حسین علاء
تاریخ انتشار: 09 ارديبهشت 1404

اشاره
میرزا حسینخان، ملقب به معینالوزراه و مشهور به حسین علاء، از جمله رجال تاریخ سیاسی معاصر است که فعالیتهایش از دوران سلطنت احمدشاه قاجار آغاز و تا اواسط حکومت محمدرضا پهلوی ادامه یافت. وی در طول عمر هشتاد و چند سالهاش، هفت با به وزارت (فوائد عامه، امور خارجه، دربار) رسید؛ یک بار وکیل مجلس شورای ملی شد و در اواخر عمرش، به عنوان سناتور انتصابی در مجلس سنا، حضور یافت؛ همچنین به عنوان وزیر مختار ایران به کشورهای آمریکا، انگلیس و فرانسه رفت. یک بار نیز سفیرکبیر سفارت ایران در واشنگتن (آمریکا) شد؛ دو بار در دو برهه حساس سیاسی کشور سمت نخستوزیری را به عهده گرفت؛ نخست در سال 1329ش که بسیاری از تحلیلگران از دولت او به «کابینه محلل» یاد کردهاند؛ و بار دوم در 1334ش پس از برکناری سپهبد فضلالله زاهدی، عامل ظاهری کودتای 28 مرداد 1332، که این بار تا آستانه قتل به دست فدائیان اسلام پیش رفت.
از منظری دیگر آنچه در محافل سیاسی- اجتماعی بر اهمیت نام حسین علاء میافزاید فعالیت چشمگیر او در مجامع فراماسونری است. فعالیت او در این مجامع تا بدان پایه بود که به عنوان استاد مادامالعمر «لاینز» جدیدی را در ایران پایهگذاری کرد و با پیشگامی در تأسیس لژ ماسونی وابسته به اتحادیه لژهای آلمان، پای فراماسونرهای آلمانی را به ایران گشود. از سوی دیگر در دوره دوم نخستوزیریاش (1334-1336ش) فعالیت شبکه فراماسونری و نفوذ و دخالت ماسونها در عرصههای مختلف، به ویژه سیاست و اقتصاد، چنان گسترش یافت که برای دومین بار در طول تاریخ پارلمان ایران، اعتراض برخی از نمایندگان مجلس شورای ملی را برانگیخت و آنان را به سخنرانی علیه فراماسونری در صحن علنی مجلس کشاند. از این رو لازم است در مبحثی مستقل و مستند به فعالیت و تلاش ماسونی علاء پرداخته، نقش و تأثیر وی را در راهاندازی و پایهگذاری محافل فراماسونری در ایران آشکار سازیم.
فعالیت ماسونی علاء از دو جهت قابل بررسی و پژوهش است: نخست آنکه او در مقام یک ماسون در برچیده شدن لژهای فراماسونری «همایون» نقش مؤثری بر عهده داشته است. دوم اینکه پس از انحلال لژ مزبور، وی لژ «مهر» را در تهران پیریزی کرد که این لژ به عنوان نخستین لژ فراماسونری وابسته به «اتحادیه لژهای آلمان» فعال بود.
از آنجا که شرح و بسط مباحثی همچون فراماسونری، خود نیازمند شناخت ماسونهاست و بدون آگاهی از زندگی سیاسی آنان، بحث درباره آنان مجامع ناممکن، یا لااقل بیفایده خواهد بود، ابتدا براساس منابع موجود، به زندگی حسین علاء میپردازیم، سپس با استفاده از نوشتهها و اسناد در دسترس، فعالیتهای ماسونی او را پی میگیریم.
از تولد تا تحصیل
از تاریخ و محل تولد حسین علاء آگاهی درست و دقیقی در دست نداریم. برخی او را متولد «سال ۱۳۰۰ ق، یعنی حدود ۲۳ سال قبل از انقلاب مشروطه در تفلیس دانستهاند؛ یعنی زمانی که پدرش محمدعلی خان علاءالسلطنه،[1] کنسول ایران در تفلیس بوده است.[2] عدهای هم نوشتهاند که او در سرطان/تیر ۱۲۶۰ به دنیا آمده است.[3] از سوی دیگر، نویسندگان کتاب رجال وزارت خارجه، تولد وی را شب عاشورای سال ۱۳۰۱ در تهران ذکر کردهاند[4] که به عبارتی با ۲۰ آبان ۱۲۶۲ برابر است. در برخی از منابع نیز خلاصه زندگینامه او به شرح زیر آمده است:
«[نام]: حسین، [شهرت]: علاء [نام پدر:] علاءالسلطنه، [نام مادر:] مرحومه حاجیهالملوک، [تاریخ تولد]: ۱۳۰۳ هجری قمری، ۷۵ سال، [محل تولد]: تهران».[5] ولی با توجه به نوشته برخی از منابع، از جمله سلسله مقالاتی در مجله آینده، با عنوان «سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه بریتانیا» که یکی از آن مقالات به زندگی حسین علاء اختصاص دارد،[6] و یا جزوهای به نام فهرست اسامی نمایندگان ۲۴ دوره مجلس شورای ملی[7] که هر کدام از آنها بر اساس اسناد و مدارک موجود در بایگانی سازمانهای دولتی و رسمی تدوین یافته است، تولد وی در ۱۲۶۴ش/ ۱۳۰۳ ق در تهران، به نظر درستتر میرسد.
محمدعلى معینالوزاره، پدر علاء در ۱۳۰۷ق در سمت کنسول ایران در تفلیس، لقب علاءالسلطنه گرفت. چندی بعد به جای میرزا ملکمخان ناظمالدوله به وزیر مختاری ایران در لندن منصوب گردید. او حسین خان را هم با خود به انگلستان برد و مقدمات تحصیل او را در مدرسه «وست مینیستر» فراهم کرد. حسین خان در این مدرسه تحصیلات خود را آغاز کرد و دوره ابتدایی و متوسطه را در لندن گذراند. به نوشته ابوالفضل قاسمی، رفتار خشن علاء در دوران تحصیل در مدرسه وست مینیستر موجب شد تا او را یک ضدانگلیسی متعصب بشناسند.[8]
ورود به وزارت امور خارجه
حسین خان در هفده سالگی به استخدام وزارت امور خارجه ایران درآمد و با سمت آتاشه (وابسته) سفارت ایران در لندن مشغول به کار شد. پس از مدتی نایب سوم و بعد نایب دوم آن سفارت گردید. او در کنار کار سفارت به تحصیلات خود ادامه داد و از دانشکده حقوق لندن درجه لیسانس گرفت.
در ۱۳۲۴ق پس از آنکه نهضت مشروطه ایران به بار نشست، میرزا نصرالله خان مشیرالدوله نخستین رئیسالوزرای مشروطه، محمدعلی خان علاءالسلطنه را از وزیر مختاری ایران در لندن به تهران فراخواند و وزارت امور خارجه را به او واگذار کرد. علاءالسلطنه نیز فرزند بزرگش، مهدی خان معینالوزاره را، که بعدها لقب مشیرالملکی گرفت، به جای خود در لندن گمارد. چندی بعد دیگر فرزندش، حسین خان را هم به تهران آورد و برخی از امور مربوط به وزارت تحت ریاست خود را در عهده تصدی او نهاد.
در ۱۳۳۰ق لقب معینالوزاره که پیشتر از آنِ مهدی خان بود به حسین خان رسید و او ملقب به «حسین خان معینالوزاره» شد. همچنین از جانب پدر به ریاست کابینه وزارت امور خارجه منصوب گردید. در همین سمت از سوی دولت ایران مأموریت یافت که به موجب پذیرش التیماتوم دولت روس، حکم عزل مورگان شوستر آمریکایی را از سمت مستشار مالی ایران به وی ابلاغ کند.[9] از دیگر مأموریتهای او در این دوران مسافرت به لندن است که به همراه هیئتی، در مراسم تاجگذاری ادوارد پنجم پادشاه انگلستان شرکت جست.[10]
آشنایی با سیدحسن تقیزاده
محمدعلی خان علاءالسلطنه، که پسوند پرنس را هم به اسم خود افزوده بود، در ۱۳۳۱ق نخستین کابینهاش را تشکیل داد. همو ترتیبی داد که مراسم تاجگذاری احمدشاه قاجار برگزار شده، احمدشاه رسماً زمام امور سلطنت را در دست بگیرد. چیزی نگذشت که جنگ جهانی اول (اوت ۱۹۱۴/ رمضان ۱۳۳۲) آغاز شد و با گذشت چند ماه، دولتهای متخاصم اعلامیه بیطرفی دولت ایران را زیر پا نهادند و قسمتهایی از سرزمین ایران را به صحنه جنگ مبدل ساختند. این امر علاوه بر ایجاد رعب و ناامنی در میان مردم، بر اختلافات سیاسی بین دولتمردان دامن زد. به طوری که بسیاری از آنان تظاهر به طرفداری از دول متحد (آلمان، اتریش و عثمانی) و برخی نیز از دولتهای متفق (انگلستان، روس و فرانسه) جانبداری میکردند. در این میان نوشتهاند که حسین خان معینالوزاره، که ریاست کابینه وزارت امور خارجه را بر عهده داشت، نقش حساسی در مذاکرات سیاسی بین نمایندگان ایران و خارجی ایفا میکرد و بعضی اوقات با توجه به محبوبیت آلمان در جامعه روشنفکری آن روز ایران، به طرفداری از آلمان تظاهر میکرد.[11]
چنین گمانی که علاء از طرفداران آلمانها بوده زمانی قوت مییابد که بر زندگی سیاسی و ارتباطات او دقت بیشتری شود و سابقه دوستی و همنشینی وی را با افراد متعدد، مرور کنیم. به عبارتی دیگر، وقتی صفحات زندگی او را ورق میزنیم به نام اشخاصی بر میخوریم که از یک سو، با او همنشین بوده، در سفر و حضر روابط دوستانه نزدیکی با هم داشتهاند. از سوی دیگر خود آنان در زمان جنگ جهانی اول از طرفداران دو آتشه آلمانیها به شمار رفته، ذکر نامشان فعالیت و طرفداری به سود آلمان را در آن زمان، در اذهان تداعی مینمود.
نمونه بارز اینگونه همنشینان و دوستان علاء، سیدحسن تقیزاده است که چند ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول به برلن رفت و با گردهمآوری چند تن از دوستان و همفکران خود و دعوت از ایرانیانی که به دلایلی مختلف، وطن خود را ترک گفته بودند، کمیتهای به نام «کمیته ملیون ایرانی» را در برلن تشکیل دادند. آنان نمایندگانی را به کشورهای مسلمان از جمله ایران و عراق اعزام میکردند تا با مذاکره و گفتگو با اسیران جنگی، بر ضد دول متفق و به سود آلمانیها تبلیغ کنند. افزون بر این مجله کاوه را در دو دوره متمایز منتشر ساختند که در دوره نخست، بنابر اقتضای زمان، تبلیغ به سود آلمان را در رأس امور خود قرار داده بودند، که در دوره دوم، با پایان یافتن جنگ و بینیازی به تبلیغات گذشته، به مسائل ادبی و اجتماعی پرداختند. نکته مهم مهم آن که در رأس این کمیته، تقیزاده قرار داشت و فعالیت دیگر اعضای گروه و نمایندگان اعزامی را رهبری مینمود و همو بود که رهبری «فرقه دمکرات ایران» را در تهران بر عهده داشت و به اتهام دست داشتن در قتل آیتالله سید عبدالله بهبهانی، ایران را ترک کرده بود.[12] او ابتدا به آمریکا و سپس به آلمان رفت و در برلن به فعالیت سیاسی پرداخت. چنین فردی از دوستان نزدیک علاء و در سازمانها و ادارههای متعدد همکار او بود[13] که باید گفت هر دو متأثر از هم بودند و این همسویی در مواقع متعدد، موجب بروز شخصیت و منش واحدی از سوی آنان میشد؛ آن دو هنگام مطرح شدن «ماده واحده تغییر سلطنت قاجاریه» در جلسه ۹ آبان ۱۳۰۴ مجلس شورای ملی، که از نقشههای رضاخان سردار سپه برای در دست گرفتن حکومت بود، در کنار هم بودند و با آن به مخالفت برخاستند. البته در این مخالفت، سه تن دیگر از نمایندگان مجلس نیز همرأی و همراه آنان بودند، که نمیتوان انگیزهها و دلایل مخالفت همه آنان را همسان و همطراز دانست. سه نفر مزبور سیدحسن مدرس، محمد مصدق و یحیی دولتآبادی بودند که از میان آنان، مدرس و مصدق، انگیزهها و استدلالهای متفاوتی داشتند، با این حال همه آنان، به رغم اختلافات فکری، به اقتضای زمان، در یک صف قرار گرفتند و در برهه کوتاهی، سیاست متحدی را در مجلس برگزیدند.
