ارومیه برآید. او در راستای تثبیت موقعیت خود در منطقه، ضمن سفر به ارومیه، در محل استانداری ارومیه با اهالی دیدار کرد و در سخنرانی خود از عدم اقبال مردم به فرقه گله کرد. این سفر نقش چندانی در گرایش مردم به حزب و رهبرانش نداشت و عدهای از فعالان سیاسی ارومیه دست به اقدامات زیرزمینی علیه حزب زدند. هسته اصلی این اقدام در دانشسرای ارومیه شکل گرفت. محصلان آن دانشسرا که از روند اوضاع ناراحت بودند، در درون دانشسرای ارومیه به تحرکاتی علیه حزب دست زدند. به مرور، بر تعداد آنان افزوده شد و آنان نیز میدان فعالیتهای خود را به بیرون از دانشسرا منتقل کردند به نقل از جمشید حقگو: «محصلان دانشسرا با فرقه دموکرات مخالف بودند و به این امر تظاهر هم میکردند. یک روز در مسجد یوردشاهی مراسم بود که ناگهان یکی از محصلان دانشسرا در بین جمعیت بلند شد و سرود «ای ایران» را سر داد. بقیه هم با او همخوانی کردند. این نقطه آغاز حرکت ملی علیه فرقه در ارومیه بود.»[77]
طبق خاطرات حاج حمید فاسونیهچی، فعالترین روحانی آن دوره در ارومیه حجتالاسلام اسماعیل صاحبالزمانی بود که همواره بر ضد حضور بیگانگان بهویژه روسها در ایران سخنرانی میکرد و مردم را علیه حضور بیگانگان به شورش و اعتراض وامیداشت.[78]
پس از جنگ جهانی دوم، شوروی مجبور بود طبق تعهدات خود در جریان کنفرانس متفقین در تهران، قوایش را از آذربایجان خارج کند، اما شوروی به بهانههای مختلف نیروهایش را در شمالغرب ایران نگه داشت. دولت ایران برای اعمال حاکمیت خود بر آذربایجان که بدون تخلیه نیروهای شوروی از کشور امکانپذیر نبود، به سازمان ملل متحد شکایت کرد، ولی به سبب وتوی شوروی به آن ترتیب اثر داده نشد؛[79] تا اینکه اقدامات جدیدی از سوی حکومت وقت ایران آغاز شد. قوامالسلطنه (احمد قوام) که در ششم بهمن 1324 به نخستوزیری رسیده بود. در اواخر بهمن به همراه هیئتی راهی مسکو شد. در پی مذاکراتی که با رهبران شوروی به عمل آورد، موافقت شد که درباره نفت شمال قراردادی بسته شود و مسئله آذربایجان نیز به شکل مسالمتآمیز حل گردد. قرارداد نفت در 15 فروردین 1325 در تهران امضا شد، ولی اجرای آن به تصویب مجلس شورای ملی موکول شد. نیروهای روس نیز پس از امضای قرارداد مذکور و در اثر اقدامات ایران در سازمان ملل متحد، در اردیبهشت 1325 ایالتهای شمالی ایران را تخلیه کردند.[80]
در روزی که نیروهای شوروی ارومیه را ترک کردند، مردم این شهر شادمان در حالی که کوزه در دست داشتند، در بیرون شهر کوزهها را به نشانه بدیمنی آنها میشکستند و اینگونه آنان را بدرقه کردند.[81]
پس از خروج قوای شوروی، پایه قدرت فرقه دموکرات در آذربایجان متزلزل شد. پیشهوری به مذاکره با دولت مرکزی پرداخت، ولی از این مذاکرات نتیجهای نگرفت و مذاکرات اگرچه در ظاهر در جریان بود، ولی در عمل شکست خورده بود. در خرداد 1325 قرارداد تخلیه زنجان تا میانه بین پیشهوری و دولت مرکزی منعقد شد، اما پیشهوری از تخلیه زنجان سر باز زد. متعاقب آن دولت مرکزی حمله به آذربایجان و آزادسازی آن منطقه را آغاز کرد. نیروهای نظامی ایران در آذر 1325 وارد آذربایجان شدند. در 21 آذر تبریز به دست قوای دولتی افتاد و رهبران حزب از کشور فرار کردند.[82]
ستون نظامی که از تبریز به سوی ارومیه حرکت کرده بود، روز 25 آذر 1325 وارد شرفخانه شد و با کشتی از دریاچه ارومیه گذشته، شب 26 آذر «در میان احساسات شدید اهالی به شهر ارومیه وارد شدند و حکومت دموکراتها در آذربایجان غربی خاتمه یافت».[83] بدین ترتیب، تا آخر آذر 1325 «آذربایجان از وجود عناصر ماجراجو و تجزیهطلب پاک شد و حکومت دموکراتها با رسوایی خاتمه یافت»[84] و آذربایجان تحت حاکمیت دولت مرکزی ایران درآمد.