تقیزاده در خاطرات خود، که بعدها با عنوان زندگی طوفانی به چاپ رسید، ضمن شرح ماجرای رأیگیری در مجلس، برای ماده واحده تغییر سلطنت قاجاریه از تعهد علاء، و همفکری و دوستی او سخن گفته، نوشته است:
«در این بین تیمورتاش، که به سردار سپه چسبیده بود، با ذکاءالملک فروغی آمدند توی حیاط. میخواستند با ما صحبت کنند، که [با ماده واحده] مخالفتی نکنیم. جرئت نکردند با من صحبت کنند. علاء را خواهش کردند، رفت به حیاط. در آنجا فروغی و تیمورتاش اصرار میکردند که شما [علاء] عَلَم مخالفت بلند نکنید. علاء گفت دوستانم هر طریقهای بروند من هم همانطور خواهم کرد. آنها خیال میکردند علاء را که شخص محجوبی است اگر خواهش بکنند، قبول خواهد کرد، ولی قبول نکرد و آمد دوباره بالا.»[14]
در این ماجر نکته حائز اهمیت تصمیم واحدی است که تقیزاده و علاء، پس از پایان جلسه اتخاذ کردند. از میان پنج نماینده مخالف، که پس از تصویب ماده واحده تغییر سلطنت، بر شرکت یا عدم شرکت در جلسات مجلس تردید داشتند، فقط علاء و تقیزاده، تصمیم گرفتند که سمت نمایندگیشان را در مجلس حفظ کرده، با حضور در جلسات آن، وظیفه نمایندگی را به پایان رسانند. نمایندگان دیگر هم که پیشتر رغبتی از خود برای شرکت در جلسات مجلس نشان نمیدادند، از آن دو پیروی نموده، پذیرفتند که در مجلس حضور یابند.[15]
از یادداشتهای تقیزاده، که در جاهای بسیار، نام علاء را در کنار نام خود ذکر نموده، چنین بر میآید که او و علاء در دوران نمایندگی مجلس شورای ملی روابط دوستانه و بسیار صمیمی داشته، در بیشترین تصمیمگیریها از اتحادنظر و اتفاق رأی برخوردار بودهاند. به طوری که پیش از تصمیمگیری درباره موضوعاتی، با هم مشورت میکردند و در انجام دادن کارها نظر یکدیگر را جویا میشدند.[16] افزون بر این آن دو در تأسیس لژ فراماسونری «مهر»، که نخستین لژ وابسته به گراندلژهای آلمان بود، دست داشتند و هر دو استاد اعظم «گراند لژ مستقل (ملی) ایران» بودهاند.[17] از این رو میتوان گفت که یکی از نقاط مشترک و دلایل همرأیی آن دو همین تلاشها و اقداماتی است که در مجامع ماسونی انجام دادهاند. به عبارتی حضور آنها در محافل فراماسونی که بیشتر با هم و در کنار هم بودند، رشتههای فکری ـ سیاسی آن دو را محکم و نزدیک به هم نشان میدهد.
تقیزاده، حسین علاء را «آدم رشید و دانا» معرفی کرده و تلاشهای او را برای تخلیه ایران از نیروهای روسی در ۱۳۲۵ش، با سمت نماینده دولت ایران در سازمان بینالملل، ستوده است.[18] از نامههایی که آنان به یکدیگر نوشتهاند چند نامه در خاطرات تقیزاده و مجله آینده، به کوشش ایرج افشار چاپ شده است، که بیشتر در فاصله سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ش نگاشته شدهاند. در این زمان علاء وزیر دربار و بعد سفیر کبیر ایران در واشنگتن (امریکا) و تقیزاده هم وزیرمختار و بعد سفیر کبیر ایران در لندن (انگلیس) بودند. و البته موضوعات نامهها همه سیاسی است.[19]
وزارت فوائد عامه (فلاحت و تجارت)
حسین خان از زمانی که وارد وزارت امور خارجه شد، با استفاده از سابقه خدمات پدر، و استعدادی که از خود در انجام امور محوله نشان میداد، جایگاه مناسبی یافت و بزودی مراحل ترقی را در آن وزارتخانه طی کرد. به نوشته عبدالله مستوفی در تاریخ قاجار، «فارغالتحصیلان مدرسه علوم سیاسی، نقطه اتکای دیگری در وزارتخانه [امور خارجه] داشتند و آن معینالوزاره رئیس کابینه وزیر بود که الحق جوانها را زیر پر خود گرفته و خود علاءالسلطنه وزیر امور خارجه هم به واسطه آقای علاء [معینالوزاره] نسبت به آنها از حمیّت دریغ نمیکرد.»[20] احمد متین دفتری هم او را در این سمت معاون اداری وزیر امور خارجه دانسته است که کلیه امور اداری تحت نظارت وی انجام میگرفت.[21] با وجود این گفتهها برخی از حسین علاء به عنوان «نرون وزارت امور خارجه» یاد کردهاند که در ایام عهدهداری ریاست کابینه وزارت امور خارجه، جمعی از شاگردان مدرسه علوم سیاسی را دور سر خود گرد آورده با تشکیل حزب و دسته «وزارت را تیول ابدی خود قرار داده بود.»[22]
معینالوزاره نزدیک به دو سال ریاست کابینه وزارت امور خارجه را در عهده داشت تا اینکه در ۱۲۹۶ ش میرزا حسنخان مستوفیالممالک او را به عنوان وزیر فوائد عامه تعیین و به مجلس شورای ملی معرفی کرد. او نخستین بار در این وزارتخانه، تشکیلات جدیدی را به وجود آورد؛ در آغاز، نام وزارتخانه را به «وزارت فلاحت و تجارت» تغییر داد و برای هر کدام از ادارههای کل فوائد عامه و محاسبات مسئولان مستقلی را معین نمود. وی در کابینههای بعدی (مستوفیالممالک و صمصامالسلطنه بختیاری)، همچنان وزیر فلاحت و تجارت بود. اما با پایان یافتن عمر کابینه صمصامالسلطنه، در اسد/ مرداد ۱۲۹۷، میرزا حسنخان وثوقالدوله مأمور تشکیل کابینه جدید شد و به جای معینالوزاره، میرزا حسینخان دبیرالملک را به وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب کرد.
وثوقالدوله که پیش از این یک بار نیز کابینه تشکیل داده بود، در کار وزارت و دولت تجربه لازم را داشت، دو نفر از همفکران خود به نامهای نصرتالدوله فیروز میرزا و اکبر میرزا صارمالدوله را مأمور مذاکره با نمایندگان انگلیسی درباره قراردادی در زمینه نظامی و مالی و تنظیم مفاد قرارداد کرد. افزون بر این در برخی از موضوعات قرارداد با سید ضیاءالدین طباطبایی به شور نشست و درباره آن به رایزنی میپرداخت. پس از چند هفته، مفاد قرارداد در دو زمینه نظامی و مالی تنظیم و پس از انجام مراحل نهایی، آماده امضا گردید. وثوقالدوله برای اینکه بتواند امضای قرارداد را با نماینده دولت انگلستان، سرپرسی کاکس، با موفقیت به پایان برساند، دست به اقداماتی زد؛ عدهای از مخالفانش را با پول خرید؛ عدهای را هم که در اعتراضات خود مصمم بودند و به آزادی ملت و وطن میاندیشیدند، دستگیر و روانه زندان کرد، یا با تبعیدشان به شهرهای دیگر، از تهران، مرکز ثقل تصمیمگیریها، دور داشت. اما در این میان، چند تن از اعضای وزارت امور خارجه را که روحیّات آنان را میشناخت، به مأموریت خارج از ایران فرستاد تا در ظاهر برای انجام کاری به اروپا بروند و در باطن او بتواند در نتیجه دور ساختن آنان، امضا و انعقاد قرارداد را به راحتی و بدون مشکلی به انجام برساند. از جمله این افراد که مأمور به اروپا شدند، نام علیقلیخان مشاورالممالک انصاری، محمدعلیخان ذکاءالملک فروغی و حسینخان معینالوزاره در خور ذکر است.
آنان به ریاست علیقلیخان هیئتی را تشکیل داده، در آذر ۱۲۹۷ برای شرکت در کنفرانس صلح ورسای، راهی پاریس (فرانسه) شدند. لیکن تلاش این هیئت برای تعیین میزان خسارت وارد آمده بر ایران از جنگ جهانی اول، به جایی نرسید و با علنی شدن امضای قرارداد ۱۹۱۹ میان ایران و انگلیس، کشورهای آمریکا و فرانسه، به نمایندگان دولت ایران اجازه حضور مجدد در جلسات کنفرانس را ندادند و به تعبیر نویسنده کتاب آرزو، هیئت ایرانی «تا پشت در اطاق کنفرانس بیشتر موفق نشدند خود را برسانند.»[23] آنان بدون اینکه به توفیقی دست یابند، به ایران بازگشتند.
دوران وزارت مختاری در آمریکا
حسینخان که در این سالها به «علایی» هم شهرت داشت، مدتی از مشاغل مهم دور ماند. در اردیبهشت ۱۳۰۲ به وزیر مختاری ایران در واشنگتن منصوب و عازم آمریکا شد. او در طول دوران مأموریت خود در آن کشور تلاش زیادی کرد تا پای آمریکاییها را بیش از پیش به ایران باز کند. همچنین کوشید که قراردادی را با کمپانی «استاندارد اویل» آمریکا امضا کند تا استخراج نفت شمال ایران به موجب آن در اختیار شرکت مزبور قرار گیرد. در مذاکرات انجام شده درباره قرارداد، علاء، مأمور امین احمد قوامالسلطنه رئیسالوزراء به شمار میرفت و مورگان که پیشتر علاء را میشناخت، بر مفاد قرارداد نظارت و دخالت مستقیم داشت.[24] براساس این قرارداد، کمپانی استاندارد اویل در مقابل استخراج نفت منطقه شمال ایران تعهد میکرد که موجباتی را فراهم آورد تا وامی ده میلیون دلاری به دولت ایران پرداخت شود. با وجود همه گفتگوهای انجام شده، قرارداد مزبور سر نگرفت و علاء موفقیت چندانی نیافت. ولی او توانست گروهی از مستشاران مالی آمریکا را به سرپرستی آرتور میلسپو[25] به استخدام دولت ایران درآورد[26] و با این کار مناسبات و روابط آمریکاییها را در ایران توسعه بخشد.
نمایندگی مجلس پنجم و تأسیس سلسله پهلوی
علاء در بهمن ۱۳۰۲ از وزیر مختاری ایران در آمریکا برکنار شد و به عنوان نماینده تهران به پنجمین دوره مجلس شورای ملی راه یافت. از آنجا که مجلس پنجم یکی از ادوار بسیار مهم قانونگذاری در ایران به شمار آمده و در وقایع حساس سیاسی کشور تأثیر بسیاری گذارده است، پرداختن به رفتارها و جهتگیریهای نمایندگان حاضر در آن نیز اهمیت ویژه و درخور توجهی دارد. در مباحث تاریخ معاصر این دوره با یک سلسله حوادثی هم زمان است که انقراض سلسله قاجاریه و تأسیس سلطنت پهلوی از اهم موضوعات آن به شمار میرود.