قاضی محمد و جمهوری مهاباد
ورود متفقین به ایران پس از شهریور 1320، تقسیمبندی ایران به دو محور شمالی – جنوبی را به دنبال داشت که کردستان ایران نیز در این تقسیمبندی جای گرفت و شوروی و انگلستان هر کدام به قسمتی از آن دست یافتند؛ به این صورت که نیروهای شوروی، شمال کردستان و انگلیسیها، جنوب آن را به اشغال درآوردند.[85]
بنا بر خاطرات غنی بلوریان «خطی که مرز تصرفات روسیه و انگلیس را از هم جدا میکرد، سردشت را تحت نظارت سنندج قرار داده بود، یعنی تحت نظر انگلستان، از سردشت به طرف شمال و شهرهای بوکان تا نزدیکی سقز، نقده و اطراف آن، اشنویه و مناطق کردنشین سلماس تا نزدیکی منطقه عشیرهنشین جلالیها، منطقهای بود که شکلگیری جنبش دمکرات مهاباد در آن به وقوع پیوست. این تقسیمات کرمانشاه و سنندج و ایلام را از جنبش جدا میکرد.»[86]
جنبش دموکراتیک مهاباد (بعدها جمهوری مهاباد) به سرکردگی قاضی محمد در بهمن 1324، تشکیل شد و کمتر از یک سال – تا پایان اشغال شمالغرب ایران توسط ارتش شوروی- برپا بود.
علاوه بر اختلافاتی که در ماهیت حرکت کردها با خواستههای شوروی وجود داشت،[87] اختلافات مرزی میان جنبش مهاباد با جنبش دموکرات آذربایجان، از دیگر مسائلی بود که مسیر دو جنبش را بر خلاف خواسته شوروی به سمت جدایی از یکدیگر کشاند. علت اختلاف آنها این بود که دولت خودمختار کردستان مدعی بود که شهرهای خوی، ماکو و سلماس متعلق به کردستان است، اما از آنجایی که اکثریت مردم این شهرها ترک بودند و به زبان آذری تکلم میکردند، دولت پیشهوری حاضر نبود ادعای کردها را بپذیرد و حتی نیروهایی از ارتش خلق آذربایجان را به این مناطق گسیل داشت.[88]
توافق میان احمد قوام و مقامات شوروی، گام آخر را در سرنگونی جمهوری مهاباد برداشت، چرا که قوام امتیاز نفت شمال را منوط به تخلیه ایران دانست. او مقامات شوروی را قانع ساخت که به محض تخلیه ایران از نیروهای روس، انتخابات مجلس جدید برگزار خواهد شد، زیرا با حضور بیگانگان هیچ انتخاباتی نمیتواند در ایران برگزار شود. در واقع حمایتهای آشکار شوروی از حرکتهای جداییطلبانه آذربایجان و کردستان نشان داد که حل این بحران برای دولت ایران در گرو حل اختلافات میان شوروی و ایران است.[89]
با خروج نیروهای شوروی از ایران، دو جمهوری آذربایجان و مهاباد به حال خود رها شدند و سه روز پس از ورود نیروهای ارتش ایران به تبریز، کردستان نیز به تصرف نیروهای حکومت درآمد.
بازتاب فعالیتهای جمعیت فداییان اسلام در استان آذربایجان غربی
در دهه 1320 که جمعیت فداییان اسلام تشکیل شد، فعالیتهای آنها در آذربایجان غربی و بهخصوص شهر ارومیه انعکاس داشت. در همین زمینه، از فردی به نام علیاکبر انجم اهل ارومیه نام برده شده است که گویا عضو فداییان اسلام بود که در بازگشت به ارومیه حرکتهایی در همسوئی و تبلیغ آن جمعیت انجام داد. شهربانی ارومیه با ارسال عکسی به شهربانی کل کشور که در آن انجم همراه فداییان اسلام در جلسات آنان شرکت داشته، ادعا کرد که وی از اعضای جمعیت فداییان اسلام است، بنابراین وی به شهربانی احضار و مورد بازجویی قرار گرفت. گویا او به تشکیل جلساتی مبادرت ورزیده بود و شهربانی که حرکتهای او را بر حسب دستور شهربانی مرکز زیر نظر داشت، ادعا کرده بود که حزبی با عنوان حزب اسلامی در ارومیه تشکیل شده است. با اعلام این موضوع به شهربانی مرکز، آن اداره، شهربانی ارومیه را مؤظف به تحقیق بیشتر در این زمینه کرد و این شهربانی هم در نهایت پس از تحقیق رسماً اعلام کرد که تشکیل چنین حزبی در ارومیه صحت ندارد.[90]