رضاخان سردار سپه، چندی پس از تصدی پست ریاستالوزرایی به پیشنهاد حاجی میرزا یحیی دولتآبادی، مجلس مشاوره خصوصی تشکیل داد و در امور کشور با آنان به مشورت نشست. در این مجلس که مستوفیالممالک، مشیرالدوله، مصدقالسلطنه، تقیزاده، علاء، دولتآبادی، سلیمانمیرزا و یک نفر دیگر عضویت داشتند، هر چند روز یک بار در خانه یکی از اعضا، و بعدها در خانه رئیسالوزراء تشکیل جلسه میدادند؛ هر چند همه آنان را نمیتوان همسو و همرأی دانست و باید برای هر کدام از آنان مبحث جداگانهای را برپا کرد. بیشتر آنان از اینکه رضاخان در کارهای مملکت با ایشان مشورت میکند ابراز خوشحالی و اطمینان خاطر مینمودند، اما کمکم رضاخان خواستههای خود را در جمع مطرح و با طرح این مسئله که دیگر نمیتواند با وجود احمد شاه اقدامی در جهت اصلاح کشور انجام دهد، راه را برای ربودن تخت و تاج سلطنت از دست قاجاریان هموار میکرد. سیدحسن تقیزاده در این باره مینویسد:
«لُب آنچه سردار سپه در آن جلسات عنوان میکرد این بود که میگفت من زحمت زیادی کشیده و قشونی ایجاد و منظم کردهام و تا مقام من در این کار، یعنی ریاست قوای نظامی محکم و ثابت و تزلزلناپذیر نباشد هر روز ممکن است این بساط را بر هم بزنند و چون اصولاً حکم با پادشاه مملکت است لذا میتواند هر وقت که دلش خواست به موجب یک حکمی مرا معزول کند و ترتیب دیگری پیش بیاورد. این طور نشان میداد که اگر از این حیث خیالش کاملاً راحت باشد قصد دیگری ندارد و به مقام خود قانع است. لذا مذاکرات زیادی شد راجع به پیدا کردن راه قانونی برای ثبات مقام او نسبت به قوای نظامی.»[27]
به دنبال آن در ۲۶ بهمن ۱۳۰۳ قانونی در مجلس شورای ملی تصویب شد که فرماندهی کل قوای نظامی را از احمدشاه سلب و به رضاخان سردار سپه رئیسالوزراء واگذار کرد. طراح اصلی این مصوبه کسی نبود جز رضاخان که با وجود احمدشاه، راه رسیدن به قدرت را بسته میدید و چارهای میجست تا تمامی ابزار تسلط و قدرت را در دست بگیرد. از این رو از روزی که وارد کابینه دولت شد و پس از چند دوره عهدهداری وزارت جنگ، به ریاستالوزرایی رسید و همواره فکر برکناری احمد شاه را در سر میپروراند و جز این اندیشهای در سر نداشت. سرانجام به موجب مصوبه دیگر مجلس، او راه رسیدن به این آرزو را هموار کرد و با پیشگامیها و تلاشهای بسیاری از هواداران خود همچون علیاکبر داور و عبدالحسین تیمورتاش، زمینه را برای طرح ماده واحدهای مبنی بر تغییر سلطنت قاجاریه آماده و بسیاری از مخالفان اندیشهاش را از صحنه سیاست دور ساخت.
چند ماهی از تصویب ماده واحده پیشین نگذشته بود که رضاخان ماده دیگری را به مجلس پیشنهاد کرد که با تصویب آن سلطنت قاجاریان منقرض و حکومت تا تأیید مجلس دیگری به نام «مجلس مؤسسان» در اختیار رئیسالوزراء قرار گرفت. این ماده واحده در واقع مکمل ماده پیشین بود و کار سلسله قاجار را یکسره میکرد.
این ماده واحده در جلسه ۹ آبان ۱۳۰۴ مجلس شورای ملی طرح شد که مورد اعتراض برخی از نمایندگان قرار گرفت. عدهای هم، که پیشتر، از نقشه رضاخان آگاه بودند، در جلسه آن روز حاضر نشده، به گونه دیگری با آن مخالفت نمودند. جلسه به ریاست سید محمد تدین نایب رئیس مجلس و از طرفداران رضاخان و لوایح پیشنهادی او شروع شد. پس از چند دقیقهای تدین دستور جلسه را با عنوان «ماده واحده تغییر سلطنت قاجاریه» قرائت کرد:
«مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت ایران، انقراض سلسله قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص رضاخان پهلوی واگذار مینماید. تعیین حکومت قطعی موکول به نظر مجلس مؤسسان است که برای تغییر مواد ۳۶ و ۳۷ و ۳۸ و ۴۰ متمم قانون اساسی تشکیل میشود.»[28]
حسین علاء، سیدحسن مدرس، سیدحسن تقیزاده، محمد مصدق و یحیی دولتآبادی پنج نماینده مخالف و علیاکبر داور، آقاسید یعقوب انوار و عبدالله یاسائی از جمله نمایندگان موافقی بودند که هر کدام در صحن علنی مجلس به ایراد نطق پرداختند. مخالفان در سخنان خود موضوع استعفای رئیس مجلس مستوفیالممالک، را پیش کشیده، با استناد به اصل قانون اساسی، طرح هر ماده و رأیگیری درباره آن را پیش از تعیین رئیس مجلس امری غیرقانونی دانستند و چون بر مقصود رضاخان از طرح و پیشنهاد چنین مادهای آگاه بودند به مخالفت با آن پرداختند.[29]
علاء سومین نماینده مخالفی بود که بعد از تقیزاده، در نطق کوتاهی با تغییر سلطنت قاجار مخالفت نموده، گفت:
«من شهوت کلام ندارم و مختصراً عرض کنم. ما هیچ اختیاری نداریم که وارد مذاکره و طرح این مسئله بشویم. من هم ورود در این طرح را خلاف قانون میدانم و هم این پیشنهاد را مخالف مصالح مملکتی میشمارم. زیرا بابی مفتوح خواهد شد که برای مملکت مضر خواهد بود.»
تدین بیش از این اجازه سخنرانی به او نداد و با تشخیص خود، صحبتهای او را با صورت جلسه مجلس بیارتباط قلمداد کرد. بعد از علاء، سید حسن مدرس دیگر نماینده مخالف بود که علاوه بر لیدری فراکسیون اقلیت مجلس از شخصیت محترم و پرنفوذی برخوردار بود. او پس از ایراد نطق و مخالفت با ماده واحده تغییر سلطنت، جلسه مجلس را ترک کرد و هنگام خروج از صحن گفت: «صدهزار رأی هم بدهید خلاف قانون است.»[30]
از سوی دیگر فشارهای حاکم بر فضای مجلس، که رئیسالوزراء بر شدت آن میافزود و به چیزی جز تاج و تخت راضی نمیشد، اقدام مخالفان را بیتأثیر گرداند و به رغم غیرقانونی بودن، اکثر نمایندگان به ماده واحده تغییر سلطنت رأی موافق دادند و با تصویب نهایی آن در مجلس مؤسسان، که در آذر همان سال، عملی شد، رضاخان سردار سپه (پهلوی) تاج و تخت سلطنت را از دست شاهان قاجاری ربود.
از طرح و تصویب دو ماده واحده یاد شده، و حوادثی که در پیرامون آن رخ داد، چنین بر میآید که رضاخان با اعمال فشارهای پنهانی در پی تسلط بر کشور بود و اندیشه سلطنت در سر داشت؛ او برای نیل به این مقصود چاره را در این دید که مراحل قانونی را گاه با ارعاب و خشونت و گاه با دادن وعدههای پشت پرده، طی کند. شخصیت زورمدار، سابقه خدمت در قزاق و دوران وزارت جنگ و ریاستالوزرایی رضاخان، همه بر روحیه دیکتاتوری و حاکمیتپسندی او دلالت دارد. افزون بر این اوضاع جهانی و حمایت کشور استعمارگر انگلیس، که به ویژگیهای شخصی رضاخان پی برده بود و به قدرت رسیدن او را در جهت منافع خود میدید، سلسله قاجاریان را در سراشیبی قرار داد و موجب گردید رضاخان پلههای رسیدن به تخت سلطنت را سریعتر بپیماید.
مطلبی که در این میان از یک سو مهم و قابل تأمل و تعمق و از سوی دیگر مبهم و غامض به نظر میرسد، این است که حسین علاء به رغم مخالفتش با تغییر سلطنت قاجاریه، که بیتردید نقشه رضاخان برای دستیابی به حکومت بود، در اردیبهشت ۱۳۰۶ - یعنی حدود چند ماه بعد از به حکومت رسیدن رضاخان - دعوت به کار شد و به عنوان وزیر فوائد عامه و تجارت در کابینه دولت حضور یافت. بیشک رضاخان که دیگر شاه خوانده میشد، از انتصاب او بر این سمت آگاهی داشت و مستوفی، پیش از معرفی وزرای خود، نظر او را درباره انتصاب علاء، بر وزارت فوائد و تجارت، جویا شده بود. حال سؤال اینجاست که رضاشاه با استناد به کدام دلیل و منطقی از عضویت علاء در هیئت دولت جلوگیری نکرد و او را برای تصاحب سمت وزارت و حضور در هیئت دولت، آزاد گذاشت؟ آنچه بر این ابهام میافزاید ادامه حیات سیاسی حسین علاء در دوران سلطنت پهلوی است که تا اواخر عمر، به عنوان یکی از رجال صاحب نام، همواره در صحنه باقی ماند؛ گاه در پستهای مهمی چون نخستوزیری و گاه به عنوان نزدیکترین مقام مسئول (وزیر) در دربار پهلوی. با کاوش بیشتر شاید بتوان عللی را برای پاسخ به این ابهام یافت و برشمرد:
الف) مخالفت حسین علاء با ماده واحده تغییر سلطنت قاجاریه، بیشتر از آن روی بوده است که وی آن را با قانون اساسی کشور مغایر شمرده، اقدام مجلس را در تصویب آن امری غیرقانونی و خلاف میدانست. به عبارتی چنین میتوان استنباط کرد که او با شخص رضاخان و سیاستهای او مخالفتی نداشته، بلکه تلاش مینمود به عنوان نماینده مجلس شورای ملی، از قانونشکنی و بدعتگذاری در کار مجلس و دولت جلوگیری کند. هر چند در این صف، به غیر از او نمایندگانی چون مدرس، مصدق، تقیزاده و دولتآبادی هم حضور داشتند که بحث درباره هر کدام از آنان، و اهدافی که در مخالفت با ماده واحده پیشنهادی رضاخان در سر داشتند، دفتری جداگانه میطلبد، و نمیتوان مرام و چرایی مخالفت همه آنان را با برآمدن رضاخان، یکجا و در یک مبحث بررسی کرد. چرا که هر کدام از مخالفان مزبور از شخصیت متفاوتی برخوردارند و منش جداگانه و گاه مخالف با دیگری دارند. در بیان نمونهای از تفاوتها گفتهای از زبان تقیزاده را نقل میکنیم که در پاسخ به سئوالی درباره سرانجام زندگانی همفکران خود در جلسه ۹ آبان ۱۳۰۴ مجلس بیان کرده است:
«هیچکدام از ما مدرس نبودیم و نمیشدیم. غیر از او بقیه ما صلاح دیدیم همراه سیل آمده حرکت کنیم و با جریان آن خویش را به ساحل برسانیم. ولی مدرس به خاطر رشادت و تهوری که داشت خلاف جریان به حرکت درآمد و دست از مخالفت برنداشت. ما این از خود گذشتگی و شجاعت را نداشتیم که تا مرز شهادت پیش رویم، ولی او داشت.»[31]
اعتراض و جبههگیری نمایندگانی همانند علاء در برابر ماده واحده تغییر سلطنت، نه از روی مخالفت با شخصیت و روحیه قدرتطلبی سردار سپه، بلکه بیشتر برای جلوگیری از نقض قانون اساسی بود که رأی به تغییر سلطنت را بدعتی تاریخی بر میشمردند. دقت در چند جمله که علاء در مخالفت با ماده واحده در صحن علنی مجلس به زبان آورده خود گواه دیگری بر این ادعاست که تلاش او در این جهت بوده و میخواست در دوران نمایندگی رأیی مغایر با قوانین نداده در بدعتگذاری دستی نداشته باشد. این گفته زمانی درستتر مینماید که پس از تصویب قانون تغییر سلطنت قاجاریه، علاء به همراه تقیزاده، به دیدن رضا پهلوی رفته، ضمن گفتگو اهداف خود را از مخالفت با ماده واحده مزبور، که به تصریح تقیزاده، همان جلوگیری از اخلال در قانون اساسی بود تشریح کنند.[32]
ب) در دوره سلطنت رضاشاه پهلوی حوادث متناقضی به وقوع پیوست که شخص شاه در حدوث آنها نقش اساسی داشت و خواستههای او عامل اصلی اینگونه از حوادث بوده است:
مرگ افرادی چون علیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و نصرتالدوله فیروز میرزا، نمونه بارزی از حوادث متناقض در دوره حکومت رضاشاه است که در جهت مخالف آن، باید به خدمات افرادی چون علاء و تقیزاده اشاره کرد. داور، تیمورتاش و نصرتالدوله هر کدام برای به قدرت رسیدن رضاخان تلاشها و جانفشانیهای بسیاری از خود نشان دادند و بر همه پیشگام بودهاند. شخصی چون علیاکبر داور در جلسه 9 آبان 1304 به منظور تصویب ماده واحده تغییر سلطنت که مقدمهای برای به سلطنت رسیدن رضاخان به شمار میرفت، به ایراد نطق برخاست و در طرفداری از او سنگ تمام گذاشت، اما پس از آن که چند سال از حکومت رضاشاه سپری شد در برابر سختگیریهای حکومت وی تاب تحمل نیاورد و چون دریافت که سرنوشت کسانی مانند تیمورتاش در انتظار اوست، به اجبار دست به خودکشی زد.
علت آن را که در دوره سلطنت رضاشاه پهلوی برخی از مخالفانش به اوج رسیدند و برخی از هوادارانش به خاک ذلت نشستند، باید در شخصیت رضاخان جستجو کرد و خواستهها و روحیات او را دانست و شناخت. رضاخان مردی سلطهجو بود، که پس از محکم کردن پایههای حکومت، دیکتاتوری را بیش از هر صفت دیگری میپسندید و آن را بر خود برازنده میدید. او در این دوره تحمل قدرت گرفتن هیچ گروه و فردی را بر نمیتافت. اگر گروهی یا شخصی در کشور، اندک قدرتی مییافت و سلطنت و حکومت او را تهدید میکرد، به دسایس مختلف موجبات شکست یا نابودی آنان را فراهم میآورد. در مقابل افرادی که خطر چندانی برای حکومتش نداشتند و میتوانست با دادن مقام و سمتی آنان را به خدمت بگیرد، به سَمت خود جلب و جذب میکرد و مقدمات پیشرفت آنان، تا آنجا که تولید خطر نکنند، در اختیارشان مینهاد. شاید حسین علاء نیز از جمله این افراد بود که به رغم مخالفتهایش با رضاخان در دوران نمایندگیاش در مجلس طولی نکشید که به جمع اعضای کابینه دولت راه یافت و وزیر شد.
ج) در مباحث سیاسی تاریخ معاصر، به ویژه هنگام پرداختن به موضوعات مربوط به دو دوره پهلوی (اولی از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ش، و دومی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش) باید به این نکته خوب توجه کرد که هر کدام از دورههای حکومت پهلوی در قالبهای جداگانه مورد بحث و مداقه قرار گرفته، نباید مباحث مربوط به آن دو درهم و خلط شده، استنباطها و استنتاجهای واحدی ارائه داد.
به روشنی پیداست که سلطنت محمدرضا پهلوی، به رغم آن که در ادامه سلطنت پدرش رضاشاه و به عبارتی در تحکیم و تقویت مبانی حکومتی او بود، اما در برخورد با حوادث و جریانات و نحوه مملکتداری و حکومتگری با سلف خود تفاوتهایی داشت و گاهی در جهت خلاف حکومت سابق و برنامههای آن حرکت میکرد. به طوری که در دوره سلطنت رضاشاه، به ویژه بعد از ۱۳۱۰ش، فعالیت حزبی به حداقل رسید و با گذشت اندک زمانی، اندک فعالیت حزبی هم که انجام میگرفت تعطیل و درِِ تمام محافل و احزاب سیاسی تخته شد. اما در دوره دوم حکومت پهلوی، تحزّب و دستهگرایی همچون اوایل دوران مشروطیت - البته با تفاوتهایی - رواج یافت. به گونهای که در برخی موارد، شاه، خود افرادی را برای تأسیس حزب و دسته تشویق مینمود. نمونه دیگری بر این نوع از اختلافات موجود در میان دو دوره حکومت پهلوی فعالیت لژهای فراماسونری است که در دوره حکومت رضاشاه به حداقل، اما در دوره محمدرضا شاه به اوج خود رسید. البته ناگفته پیداست که هر دو رویه، هدف معین و واحدی را دنبال میکرد. اولی با روش انقباض و بسته نگه داشتن اوضاع سیاسی - اجتماعی کشور، که فعالیت هر حزب و جمعیتی را برای بقای خود مضر میدانست؛ و دومی هم با اجرای به ظاهر سیاست باز سعی داشت دستهها و محافل مختلف را زیر سلطه بگیرد.
بنا بر آنچه ذکر شد میتوان گفت که اختلاف در به خدمت گرفتن افرادی نظیر حسین علاء، که در آغاز، با روی کار آمدن پهلویها مخالفت میکرد، لیکن در دوره دوم حکومت آنان، به پستهای مهمی چون نخستوزیری و وزارت دربار رسید، به سیاست و رویهای باز میگردد که دو حکومت پهلوی نسبت به چنین اشخاصی در پیش گرفته بودند.
وزیر مختاری ایران در فرانسه
علاء در سالهای نخست سلطنت رضا پهلوی حدود دو ماه وزارت فوائد و تجارت را بر عهده داشت. در ۱۳۰۷ش از مقام خود برکنار و وزیر مختار ایران در پاریس (فرانسه) شد. او در این سمت توانست گواهینامههای فرهنگی ایران را که تا آن زمان در کشور فرانسه به رسمیت شناخته نمیشد، ارتقا بخشد و با انجام مذاکراتی موجب گردید دولت فرانسه تمام گواهینامههای ایرانی را به رسمیت بپذیرد. بنابر همین خدمات و با حفظ سمت، سرپرستی دانشجویان ایرانی در پاریس نیز به او محول گردید.[33]
وی تا ۱۳۱۱ش در فرانسه ماند. سپس به ایران بازگشت و در دی همان سال به همراه هیئتی به ژنو رفت تا در مذاکرات مربوط به اختلاف میان دو کشور ایران و انگلیس بر سر لغو «قرارداد دارسی» در جامعه بینالملل شرکت کند. اقامت هیئت ایرانی در ژنو، که به تمدید قرارداد دارسی انجامید، حدود یک ماه طول کشید. علاء پس از مراجعت به تهران، به ریاست هیئتمدیره بانک ملی ایران منصوب شد.
وزیر مختاری ایران در انگلستان
ریاست علاء بر هیئتمدیره بانک ملی ایران در شهریور ۱۳۱۳ به پایان رسید و به جای سید حسن تقیزاده، وزیر مختار ایران در لندن شد. او سه سال در این سمت ماند. سپس به ایران آمد. ابتدا رئیس هیئت ناظر بر شرکتها، و بعد در اردیبهشت ۱۳۱۶ رئیس اداره کل محاسبات گردید. اما بیش از پنج ماه در این سمت نبود که در ۸ مهر، محمود جم (مدیرالملک) او را با سمت وزارت تجارت وارد کابینه خود کرد. هر چند طولی نکشید که علاء در فروردین ۱۳۱۷، از سمت خود استعفا کرد و مدتی بدون شغل ماند.
در شهریور ۱۳۲۰، که متفقین با اشغال ایران، باعث برکناری رضاشاه شدند، پسرش محمدرضا به تخت سلطنت نشست. او در مهرماه همان سال حسین علاء را به ریاست بانک ملی ایران برگزید. همچنین علاء به همراه علیرضا قراگوزلو به عنوان عضو دانشمند، کارمند رسمی «شورای عالی فرهنگ» شدند.
سفارت کبرای ایران در آمریکا
در دی ماه سال بعد، که محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) وزیر دربار محمدرضا پهلوی درگذشت، علاء جای او را گرفت و وزیر دربار شد. وزارت او در دربار حدود سه سال طول کشید و در ۱۳۲۴ش سفیر کبیر ایران در واشنگتن شد. او تلاش زیادی کرد تا در دوران سفارت، حمایت دولت آمریکا را در برابر اتحاد جماهیر شوروی، که در شمال ایران قدرت و نفوذی یافته بود، جلب کند. از جمله در جریان اعتراض دولت ایران نسبت به دخالتهای شوروی در آذربایجان، در واشنگتن به ترومن مراجعه کرد و با نوشتن نامهای خواستار کمک دولت آمریکا شد.[34]
هنوز چند ماهی از انتصاب او به سفارت ایران در واشنگتن نگذشته بود که سید جعفر پیشهوری (جوادزاده) در آذربایجان (تبریز) اعلام خودمختاری کرد و دولت محلی تشکیل داد. ابراهیم حکیمی نخستوزیر، کوشید بحران پیشآمده را مرتفع سازد، اما توفیقی نیافت و در آخرین روزهای دی ۱۳۲۴ از سمت نخستوزیری استعفا کرد. پس از او احمد قوام (قوامالسلطنه) به نخستوزیری منصوب شد. نخستین دغدغه دولت او پایان دادن به کار پیشهوری و دولت خودمختار او در آذربایجان بود. آنچه بر دشواری کار میافزود و اقدامات دولت مرکزی ایران را در حل بحران آذربایجان بیاثر میگذارد، پشتیبانی دولت شوروی از پیشهوری و دخالت نیروهای نظامی شوروی در ایران از جمله آذربایجان بود، از جمله اینکه نیروهای شوروی وارد خاک ایران شده بودند و حتی با نیروهای نظامی دولت ایران، که برای سرکوب نیروهای خودمختار آذربایجان به تبریز اعزام میشدند، به مقابله پرداخته و در حوالی میانه آنان را متوقف ساخته بودند. بنابراین قوام در نخستین اقدام با سران شوروی به مذاکره نشست و از آنان خواست نظامیان خود را از ایران خارج کنند. اما چون به نتیجهای دست نیافت، حسین علاء را به عنوان نماینده دولت ایران مأمور طرح شکایت دولت متبوع خود علیه دولت شوروی در شورای امنیت کرد. علاء در روزهای آغازین سال ۱۳۲۵ش در جلسه شورای امنیت حاضر شد و یادداشت اعتراضآمیزی را علیه شورویها قرائت کرد. در دومین جلسه رسیدگی به شکایت ایران، که در ۲۵ مارس 1946 /5 فروردین ۱۳۲۵ تشکیل یافت، آندره وویچ گرومیکو نماینده شوروی در شورای امنیت، به امضای موافقتنامهای بین دولتهای ایران و شوروی اشاره نمود که مطابق آن نیروهای شوروی ظرف پنج تا شش هفته خاک ایران را تخلیه خواهند کرد. با وجود این علاء از امضای چنین موافقتنامهای اظهار بیاطلاعی کرد و به پیشنهاد نماینده آمریکا رسیدگی به شکایت ایران به تعویق افتاد. سرانجام قوام با ساد چیکف،[35] به مذاکره نشست و موافقتنامهای را در ۴ آوریل 1946 /15 فروردین ۱۳۲۵ درباره مسئله نفت و آذربایجان امضا کردند. با امضای این موافقتنامه، نیروهای سی هزار نفری شوروی نیز شروع به تخلیه خاک ایران کردند و به تدریج از نقاط شمالی کشور بیرون رفتند. از این رو قوام از علاء خواست که شکایت ایران را از شورای امنیت پس بگیرد. اما علاء از اجرای دستور نخستوزیر خودداری کرد و استرداد شکایت را موکول به تخلیه کامل نیروهای روسی از ایران دانست. وی در جلسه ۶ مه 1946 /16 اردیبهشت ۱۳۲۵ شورای امنیت اظهار داشت «که قطعاً نمیتواند اعلام نماید که خاک ایران به کلی از نیروهای خارجی تخلیه شده است.»[36]
البته نمایندگان دولتهای آمریکا و انگلیس نیز با خارج شدن شکایت ایران از دستور کار شورای امنیت مخالفت میکردند و در تصمیمگیری علاء و بیتوجهی او به دستور قوام، مؤثر بودند. هر چند عدهای هم معتقدند که قوام شخصاً با پس گرفتن شکایت ایران علیه شوروی مخالف بود و در خفا به علاء سفارش میکرد که پیغامهای او را نادیده بگیرد و موضوع شکایت را در شورای امنیت پیگیری کند.[37]
به هر حال در جلسه ۲۱ مه شورای امنیت، علاء نامه احمد قوام به تریگوه لی[38] دبیرکل سازمان ملل متحد را نادرست خوانده بود. قوام در نامه روز قبل خود، خبر از تخلیه کامل خاک ایران از سوی قوای شوروی را به اطلاع رسانده بود. علاء در آن جلسه تأکید کرده بود که هنوز ارتش تحت امر پیشهوری که زیر نظر شورویها در آذربایجان شکل گرفته بود، از ورود قوای دولت ایران به آن استان جلوگیری میکند. به دنبال سخنان وی، نماینده آمریکا نیز تقاضا کرد که شکایت ایران همچنان در دستور کار شورای امنیت باقی بماند. در همان جلسه رأیگیری شد و تقاضای دولت آمریکا هم با اکثریت آرا به تصویب رسید. قوام نیز علاء را که به دستور او عمل نکرده بود، از نمایندگی دولت ایران در شورای امنیت برکنار ساخت.[39]
کابینه محلل
در ۵ اسفند ۱۳۲۸ محمد ساعد مراغهای برخی از وزرای کابینهاش را تغییر داد و حسین علاء را به جای علیاکبر سیاسی به وزارت امور خارجه گمارد. علاء این سمت را در کابینه رجبعلی منصور نیز حفظ کرد. «در کابینه منصور، حسین علاء وزیر امور خارجه بود و از آمریکا به ایران آمد. در بدو ورود خود خاطر دارم از بیترتیبی کارها و اینکه در اصلاحات مملکتی پیشرفتهایی حاصل نشده است، در هیئت دولت تذکراتی دادند و نخستوزیر بعد از اینکه تمام مذاکرات و ایرادهای علاء را گوش کرد جوابهایی داد و علاء بدون اینکه مطلب را دنبال کند موانعی را که نخستوزیر برای ایشان بیان کرده تصدیق کرد و سکوت نمود و کارهای جاری مطرح گردید.»[40]
کابینه منصور بیش از پنج ماه دوام نیاورد و بعد از او حاج علی رزمآرا در تیر ۱۳۲۹ نخستوزیر شد. اما طولی نکشید که در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ رزمآرا در مسجد شاه تهران توسط خلیل طهماسبی از اعضای جمعیت فداییان اسلام، کشته شد و محمدرضا شاه به دنبال فردی برآمد که به تعبیر سید حسن مدرس «شمشیر مرصعی باشد تا در مراسم تشریفاتی به کمر بسته شود.» هیکل نویسنده کتاب ایران روایتی که ناگفته ماند، معتقد است که شاه به رغم بیاعتمادی که نسبت به بسیاری از «نسل قدیمی سیاستمداران» داشت، نسبت به حسین علاء «احساس طرفداری» مینمود. به نوشته او «علاء مردی از اصل و نسبت پائین بود که بیشتر ضعف دیپلمات را داشت تا سیاستمدار.»[41] شاید براساس همین ویژگی، شاه او را در چنان برههای برای سمت نخستوزیری در نظر گرفت و ریاست کابینه دولت را، که به «کابینه محلل» معروف شد، بر عهده او نهاد.