نهضت ملی نفت و تحولات استان آذربایجان غربی
دوره موسوم به نهضت ملی از ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329 تا کودتای 28 مرداد 1332 را شامل میشود. مردم آذربایجان غربی و بهخصوص شهر ارومیه با برگزاری میتینگهایی حمایت خود را از ملی شدن صنعت نفت اعلام کردند و در این زمینه شعارهایی به نفع ملی شدن صنعت نفت بر دیوارها نوشته شد. در 26 خرداد 1330، ابراهیم سپهر رئیس انجمن شهرداری ارومیه، درصدد برآمد تا میتینگی را در شهر برگزار کند. او قصد داشت با برگزاری این میتینگ با حضور مردم در میدان مرکزی شهر، از دستاورد ملی شدن صنعت نفت حمایت کند، اما دولتمردان محلی به بهانه اینکه در صورت برگزاری میتینگ مزبور، ممکن است عناصر مشکوک اختلال ایجاد کنند، از برگزاری آن در مرکز شهر جلوگیری کردند و در عوض میتینگ مزبور در سالن شهرداری ارومیه برگزار شد.[91] دکتر محمد مصدق که در اردیبهشت 1330 به نخستوزیری رسیده بود، در تیر 1331 از قدرت عزل و احمد قوام جایگزین او شد. این انتصاب با مخالفت مردم در سراسر کشور مواجه شد و در تهران، آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی و جبهه ملی به مخالفت با آن برخاستند. در نهایت قوام که نتوانست در برابر مردم مقاومت نماید، از قدرت کنارهگیری کرد. در این جریان تلگرافهایی از اغلب شهرها به مجلس شورای ملی مخابره شد که در آنها، مردم حمایت خود را از مصدق و مجلس شورای ملی اعلام کردند. تلگراف مردم ارومیه به مجلس شورای ملی توسط حسین مکی قرائت شد. در این تلگراف که در 9 مرداد 1331 ارسال شده بود، از نهضت ملی حمایت و از رأی نمایندگان مجلس شورای ملی برای نخستوزیری محمد مصدق پشتیبانی شده بود.[92] همچنین مردم ارومیه در هفتم مرداد 1331 مجلس جشنی به مناسبت پیروزی مصدق بر پا کردند. در مقابل، سلطنتطلبان ارومیه هم تحرکاتی کردند و به برخی ادارات و نشریات از جمله نشریه آذربایجان غربی که در حمایت از محمد مصدق منتشر میشد، حمله کردند.
کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332 بر اقدامات سلطنتطلبان افزود. در ارومیه، پس از پخش خبر ورود شاه به کشور، تظاهرات خیابانی سلطنتطلبان و طرفداران شاه شروع شد. بلافاصله پس از قطعی شدن پیروزی کودتا، کمیته انقلاب در ارومیه با عضویت فرمانده لشکر 4 ارومیه، فرماندار، رئیس اداره آموزش و پرورش، فرمانده ژاندارمری و تنی چند از رؤسای ادارات و رئیس رکن 2 لشکر تشکیل شد و به تصمیمگیری درباره طرفداران مصدق پرداختند. این کمیته در نخستین قدم، خیرالله آجری مدیر نشریه آذربایجان غربی، را دستگیر و توسط فرمانده لشکر و بهمنظور تحقیر، او را در طویله لشکر زندانی کردند. سپس سایر طرفداران مصدق دستگیر و از کار برکنار شدند، ولی مدتی بعد به سر کار خود بازگشتند.[93]
شهرهای استان آذربایجان غربی پس از وقوع کودتای 28 مرداد 1332 تا دهه 1340، همانند سایر نقاط کشور دچار خفقان شد و کمتر حرکتی در مخالفت با حکومت در این شهرها صورت گرفت. این امر با تأسیس ساواک تشدید شد، اما از دهه 1340 و با شروع نهضت امام خمینی، تحرکات و فعالیتهای ضدحکومتی آغاز شد و مردم این استان در حوادث انقلاب اسلامی نقش مهمی ایفا نمودند.
پینوشتها:
[1] . چوخاچیزاده مقدم، محمدباقر و داوود امینی قشلاقی، «بسترهای ایجاد ناامنی در مناطق مرزی استان آذربایجان غربی از منظر جغرافیایی نظامی – امنیتی»، فصلنامه ژئوپلتیک، پاییز 1389، سال ششم، ش 3، ص 190.