محمدرضا پهلوی در کتاب مأموریت برای وطنم برای انتصاب علاء به سمت نخستوزیری دلایلی را برشمرده است. به نظر او علاء از جمله «سیاستمداران مورد احترام و دارای سابقه طولانی» و «طرفدار راه حل مسالمتآمیز» بود که با انتصاب او بر این سمت میتوانست «در عین ملی شدن صنعت نفت» پروژه «استخراج و بهرهبرداری» منابع نفتی را با کمک متخصصان خارجی عملی سازد.[42]
علاء در ابتدا چندان به پذیرش نخستوزیری تمایل نشان نمیداد و به منظور مجاب ساختن طرفدارانش، عدم توانایی در برابر قانون ملی شدن صنعت نفت را پیش میکشید. با وجود این و برخلاف معمول، محمدرضا پهلوی بیآن که رأی تمایل مجلسین را جویا شود، او را مأمور تشکیل کابینه کرد. علاء در آخرین روزهای سال ۱۳۲۹ش نخستین کابینهاش را تشکیل داد و در فروردین سال بعد با اکثریت آرا از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت.
همزمان با تشکیل دولت جدید ناآرامیها در تهران و شهرهای اطراف آن شدت گرفت که در پی آن علاء در تهران حکومت نظامی برقرار و عبدالحسین حجازی معاون ستاد ارتش را به فرمانداری نظامی منصوب کرد. از سوی دیگر کارگران شرکت نفت در خوزستان، که پس از ملی شدن صنعت نفت، حقوق و مزایایشان از سوی شرکت نفت ایران و انگلیس قطع شده بود، دست به اعتصاب زدند و نسبت به عملکرد دولت علاء معترض شدند. در آبادان میان کارگران اعتصابی و نیروهای نظامی درگیری پیش آمد و عدهای از انگلیسیها و دانشجویان و کارگران کشته و یا زخمی شدند. به دنبال آن دولت در خوزستان هم حکومت نظامی برقرار کرد و یک هیئت نظامی را که به چند گردان سرباز و مهمات مجهز بود، رهسپار آن استان ساخت. طولی نکشید که اوضاع اصفهان هم آشفته شد. علاء که در این ناآرامیها دست و پا میزد، دست به ترمیم کابینه زد و از مجلس شورای ملی بار دیگر رأی اعتماد گرفت. به رغم این در اوایل اردیبهشت ۱۳۳۰ از سمت خود کنار رفت و دکتر محمد مصدق به جای او نخستوزیر شد.
نکته مهم در اینجا فعالیت چشمگیر و گسترده محافل فراماسونری در این برهه از زندگانی علاء است. در این دوران شاهد فعالیت ماسون شناخته شده بینالمللی به نام خلیل جواهری در تهران هستیم که از طرف لژ «ایدهآل جهانی قاهره» عالیترین درجه فراماسونری را به حسین علاء اعطا کرد. علاء نیز در پاسخ به این اقدام در نامهای در اواخر مرداد ۱۳۳۰ (حدود چهار ماه بعد از استعفا از سمت نخستوزیری) نوشت:
«... ضمن سپاس از قصد التفاتآمیز شما، خاطر نشان میسازم که این افتخار بزرگی را که نصیب من میسازید قبول میکنم و همکاری برادرانه خود را اعلام میدارم ....»[43]
از سوی دیگر عوامل ماسونی چنان در سازمانها و ادارههای دولتی و غیردولتی ریشه دوانده بودند و دخالت مستقیم و غیرمستقیم داشتند که رضا افشار ارومیهای نماینده اقلیت در مجلس شورای ملی، در صحن علنی به سخنرانی پرداخت. مجله خوشه در ۲۹ بهمن ۱۳۳۰ در این باره نوشت:
«یک بار دیگر در تاریخ قرن اخیر ایران به فراماسونری حمله شده است اما نه از طرف مقام رسمی هیئت حاکمه، و آن هم آقای رضا افشار بود که در حکومت آقای علاء، مجلس در اقلیت بود و شرحی از طرز اعمال نفوذ فراماسونری در کارهای اقتصادی کشور بیان کرد که آن هم در روزنامههای کثیرالانتشار درج نشد و فقط در صورت مذاکرات مجلس است.»[44]
افزون بر ناتوانی علاء در حل بحران ملی شدن صنعت نفت به عنوان علت اصلی برکناری او از نخستوزیری، منابع علل دیگری را هم برشمردهاند: بسیاری بر این اعتقادند که شاه در نتیجه فشار انگلیسیها چاره کار را در برکناری حسین علاء دید و او را مجبور به استعفا کرد.[45]
ایوانف نویسنده روسی، نیز با طرح مسئله اختلاف موجود میان دولت علاء و کمیسیون نفت مجلس شورای ملی که ریاست آن با مصدق بود، ضمن اشاره به «گسترش بیسابقه جنبش ضدامپریالیستی» در ایران، نوشته است: «در اواخر ماه آوریل ۱۹۵۱ دولت حسین علاء مجبور به استعفا شد.»[46] در تأیید چنین گفتهای، برخی از منابع نیز که از زبان علاء نقل شده، به عدم همکاری مصدق با دولت او اشاره کرده، اختلافات میان دولت و کمیسیون نفت را دلیل کنارهگیری علاء از سمت خود دانسته است. با وجود این دکتر محمد مصدق در خاطرات و تألمات خود با تأیید فشار انگلیسیها بر استعفای علاء، نارضایتی شاه را از علل برکناری او برشمرده است و بدون آن که از خود، به عنوان جانشین علاء، نام ببرد از زبان عدهای از نمایندگان مجلس به سید ضیاءالدین طباطبایی اشاره میکند که به ملاقات شاه رفته است تا «رأی تمایل شاه» را برای جانشینی علاء به دست آورد.[47]
البته در این میان نباید از پیامدهای ترور رزمآرا و تأثیر آن در سقوط کابینه علاء چشم پوشید. چرا که عملکرد دولت علاء، در همان آغاز کار بسیاری را به اصول دمکراتیک پایبند مینمود و به اصطلاح خود را دمکرات معرفی میکرد.
به رغم دلایل پیشگفته، گروهی از منابع به سفر جورج مک گی[48] معاون وزارت امور خارجه آمریکا به ایران اشاره کردهاند که در روزهای پایانی تعطیلات نوروزی سال ۱۳۳۰ش به تهران آمد و پس از انجام دیدارهایی شاه را بر این راه حل راضی کرد «که برای تاراندن انگلیسیها از صحنه، هیچ دولت، حتی نظامی، مناسبتر از دولت جبهه ملی نیست.» بنابراین با دولت انگلستان هم مذاکراتی شد و با طرح پیشنهادهایی در زمینه نفت، مصدق نخستوزیری را مشروط به تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت پذیرفت.[49]
وزارت دربار (بار دوم)
علاء حدود دو روز بعد از استعفا از نخستوزیری، برای دومین بار به وزارت دربار منصوب گردید. او حدود دو سال در این سمت ماند. در اردیبهشت ۱۳۳۳ از وزارت دربار استعفا کرد و ابو القاسم امینی، کفالت آن وزارت را به عهده گرفت.
از جمله عللی که برای برکناری علاء از وزارت دربار شمردهاند میتوان به تلاش او در آخرین روزهای تیر ۱۳۳۱ اشاره کرد که مصدق از نخستوزیری استعفا کرده بود و او میکوشید بر خلاف خواسته مردم، احمد قوام نخستوزیر تازه منصوب شده در سمت خود باقی بماند؛ در روز ۲۵ تیر ۱۳۳۱، که مصدق بر سر وزارت جنگ از سمت نخستوزیری استعفا کرد، شاه با استفاده از موقعیت پیشآمده، بدون آنکه نظر نمایندگان مجلس را جویا شود، شتابزده احمد قوام را به نخستوزیری منصوب کرد. در این زمان احزاب و گروههای طرفدار مصدق با همراهی مردم به تظاهرات و تجمعات خیابانی پرداختند و نسبت به نخستوزیر برگزیده شاه اعتراض کردند. در بیشتر تجمعات، مردم علیه دربار پهلوی و نخستوزیری قوام شعار میدادند و از مصدق و دولت او طرفداری مینمودند. علاء در این روزها به عنوان وزیر دربار، دو بار با آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی دیدار و گفتگو کرد: بار نخست در ۲۶ تیر و بار دوم در بعد از ظهر ۲۸ تیر ۱۳۳۱ که در هر دو دیدار از وی خواست علیه احمد قوام اقدامی نکند و مردم برانگیخته تهران را به سکوت فراخواند. اما آیتالله کاشانی در پاسخ به خواسته او در نامه تندی متذکر شد:
«۲۹ تیرماه جناب آقای علاء دام ظله
عرض میشود دیروز بعد از رفتن شما ارسنجانی از جانب قوامالسلطنه [احمد قوام] آمد و گفت به شرط سقوط قوام انتخاب شش وزیرش را در اختیار من میگذارد. همانطور که حضوری عرض کردم به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت مصدق تا مرداد اقدام نفرمایید دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد. در انتظار اقدامات مجدانه شما. والسلام سیدابوالقاسم کاشانی».[50] سرانجام شاه عقب نشست و با امضای فرمان عزل احمد قوام، مصدق بار دیگر کابینه خود را تشکیل داد.
افزون بر دلایل ذکر شده، در برخی از منابع آمده است که حسین علاء در اوایل سال ۱۳۳۲ در مصاحبهای مطبوعاتی، درباره اتهاماتی که دکتر مصدق به دربار پهلوی نسبت داده بود، سخن گفته، مطالبی را بیان کرده است. در نتیجه مصدق نیز از این اقدام او سخت برآشفت و «پیشنهاد کرد که از وزارت دربار کنارهگیری کند.» این گروه از منابع معتقدند که مصدق در نظر داشت بر ارتباطات و ملاقاتهای شاه با اشخاص دیگر نظارت داشته، بدون اطلاع و اجازه او کسی با شاه دیدار نکند. چنین گفتهای متضمن این نکته است که مصدق، دربار را مرکز توطئه و واسطه ارتباطات مشکوک جاسوسانی میدانست که از طریق ایجاد رابطه با عوامل خارجی، علیه دولت او فعالیت میکردند و آگاهیها و اطلاعات لازم را در اختیار مخالفان قرار میدادند.
از این رو مصدق اعتقاد داشت تا زمانی که به ملاقاتهای غیرقانونی و پنهانی شاه و دربار با وابستگان خارجی پایان ندهد، نه دولت او، و نه هیچ دولت دیگری، قادر به اداره امور کشور و استیفای حقوق مردم نخواهد بود. از میان بیاعتمادیهایی که مصدق نسبت به روابط مشکوک علاء و شاه با خارجیها، داشته میتوان به مذاکراتی اشاره نمود که در اواسط تیر ۱۳۳۱ لوی هندرسن[51] سفیر آمریکا در ایران، با علاء انجام داد و درباره آینده نخستوزیری در ایران گفتگو کرده بودند. موضوع مذاکره آن دو، در دیدار هندرسن با شاه که یک روز بعد در ۱۵ تیر انجام گرفت ادامه یافت. در این دیدار سپهبد مرتضی یزدانپناه، سناتور علی دشتی و حسین علاء هم حضور داشتند که هندرسن در گزارش خود از آنان به عنوان «سه مشاور» مورد اعتماد شاه یاد کرده است. این جلسه با تأکید بر اینکه «ادامه زمامداری مصدق به زیان کشور است» پایان یافت.[52]
وجود روابط مشکوک علاء و دربار با خارجیان، در خاطرات احمد آرامش نیز تصریح و علت اصلی برکناری او از وزارت دربار، واسطه بودن او میان شاه و انگلیسیها بیان شده است. آرامش در این باره مینویسد:
«[...] مصدق پس از چند روز به همه دسایس پی میبرد و چون مطمئن میشود که علاء واسطه پیغامرسانی بین شاه و انگلیسیها بوده است جداً از شاه عزل علاء را تقاضا میکند. شاه از ترس میپذیرد و حتی از مصدق میخواهد که خود او وزیر درباری نامزد نماید. دکتر مصدق آقای ابوالقاسم امینی، برادر کوچک دکتر علی امینی را که مورد اعتمادش بوده به شاه معرفی مینماید، و شاه فوراً او را به سمت کفالت وزارت دربار معرفی کرده و علاء را هم با دلجویی فراوان مرخص نموده به منزل میفرستد. با عزل علاء رابطه شاه و انگلیسیها موقتاً قطع میشود. چندی باز به همین منوال سپری میگردد...»[53]
البته متهم بودن علاء در ماجرای ۹ اسفند ۱۳۳۰ (ماجرای حمله به مصدق) را نیز جزو علل برکناری او از وزارت دربار بر شمردهاند، که به آن دلیل، مصدق علاء را از کار برکنار ساخت و شاه نیز با انتصاب کفالت ابوالقاسم امینی موافقت نمود.[54] شایان ذکر است که ابوالقاسم امینی هم با دکتر مصدق نسبت داشت و هم با شاهپور (غلامرضا) پهلوی باجناق بود و به طریقی از وابستگان دربار شمرده میشد.
وزارت دربار (بار سوم)
چندی از استعفای علاء از سمت نخستوزیری نگذشته بود که دولتهای آمریکا و انگلیس طرح عملیات آژاکس را در ایران به مرحله اجرا گذاردند و در روزهای ۲۵ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دو کودتا علیه دولت محمد مصدق به اجرا درآوردند. اولی خیلی زود شکست خورد و بسیاری از عاملان کودتا بازداشت شدند. اما در ۲۸ مرداد، که بسیاری از مردم از صحنههای طرفداری از مصدق رانده شده بودند، کودتا به نتیجه رسید و زاهدی، که فقط عامل ظاهری کودتا بود، به جای مصدق، زمام امور را در دست گرفت. چند ماه بعد، از حسین علاء دعوت شد تا بار دیگر وزارت دربار را در اختیار گیرد. اما با برکناری زاهدی از سمت نخستوزیری در فروردین ۱۳۳۴، شاه دوباره روی به علاء نمود و او را مأمور کرد تا دومین کابینه خود را تشکیل دهد.
نخست وزیری علاء و الحاق ایران به پیمان سنتو[55]
علاء در ۱۹ فروردین ۱۳۳۴ هیئت وزرا را برای معرفی به مجلس شورای ملی برد. او در نخستین اقدام، هشت نفر از شخصیتهای صاحب نام، همچون منوچهر اقبال را به عنوان مشاور نخستوزیر برگزید که به اعتقاد برخی از تحلیلگران او در این انتخاب دو هدف را پی میگرفت: «یکی آن که با شور و مشورت این آقایان که در کار مملکت آگاهاند تصمیمات خود را میگیرد»، و دوم اینکه «در بین همین مشاورین رقبای نخستوزیری وجود دارد. چون با رئیس دولت در این مشورتها سهیم باشند ناچارند که فعالیتهای خود را مشترکاً به نفع نخستوزیر فعلی [حسین علاء] انجام دهند.»[56]
حسین علاء در دوره دوم صدارتش به عنوان نخستین نخستوزیر ایران برای شرکت در مذاکرات پیمان سنتو، عازم بغداد شد.
عراق و ترکیه نخستین کشورهایی بودند که در فوریه 1۹۵۵/ اسفند ۱۳۳۳ این پیمان را در بغداد امضا کردند. سپس در آوریل و سپتامبر همان سال انگلستان و پاکستان هم به آن پیمان پیوستند. چندی بعد شایع شد که دولت ایران هم به این پیمان خواهد پیوست. اولین بار مدیرکل امور خاورمیانه در وزارت امور خارجه انگلیس به این نکته اشاره کرد. اما عبدالله انتظام وزیر امور خارجه کابینه علاء، گفته او را تکذیب کرد. با وجود این محمدعلی چودری (بنگالی)، نخستوزیر پاکستان، هم اعلام کرد که بزودی ایران وارد پیمان بغداد خواهد شد. این بار علاء قدم پیش نهاد و با تکذیب خبر مزبور گفت که «ایران به پیمان بغداد نخواهد پیوست» ولی پس از مسافرت جلال بایار رئیسجمهور وقت ترکیه در شهریور ۱۳۳۴ به ایران، دولت یکباره اعلام کرد که ایران در ۳ نوامبر 1955 /12 آبان ۱۳۳۴ رسماً به پیمان بغداد ملحق شده است.
آنچه در این اعلام خبرها و تکذیبها شایان توجه است اینکه بسیاری از رجال ایرانی حتی علاء و سهیلی سفیر ایران در لندن، انتظام وزیر امور خارجه و سپهبد هدایت وزیر جنگ، همه با الحاق ایران به این پیمان به بهانه تحریک شورویها مخالف بودند و آنچه بیشتر نمایان است، فشار آمریکا و انگلیس به محمدرضا پهلوی است که سرانجام باعث شد دولت ایران هم به عضویت آن درآید.[57] جالبتر این که دولت آمریکا به رغم تلاشهای دیگر کشورهای عضو، به پیمان بغداد نپیوست و تنها نمایندگانش را به عنوان ناظر در شورای وزیران پیمان بغداد، که تقریباً هر شش ماه یک بار تشکیل میشد، اعزام میکرد. انگلیسیها به بهانه مبارزه با گسترش و نفوذ کمونیزم در خاورمیانه که از فعالیتها و تبلیغات گسترده حزب توده در ایران استنباط مینمودند، به پیشنهاد آمریکائیها این پیمان را به کشورهای خاورمیانه تحمیل کردند. مقرّ پیمان سنتو شهر بغداد پایتخت عراق تعیین و به «پیمان بغداد» مشهور شد.[58] آنها در ظاهر برای دفاع از کشورهای خاورمیانه در مقابل تجاوز و گسترش کمونیزم و جلوگیری از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی، ولی در حقیقت به منظور در اختیار گرفتن منابع اقتصادی کشورهای خاورمیانه چنین پیمانی را به مهمترین کشورهای منطقه تحمیل کردند. از این رو تمام مذاکرات و تصمیمات پیمان را تحت نظارت خود درآوردند.
این پیمان در ابتدا جنبه نظامی داشت و از آن به عنوان کمربند شمالی دفاع از خاورمیانه در برابر شوروی یاد میشد، اما پس از مدت کوتاهی اهداف اقتصادی و مالی آن، به ویژه درباره ایران، نمایان و برنامهای توسط کمیسیون اقتصادی به ریاست ابوالحسن ابتهاج آغاز گردید. به موجب این برنامه «کلیه عواید دولت ایران از نفت جنوب به وسیله معاملاتی که با انگلستان صورت میگیرد مجدداً به خزانه دولت انگلیس باز میگردد.»[59]
احمد آرامش در توصیف پیمان سنتو مینویسد:
«[سنتو] جز بردگی اقتصادی و سیاسی و انقیاد ما، جزو ممالک گروه استرلینگ ثمری ندارد. قراردادی که به ظاهر برای جلوگیری از تجاوز و نفوذ کمونیزم، ولی در باطن به این منظور تحمیل شده تا انگلیسیها بتوانند از یک طرف عواید نفت ما را به یغما ببرند و به بهانه لزوم یکنواخت کردن وسایل حمل و نقل و تجهیزات کشورهای عضو پیمان بغداد، مصنوعات کشور خود را به قیمتهای گران به دولت ایران بفروشد. علاء به دستور شاه با وقوف و بصیرت کافی به امضای این پیمان استقلالشکن تن در داد و نفرین و لعنت ابدی نسلهای آینده کشور را متوجه دستگاه مزدور استعمارگران ساخت.»[60]
محمدعلی چودری (بنگالی) نخستوزیر وقت پاکستان، که برای شرکت در کنفرانس پیمان سنتو به بغداد رفته بود، به صراحت اهداف انگلیسیها را از این پیمان بیان میکند. وی در تیر ۱۳۳۴ در گفتگو با خبرنگاران میگوید:
«پیمان بغداد اصولاً برای استفاده از ثروتهای طبیعی ممالک عضو انعقاد یافته است اما بهرهای که ما و سایر کشورهای عضو از شرکت در این پیمان میبریم چیست؟ تأثیر عضویت ما عبارت از آن است که خونی که از شریانهای ملت ایران مکیده میشود در کام دولت انگلیس به عنوان طعمه لذیذ و حیاتبخشی فرو میرود و منابع گرانبهای طبیعی ایران و سایر کشورهای عضو در اختیار انگلیسیها قرار میگیرد. اما انگلیسیها در مقابل صاحب چه ثروتی هستند که به ازای این سود عظیم به ملل خاورمیانه ارزانی دارند. آنها با تحمیل پیمان بغداد دست و پای ملل رنجدیده خاورمیانه را در غل و زنجیر نهادهاند و بار آنها بر دوش ملت ما، همچون پاره سنگی است که بر دستبند قپانی یک محکوم بیگناه علاوه کرده باشند.»[61]
آرامش در تبیین اجمالی منافع هر کدام از کشورهای عضو سازمان پیمان مرکزی (سنتو) و نیز سهم ایران از عضویت در آن میگوید:
«... اگر دولتهای پاکستان و ترکیه به تلقین و دستور انگلیسیها و آمریکاییها اساس پیمان بغداد را گذاردند، لااقل هر یک انگیزهای داشتند که تا حدی با منافع ملت کشور جدایی نداشت. پاکستان با افغانستان بر سر پشتونستان اختلاف دارد و در مسئله کشمیر به پشتیبانی انگلستان نیازمند است. از این گذشته دولت پاکستان عضو مجمع کشورهای مشترکالمنافع بریتانیا میباشد و نمیتواند به نظرهای دولت انگلیس علاقهمندی نشان ندهد. دولت ترکیه نیز بدین شرط به پیمان بغداد پیوست که انگلیسیها در موضوع قبرس بدون جلب نظر و حصول موافقت آن دولت اقدامی ننماید. وانگهی ترکها پس از جنگ بینالمللی دوم کمکهای مالی و نظامی فراوان از متفقین و مخصوصاً از آمریکاییها دریافت کردهاند و ماهیت این کمکها ایجاب میکند که در پیمانهای نظامی ضد شوروی عضویت یابند. دولت عراق نیز در این میانه منافعی به چنگ میآورد؛ بدین معنی که انگلیسیها با جلب نظر نوری سعید به حسین علاء نخستوزیر دستنشانده ایران دستور دادند قانونی از مجلسین [ملی و سنا] ایران بگذراند دایر بر اینکه زائرین ایرانی بتوانند بدون گذرنامه به عتبات واقع در خاک عراق مسافرت کنند و فقط با گرفتن ورقه مخصوصی از شهربانی ایران حق ورود به خاک عراق را داشته باشند. بدیهی است تسهیل مسافرت زائران ایرانی به عراق، در دورانی که حکومت علاء با محافل مذهبی مبارزه میکند، روی دلبستگی نسبت به شعائر مذهبی صورت نگرفته است، بلکه بر اثر افزایش تعداد مسافرین ایرانی میزان عواید عراقیها شاید به چند برابر وضع سابق ترقی کرده است. چنانکه مشاهده میشود نوری سعید پاشا با وجود متابعتی که از سیاست انگلستان میکند در قبال الحاق عراق به پاکت بغداد غنیمتی از کشور بلاصاحب ایران که به دست آورد و اضافه بر آن یک دستگاه رآکتور اتمی از انگلیسیها برای ملت عراق گرفت و در بغداد مورد استفاده قرار داد.