[2] . حسینپور پویان، رضا، «بررسی و تحلیل ملاحظات امنیتی و ژئوپلتیکی مناطق استراتژیک ایران، مطالعه موردی: منطقه شمال غرب»، فصلنامه آفاق امنیت، 1386، ش 1، ص 88.
[3] . قاسمپور، داود، انقلاب اسلامی در ارومیه، تهران، 1392، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ج 1، ص 375-374. همچنین بنگرید به دو جلد کتاب مرکز بررسی اسناد تاریخی با عنوان: پایگاههای انقلاب اسلامی، مساجد، مساجد آذربایجان غربی، چاپ اول، سال 1401.
[4] . بدیعی، ربیع، جغرافیای مفصل ایران، تهران، 1362، اقبال، چاپ اول، ج 2، ص 221.
[5] . در سال 1305 در زمان رضاشاه پهلوی، اسامی شهرهای سلماس به شاهپور، ارومیه به رضائیه، سلدوز به نقده، ساوجبلاغ مکری به مهاباد تغییر یافتند (کاویانپور، احمد، تاریخ ارومیه، تهران، 1378، آذر کهن، چاپ اول، ص ۳۵۲).
[6] . ودیعی، کاظم، مقدمهای بر جغرافیای انسانی ایران، تهران، 1353، دانشگاه تهران، چاپ اول، ص 192.
[7] . همان، ص 97.
[8] . گنجی، محمدحسن و عباس زریاب خویی، «آذربایجان»، سایت دائرهالمعارف بزرگ اسلامی.
[9] . بدیعی، پیشین، ج 2، ص 223.
[10] . گنجی، محمدحسن و عباس زریاب خویی، همان. استان آذربایجان غربی هماکنون شامل بیست شهرستان به اسامی ارومیه، خوی، میاندوآب، بوکان، مهاباد، سلماس، پیرانشهر، ماکو، شاهیندژ، تکاب، اشنویه، شوط، چایپاره، چالدران، پلدشت، میرآباد، چهاربرج و باروق است.
[11] . آقاسی، مهدی، تاریخ خوی، تبریز، 1350، مؤسسه تاریخ و فرهنگ ایران، چاپ اول، ص 11.
[12] . بلاذری، احمد ابن یحیی، فتوحالبلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، 1367، نقره، چاپ اول، ص 462.
[13] . دهقان، علی، سرزمین زرتشت، اوضاع طبیعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی رضائیه، تهران، 1348، ابن سینا، چاپ اول، ص 339.
[14] . همان، ص 340.
[15] . افشار سیستانی، ایرج، نگاهی به آذربایجان غربی، تهران، 1369، نسل دانش، چاپ اول، ج 1، صص 160-162.
[16] . همان، ج 1، ص 178-168.
[17] . همان، ج 1، ص 179-184.
[18] . همان، ج 1، ص 184-192.
[19] . همان، ج 1، ص 430.
[20] . کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، 1384، صدای معاصر، چاپ پنجم، ص 240.
[21] . قاسمپور، داود، ارومیه در دوره مشروطه، کرج، 1390، پرهیب، چاپ اول، ص 31-23.
[22] . افشار سیستانی، پیشین، ج 1، ص 430.
[23] . همان، ج 1، ص 430.
[24] . همان، ج 1، ص 435.
[25] . کاویانپور، پیشین، ص 257.
[26] . ر.ک به: دهقان، پیشین، ص 414-413.
[27] . هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ چهانی دوم، تهران، 1375، امیرکبیر، چاپ اول، ص 343.
[28] . افشار سیستانی، پیشین، ج 1، ص 457.
[29] . سایکس، سرپرسی، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی، تهران، 1335، علمی، چاپ دوم، ج 2، ص 671.
[30] . افشار سیستانی، پیشین، ج 1، ص 457.
[31] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 121.
[32] . لسانالملک سپهر، محمدتقی، ناسخالتواریخ، به کوشش جمشید کیانفر، تهران، 1377، اساطیر، چاپ اول، ج 1، ص 473.
[33] . افشار سیستانی، پیشین، ج 1، ص 457-458.
[34] . تقدسنژاد، زهرا، «آذربایجان غربی در گذر زمان»، رشد آموزش هنر، پاییز 1385، شماره 1، ص 34.
[35] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 143.
[36] . مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1343، زوار، چاپ پنجم، ج 3، ص 196.
[37] . همان، ج 3، ص 200 و 206.
[38] . دهقان، پیشین، ص 583-584.
[39] . همان، ص 586.
[40] . ر.ک. قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 215-203.