با این ترتیب معلوم میشود که هر یک از دول مذکور برای الحاق به اتحادیه بغداد به نحوی از امپریالیزم انگلیس حق و امتیازی دریافت کردهاند، ولی ما در این میانه چه چیز به دست آوردهایم؟ متأسفانه پاسخ نه تنها منفی است، بلکه ما نسبت به وضع پیشین قدمهایی نیز به قهقرا برداشتهایم.»
البته در ادامه نوشته احمد آرامش به اهداف و انگیزههایی که دولتهای انگلیس و آمریکا از پیوستن ایران به پیمان سنتو داشتند اشاره شده، آمده است که الحاق ایران به پیمان بغداد، «برای تقویت جناح شرقی ترکیه» میتوانست مورد استفاده قرار گیرد تا در صورت وقوع جنگ، به قشون ترک امکان دهد «به عنوان نیروی متحد وارد خاک ایران» شده، آذربایجان و کردستان را اشغال کند. «همچنین ورود ایران در جرگه دول متحد فوقالاشعار، به دول غرب کمک میکند تا وسایل دفاع از منابع نفتخیز خاورمیانه را فراهم سازند.»[62]
از جمله شواهدی که اهداف نهایی دولتهای انگلیس و آمریکا را از الحاق ایران به این پیمان نمایان میسازد، گفتگوی حسین علاء با خبرنگار روزنامه اطلاعات است که پس از پایان دومین اجلاس پیمان در سال ۱۳۳۵ در تهران، انجام شد:
«- جناب آقای علاء از این اجلاس از نظر نظامی چه عاید ما شد؟
- در این جلسات موفقیت بسیار بزرگی نصیب ما شد.
- چطور جناب آقای علاء؟
- در این جلسات صحبت از دفاع ایران بود در مقابل شوروی؛ در صورتی که مورد تجاوز قرار گیریم و این که این همپیمانان ما چطور میخواهند به ما کمک کنند. بعضی از این همپیمانان عزیز که من نمیخواهم نام ببرم، میگفتند «خط دفاعی ایران باید سلسله جبال زاگرس باشد» یعنی اینکه شوروی بیاید ایران را بگیرد و ویران کند. وقتی به سلسله جبال زاگرس رسید آن وقت ما از ایران دفاع خواهیم کرد. ولی بعضی دیگر و ایران، اصرار و پافشاری شدید داشتند که خط دفاعی ایران باید سلسله جبال البرز باشد و بالاخره کار به رأی مخفی کشیده و نتیجه ۳ بر ۲ به نفع ایران رأی دادند و دو نفر همپیمانان عزیز رأی مخالف دادند.»[63]
اما پیش از آنکه علاء عازم بغداد شود حادثهای در مسجد شاه برای او اتفاق افتاد که از یک سو شخصیت علاء و حضور او در کنفرانس پیمان سنتو را مهم جلوه داد و از سوی دیگر بهانهای به دست محمدرضا پهلوی افتاد تا به عمر جمعیتی که چندین سال علیه سلطنت او فعالیت کرده، پایان دهد.
فداییان اسلام و ترور علاء
«جمعیت فداییان اسلام در اسفند ۱۳۲۴ پس از کشتن احمد کسروی اعلام موجودیت کرد و رسماً فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. سید مجتبی میرلوحی مشهور به نواب صفوی رهبری این جمعیت را به عهده داشت و از همکاران نامی او عبدالحسین واحدی، خلیل طهماسبی، حسین امامی و مظفر علی ذوالقدر بودند. فداییان اسلام از زمان شکلگیری (۱۳۲۴ ش) تا دوران دوم نخستوزیری حسین علاء (۱۳۳۴ ش) علاوه بر کسروی، چند قتل دیگر هم در کارنامه خود داشت. عبدالحسین هژیر (آبان ۱۳۲۸) و حاج علی رزمآرا (اسفند 1329) سوءقصد نافرجام به جان حسین فاطمی معاون وقت مصدق در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ نیز از دیگر اقدامات این جمعیت بود.
در سال ۱۳۳۳ ش محمدرضا شاه به فکر افتاد که نواب را به سَمت خود جلب کند. بنابراین پیشنهادهایی را توسط امام جمعه با او در میان گذاشت که با عدم اقبال نواب رو به رو شد.[64] از این رو دنبال بهانهای افتاد که با دستاویز قرار دادن آن، اعدام اعضا و انحلال فداییان اسلام را مشروعیت بخشد. این بهانه در اواخر آبان ۱۳۳۴ با حمله یکی از اعضای فداییان به نخستوزیر وقت حسین علاء به دست شاه و حکومت پهلوی افتاد.
فداییان اسلام پیش از این در سال ۱۳۳۰ ش هنگامی که خبر نخستوزیری علاء (بار نخست) اعلام شد، با صدور اعلامیه به او هشدار داده از پذیرش سمت خطیری همچون نخستوزیری وی را بر حذر داشتند. نواب در این اعلامیه که در روزنامههای کیهان، نبرد ملت و اصناف منتشر شد، خطاب به حسین علاء یادآور شده بود که «زمامداری ملت مسلمان ایران از آنِ تو و امثال تو نیست. فوراً برکناری خود را اعلام کن.»[65] در آن سال عمر دولت علاء خیلی زود به سرآمد و نواب نیز دیگر درصدد اقدامی برنیامد و احتمالاً از تصمیم اعدام او صرفنظر کرد. اما این بار که علاء با رغبت سمت نخستوزیری را پذیرفته برخلاف اعلام قبلی (مهر ۱۳۳۴)، برای امضای پیمان بغداد (سنتو) آماده سفر به عراق شده بود، اقدام به تهیه نقشه قتل او کرد.
در اواسط آبان ۱۳۳۴ مظفرعلی ذوالقدر، طبق نقشه قبلی، چندین بار به اطراف منزل حسین علاء رفت تا هنگام خروج وی از منزل اقدام به کشتن او کند. اما موقعیت مناسب پیش نیامد و نقشه او عملی نشد. حتی صبح روز پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۳۴ ذوالقدر به منزل آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی رفت تا هنگامی که علاء برای اظهار تسلیت به مناسبت درگذشت سید مصطفی کاشانی به خانه آیتالله میرود او را به قتل برساند. ولی علاء به خانه آیتالله کاشانی نرفت و باز اقدامات فداییان اسلام بیاثر ماند. تا این که نواب با خبر شد علاء عصر همان روز (۲۵ آبان ۱۳۳۴) در مجلس ختم سید مصطفی کاشانی که در مسجد شاه برگزار خواهد شد، حاضر میشود. بنابراین بیدرنگ جلسهای را با حضور طهماسبی، واحدی، ذوالقدر، سیدمحمد واحدی و محمدمهدی عبدخدایی تشکیل داد و به تشریح چگونگی اجرای نقشه و وظایف اعضا پرداخت. جلسه پس از صرف ناهار به پایان رسید و مظفرعلی ذوالقدر که از قبل داوطلب بود، توسط دو تن دیگر از حاضران جلسه به طرف مسجد شاه بدرقه شدند.
علاء که صبح همان روز به حضور محمدرضا پهلوی رفته بود و اسامی اعضای هیئت همراه خود را برای شرکت در کنفرانس پیمان بغداد، اعلام کرده بود. حدود ساعت ۴ بعد از ظهر وارد صحن مجلس شد. هنوز چند قدمی به طرف شبستان برنداشته بود که ذوالقدر او را هدف گلوله قرار داد. اما گلوله اول او به خطا رفت و گلوله دوم نیز در اسلحه گیر کرد. ذوالقدر چون اوضاع را چنین دید به سمت علاء حمله برد و با اسلحه بر سر او کوبید تا شاید موفق به انجام کار شود. اما نیروهای انتظامی و نظامی، که از حمله به علاء آگاه شده بودند، او را دستگیر کردند و به ضرب و شتم او پرداختند.
علاء به سرعت در مسجد تحت مداوا قرار گرفت و از آنجا به بیمارستان وزارت راه منتقل شد. چون ضربه ذوالقدر بر سر علاء چندان عمیق نبود، مداوای او تنها با سه بخیه پایان یافت و همان روز از بیمارستان مرخص شد. او فردای همان روز (شنبه ۲۶ آبان ۱۳۳۴) با سر باندپیچی شده، به اهواز رفت تا از آنجا عازم بغداد، محل امضای پیمان سنتو شود. ذوالقدر نیز پس از بازجویی بدنی ابتدا به کلانتری ۸ و سپس به شهربانی تهران انتقال یافت.
به دنبال این حادثه سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی هم که به اهواز رفته بودند تا در صورت شکست نقشه ترور در تهران به بغداد رفته، علاء را در آنجا به قتل برسانند، دستگیر و به تهران منتقل شدند. از سوی دیگر دولت اقدام به شناسایی مخفیگاههای رهبران و اعضای جمعیت فداییان اسلام کرد و با اعزام گروههای دو یا سه نفره در محلههای دولاب و مسگرآباد تهران و ری و قم، به جستجوی خانههایی پرداخت که از سالها قبل محل رفت و آمد افراد جمعیت بود. سرانجام در بعد از ظهر اول آذر ۱۳۳۴ نواب صفوی، حمید ذوالقدر و سیدمحمد واحدی دستگیر و بازداشت شدند. طولی نکشید که بیشتر اعضای جمعیت فداییان اسلام دستگیر شدند و مورد بازجویی قرار گرفتند. عدهای در بازجوییها اعلام کردند که مدتها پیش از عضویت در آن جمعیت استعفا کردهاند؛ عدهای هم پس از محاکمه فرمایشی به اعدام و یا چند سال زندان محکوم شدند.
در اینجا آنچه مهم و در خور تأمل و تعمق است، انگیزه یا اهدافی است که فداییان اسلام از اعدام حسین علاء در نظر داشتند. ذوالقدر در جلسات بازجویی درباره علت ترور علاء بیان کرده که چون نخستوزیر بر تعالیم و دستورات قرآن کریم اعتقاد ندارد و برخلاف آن عمل کرده، موجب فراوانی فحشا در سراسر کشور شده، تصمیم به قتل او گرفتم. همچنین اظهار داشت که علاء به جای اینکه برای جلوگیری از مفاسد چارهای بیندیشد، به دنبال امضای پیمان بغداد است و این کار او ایران را به جنگ روس فرستاده، باعث کشته شدن جوانان کشور خواهد شد.