[41] . سلیمانییان، مسلم و سیاوش یاری و ذلیخا امینی، «واکاوی عوامل و جهتگیری قیام ملاخلیل منگور علیه سیاست رضاشاه برای متحدالشکل کردن لباس»، تاریخ اسلام، بهار 1399، سال 21، ش 81، ص 185. درباره تغییر لباس بنگرید به: تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، 1378، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول. همچنین بنگرید به: تغییر لباس و قیام مردم تبریز، (۱۳۰۷ ش/۱۳۴۷ ق)؛ اختناق و سرکوب سیاسی در دوره پهلوی اول؛ هویت ملی در دوره پهلوی اول؛ هماهنگی با قافله تمدن با تغییر لباس در زمان رضاخان!!؛ تحمیل فقر مضاعف به مردم با تغییر لباس و کشف حجاب در زمان رضا خان، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[42] . مکی، حسین، تاریخ بیستساله ایران، تهران، 1374، علمی، چاپ سوم، ج 6، ص 282.
[43] . کرونین، استفانی، «نوگرایی تحول و دیکتاتوری در ایران نظم نوین و مخالفان»، ترجمه فرشید نوذری، نامه تاریخپژوهان، 1385، سال دوم، ش 7، ص 191.
[44] . حکیمزاده، فریدون، سردشت در آیینه اسناد تاریخی، بیجا، 1383، مؤلف، چاپ اول، ص 14.
[45] . افخمی، ابراهیم، قیام ملاخلیل بر پایه خاطرات میرزاکریم شیشهوانی، سقز، 1368، انتشارات محمدی، چاپ اول، ص 22.
[46] . حکیمزاده، پیشین، ص 17.
[47] . همان، ص 17.
[48] . سلیمانییان و یاری و امینی، پیشین، ص 188-189.
[49] . همان، ص 189.
[50] . مستوره افشار، دختر مجدالسلطنه افشار، از روشنفکران ارومیه، و مادرش دختر امامقلی میرزا ملکقاسمی، از شخصیتهای مقتدر آذربایجان بود. مستوره افشار در سال 1259ش به دنیا آمد. دوران کودکی را در تفلیس گذراند و زبان روسی آموخت. سپس در استانبول، زبان ترکی و فرانسه را نیز فراگرفت و با تجاربی که در خارج از کشور اندوخته بود و نیز آشنایی با محافل فرهنگی آنها، در بازگشت به ایران در تأسیس انجمنها و مدارس، بهخصوص کلاس اکابر، مجالس سخنرانی و انتشار مقالات در روزنامهها کوشش کرد. او در سال 1324 ش در سن 65 سالگی ازدنیا رفت (بامداد، بدرالملوک، زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، تهران، 1347، ابن سینا، چاپ اول، ص 50-49). درباره کشف حجاب رضاخانی علاوه بر کتاب پیش گفته (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد) بنگرید به: 17 دی 1314ش و توهم پهلوی در کشف حجاب؛ کشف حجاب بانوان؛ سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی در بیهویتکردن زن ایرانی؛ نقش تشکیلات بهائیت در جریان کشف حجاب؛ هویت ملی در دوره پهلوی اول، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[51] . برای اطلاعات بیشتر در مورد قیام گوهرشاد بنگرید به: جنایات رضاشاه در مسجد گوهرشاد، 20 و 21 تیرماه 1314، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[52] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 230.
[53] . جعفری، مرتضی، واقعه کشف حجاب، تهران، 1371، مؤسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، ص 120.
[54] . تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، پیشین، ص 174.
[55] . جعفری، پیشین، ص 42.
[56] . سند شماره 1، پیوست در همین مقاله.
[57] . سند شماره 2، پیوست در همین مقاله.
[58] . ر.ک. موسوی ارومی (عربباغی)، سید حسین، اساس الایمان در وجوب حجاب بر زنان، بیجا، بیتا، بینا، ص 2.
[59] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 234.
[60] . دهقان، پیشین، ص 663.
[61] . سند شماره 3، پیوست در همین مقاله.
[62] . تبرائبان، صفاءالدین، ایران در اشغال متفقین، تهران، 1371، رسا، چاپ اول، ص 115.
[63] . ر.ک. کاویانپور، پیشین، ص 356-353.
[64] . دهقان، پیشین، ص 665.
[65] . جانپولاد، احمد، سرگذشت یک ایرانی از جنگهای استقلال ترکیه تا عملیات رهایی آذربایجان، تهران، 1385، پردیس دانش، چاپ اول، ص 142.
[66] . ر.ک. زنگنه، احمد، خاطراتی از مأموریتهای من در آذربایجان از شهریور 1320 تا دی 1325، تهران، 1353، بینا، چاپ اول، ص 23-24؛ جانپولاد، پیشین، ص 142-143.
[67] . دهقان، پیشین، ص 665.
[68] . تبرائبان، پیشین، ص 147-148.
[69] . کاویانپور، پیشین، ص 361.
[70] . زنگنه، پیشین، ص 49.
[71] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 260.
[72] . دهقان، پیشین، ص 698.
[73] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 264-263.
[74] . دهقان، پیشین، ص 727.
[75] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 264.
[76] . دهقان، پیشین، ص 709.
[77] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج1، ص 283-284.
[78] . پیر پیشگام: خاطرات حاج حمید فاسونیهچی از پیشگامان انقلاب اسلامی در ارومیه، تدوین مصطفی قلیزاده علیار، تهران، 1392، انتشارات سوره مهر، چاپ اول،.ص 22.
[79] . افشار سیستانی، پیشین، ج 1، ص 462.
[80] . دهقان، پیشین، ص 791-790.
[81] . در آذربایجان رسم است که وقتی مهمان عزیزی را بدرقه میکنند، پشت سرش آب میپاشند به نشانه اینکه زودتر برگردد و وقتی مهمان ناخوانده است، پشت سرش کوزه میشکنند که دیگر برنگردد. (قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 286).
[82] . همان، ج 1، ص 285.
[83] . دهقان، پیشین، ص 791.
[84] . افشار سیستانی، پیشین، ج 1، ص 467-463.
[85] . بلوریان، غنی، ئاله کوک (برگ سبز): خاطرات غنی بلوریان، ترجمه رضا خیری مطلق، تهران، 1379، خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، ص 30-29.
[86] . همان، ص 76.
[87] . اتحاد شوروی میخواست هر دو حکومت (حکومت پیشهوری در آذربایجان و جمهوری مهاباد)، یک حکومت واحدی تشکیل بدهند تا در آنجا افکار کمونیستی را ارویج کند و در نهایت آنها را به شوروی ملحق کند (اوبالاس، ادگار، جنبش کردها، ترجمه ابراهیم فتاحی، تهران، 1377، نشر نگاه، چاپ اول، ص 62).
[88] . ذوقی، ایرج، ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم، بیجا، بیتا، نشر پاژنگ، ص 262.
[89] . مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران 1357-1320، تهران، 1380، نشر روزنه، چاپ اول، ص 73.
[90] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 300.
[91] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 293-294.
[92] . مکی، حسین، وقایع سیام تیر، تهران، 1378، علمی، چاپ پنجم، ص 337.
[93] . قاسمپور، انقلاب اسلامی در ارومیه، همان، ج 1، ص 300-294.

گزارش ارسالی به تهران در مورد مقاومت مردم مناطق روستایی و عشایری استان آذربایجان غربی در برابر قانون کشف حجاب.

گزارش استاندار آذربایجان غربی به رضاشاه و اعلام عدم رضایت از وضعیت حجاب در استان.

فراخوان فرماندهی لشکر چهارم ارومیه برای متولدین سالهای 1294 تا 1297ش برای گذراندن دوره احتیاط در جریان جگ جهانی دوم.

حاج سید محمد ناظمالتجار معروف به حاج ناظم قرهباغی

میرزا محمود سلماسی

بازار ارومیه در آستانه مشروطیت

ملا خلیل منگور

آیتالله سید حسین عربباغی

اسماعیلآقا سمیتقو

سید جعفر پیشهوری

مشهدی باقرخان رئیس

مسجد یوردشاهی ارومیه. در این مسجد دانشجویان دانشسری ارومیه علیه حزب دموکرات پیشهوری سرود «ای ایران» سر دادند.
تعداد مشاهده: 2140