افزون بر این اظهارات ذوالقدر زیر پالتو کفنی پوشیده بود که بر روی آن با مرکب قرمز نوشته شده بود: «پیمان نظامی، قرار داد نفت و هر پیمان خارجی باید ملغی شود»؛ «قل هو الله احد»، «احکام اسلام باید اجرا شود»، «قطع ایادی اجانب و دشمنان اسلام و ایران، انگلیس، آمریکا و روس»، «برقرار باد حکومت قرآن»، «واژگون باد حکومت کفر و معصیت»، «الاسلام یعلوا و لایعلى علیه»، «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون»[66]
عبارات نوشته شده بر روی کفن ذوالقدر تا حدودی بیانکننده انگیزه فداییان اسلام - گذشته از انگیزه فردی - از ترور علاست. چرا که ذوالقدر به عنوان عضو جمعیت، که از نزدیک با اندیشهها و آرای نواب صفوی آشنایی داشته و از انگیزه و اهداف جمعیت فداییان اسلام نیز ملهَم بوده است در این صورت اگر تحریر عبارات فوق را یک اقدام فردی و بدون اطلاع جمعیت هم بنگاریم، میتوان گفت که انگیزههای فردی او از آموزهها و اهداف جمعیت الهام پذیرفته، در همنوایی با آن شکل گرفته است.
وزارت دربار (نوبت چهارم)
حسین علاء در ۱۴ فروردین ۱۳۳۶ از سمت نخستوزیری کناره گرفت و پس از مدتی بار دیگر به وزارت دربار منصوب شد که پیشتر سه بار ریاست بر آن را تجربه کرده و بیش از هر سمتی با خلق و خوی او میساخت. او تا آبان ۱۳۴۲، به مدت شش سال وزیر دربار بود. در طول این مدت چندی شایع شد که دوباره سفارت ایران در لندن را برای او در نظر گرفتهاند، اما او تظاهر به «ضعف مزاج» کرد و با بهانه قرار دادن گرفتاریهای داخلی در زندگی از قبول سفارت عذر خواست.[67]
ساواک در گزارشی که در اواسط سال ۱۳۳۸ ش تهیه کرد به اقداماتی اشاره میکند که گروهی مرکب از اسدالله علم، علی امینی، حسین علاء و جهانشاه صالح علیه دولت اقبال انجام میدادند، در بخشی از این گزارش آمده است:
«فعالیت آقایان علاء، علم، امینی و جهانشاه صالح علیه دولت، که مدتی متوقف و جلسات آنها نیز تقریباً به حال تعطیل درآمده بود، مجدداً شروع و آقایان نامبرده در پس پرده و به طور خیلی محرمانه فعالیتهایی را علیه کابینه شروع و ملاقاتهایی بین آقایان صورت میگیرد...»[68]
همچنین مقاله تندی در روزنامه آتش با عنوان «برای ملت ما علاء برابر با بلا است» چاپ شد که با مخاطب قرار دادن دولت وقت، سخت از عملکرد دولت علاء و اقدامات او انتقاد میکرد. نسخهای از این مقاله که توسط مأمور ساواک تهیه و در پرونده علاء بایگانی شده است، نشان میدهد سازمان اطلاعاتی کشور افراد مختلف را زیر نظر داشته، با جمعآوری مطالب و نکات متعدد درباره هر فرد به ویژه رجال سیاسی، فعالیت آنها را کنترل میکرد. سیدمهدی میراشرفی نویسنده مقاله روزنامه آتش در بخشی از نوشتههایش، علی امینی نخستوزیر وقت، را مخاطب خود قرار داده، مینویسد:
«... من امروز بار دیگر سخنم با آقای علی امینی نخست وزیر، و تنی چند تن از اعضای کابینه ایشان است که داعیه اصلاحطلبی و آزادیخواهی و مبارزه با سوءاستفادهچیان و متنفذین و گردنکلفتهای به نام دارند... هر چه تاریخ زندگی آقای حسین علاء وزیر دربار شاهنشاهی ایران را ورق بزنیم به نشانههایی از مقام و اعمال نفوذ بیشتر برخورد میکنیم. به متصدیان امر دستور بدهید پرونده شرکت معاملات خارجی را نگاهی بکنند... پس از پرونده انتخابات دوره نوزدهم و شرکت معاملات خارجی اشارهای نیز به پرونده کلان شرکت ثابت پاسال، به دوست دو جان در یک قالب آقای علاء و حبیبالله خان ثابت بکنیم.... زمینخوار کبیر چه کسی به جز آقای حسین علاء میتواند باشد. زمینهای دشت گرگان، زمینهای کنار راهآهن اهواز، زمینهای ساختمان تلویزیون و دهها نمونه دیگر...»[69]
درباره سوءاستفادههای مالی و اعمال نفوذی که علاء در برخی از دستگاهها و شرکتهای دولتی و غیردولتی داشته در میان اسناد ساواک به چند سند برمیخوریم که متناسب با مقاله روزنامه آتش به یکی از آنها اشاره میشود:
«موضوع: اخذ عوارض مشروبات غیر الکلی شماره : 1976 /316
محل: شهرداری تاریخ حادثه: -
عطف به شماره: - تاریخ وصول خبر: 7 /5 /40
منبع خبر: مأمور ویژه تاریخ گزارش: 8 /5 /40
تقویم: ب ـ ۲
روز گذشته [امیر منصور] شریفی مدیر کل مالی شهرداری به سید جعفر بهبهانی میگفت دو روز قبل پس از مطالعه زیاد پیشآگهی ۵۰ میلیون تومان عوارض وصول نشده شهرداری از کارخانجات سازنده نوشابههای غیرالکلی را صادر کرده و آقای [نورالدین الموتى] وزیر دادگستری و شهاب فردوس نیز او را تشویق کردهاند. ولی آقای علاء بر اثر پافشاری حبیبالله ثابت [پاسال] از این اقدام شدیداً عصبانی شده و قصد دارد موجبات برکناری وی را فراهم کند. شریفی از سید جعفر بهبهانی سئوال میکرد چون آقای علاء با دکتر نصر دوست صمیمی هستند لذا قادر است او را از کار برکنار کند و در این مورد اظهار نگرانی مینمود. ولی سید جعفر بهبهانی شریفی را تشویق به ادامه کار و اخذ عوارض معوقه میکرد و به او گفته است با تمام قوا از او پشتیبانی خواهد نمود.»[70]
همچنین در گزارش دیگری از مأموران ساواک آمده است که «در اواخر ۱۳۴۲ش، علاء به طرق مختلف از تعقیب» یکی از پروندههای مهم سوءاستفاده درباره شرکت بیمه جلوگیری میکند.[71]
علاء در ۱۲ آبان ۱۳۴۲ از وزارت دربار برکنار شد و جای خود را به حسین قدس نخعی داد. در این باره علل متعددی را بر شمردهاند: از جمله یک روز پس از برکناری علاء از وزارت دربار، مأمور ویژه ساواک خلاصهای از علل مورد بحث در محافل سیاسی را جمعآوری و به شرح زیر گزارش کرده است:
«در محافل وابسته به دربار شاهنشاهی در مورد علت برکناری آقای علاء وزیر سابق دربار شاهنشاهی و انتظام مدیرعامل شرکت ملی نفت، مطالبی به شرح زیر مورد گفتگو قرار گرفته است:
۱) در روز واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آقای علاء جلسهای مرکب از آقایان انتظام، مهندس شریفامامی، وارسته، سردار فاخر حکمت، سرلشکر دکتر ایزدپناه و چند تن دیگر ترتیب داده و اظهار نموده برای جلوگیری از این جریان و آرامش در کشور من امروز میخواستم مذاکره کنم و راهحلی فکر نمایم. مهندس شریفامامی اظهار میدارد که تشکیل جلسه با نظر و کسب اجازه اعلیحضرت همایون شاهنشاه بوده است یا این که خود جنابعالی رأساً پیشقدم این کار شدهاید. آقای علاء اظهار میدارد خیر، چون فکر میکنم که این جریان بستگی به سرنوشت کشور و همگی ما دارد ما آن را تشکیل دادیم و بعد از مشاوره نظرات را به اطلاع اعلیحضرت خواهم رسانید. آقای شریفامامی و یکی دو نفر دیگر اظهار میدارند بهتر است که تشکیل جلسه قبلاً به عرض برسد تا اگر اجازه فرمودند در این باب صحبت شود. آقای انتظام اظهار داشته صرفنظر از آنچه که مربوط به اعلیحضرت است جریاناتی است که مربوط به خود ماست و آینده کشور و فکر میکنم مانعی ندارد ما خودمان در آن مورد بحث کنیم تا بعداً در مورد مطالب مربوط به سلطنت با اعلیحضرت مذاکره گردد. به هر صورت جلسه آن روز تعطیل میشود و مهندس شریفامامی جریان امر را در همان روز یا روز بعد به عرض اعلیحضرت میرساند که شد[ید]اً موجبات ناراحتی شاهنشاه فراهم میشود.
۲) در کلیه جریانات اخیر و اجرای مواد ششگانه و انتخابات و تحولات که صورت میگرفته است تماسهای مدام بین دکتر امینی، علاء، انتظام و نفیسی از نظر وابستگی و دوستی برقرار بوده است و اکنون نیز این تماسها و ملاقاتها مرتباً صورت میگیرد.
۳) عدم رضایت عمومی و اعمال نظرهای خصوصی که در مسائل از طرف علاء میشده است و یک قسمت از نارضایتی شاهنشاه را تشکیل میداده است.
۴) یکی از پروندههای مهم که سوءاستفاده هنگفت در آن شده است موضوع شرکت بیمه است که بالغ بر ۷۰ میلیون تومان است و گزارش آن از طرف علیاصغر کاظمی و فاضلی بازرسهای کل کشور تدوین و مبنای آن روی گزارشهای علی سجادیان و هادیان، بازرسیهای قانونی است. فعلاً پرونده نزد فاضلی است و آقای علاء به طرق مختلف از تعقیب این پرونده جلوگیری مینموده است.»[72]
علاء بعد از برکناری از وزارت دربار به کار مهمی گمارده نشد. از دیگر مشاغل او میتوان به ریاست او بر «هیئت امنای دانشگاه پهلوی (شیراز») و عضویت در «انجمن آثار ملی ایران» اشاره کرد که خود از مؤسسان آن بود. اما از مهمترین فعالیتهای او ریاست بر «جمعیت برادری جهانی» در ایران، تأسیس «لژ مهر»، به عنوان اولین لژ وابسته به اتحادیه لژهای فراماسونری آلمان و تأسیس «لاینز» در ایران است که در این بخش، بر اساس منابع و اسناد منتشر شده و قابل دسترس، ذیل عنوان «علاء و فراماسونری» به شرح آنها میپردازیم:
علاء و فراماسونری
از تاریخ دقیق و یا چگونگی عضویت حسین علاء در نخستین محفل فراماسونری اطلاعی در دست نیست. در برخی از پژوهشهای اخیر نام وی جزو اعضای «لژ بیداری ایران» ذکر شده است.[73] این لژ که در فاصله سالهای 1906 /1325 تا ۱۹۱۴م / ۱۳۳۴ ق در تهران فعال بوده نخستین لژ فراماسونری است که در ایران تأسیس یافته و از لژ شرق اعظم (گراند اوریان) فرانسه پیروی میکرد. هر چند اسنادی که از لژ بیداری ایران باقی مانده، عضویت او را در آن لژ تأیید نمیکند و نام علاء در فهرست اسامی اعضای لژ که در کتابی به نام تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، مطابق با بایگانی آن لژ تنظیم یافته، دیده نمیشود.[74]
البته دختر ابوالقاسم خان ناصرالملک قراگوزلو، نایبالسلطنه احمد شاه قاجار، همسر علاء بود و چون ابوالقاسم خان خود از اعضای مشهور لژ بیداری ایران بوده، میتوان چنین گفت که علا نیز با لژ مزبور ارتباط نزدیکی داشته و گاهی در جلسات آن هم حاضر میشده است. پذیرش چنین گفتهای تا حدی عضویت علاء را در لژ بیداری ایران تأیید میکند و حکایت بر این دارد که وی بعد از مشروطیت دوم، یعنی بین سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۴ ق با لژ بیداری ایران آشنایی یافت و به جرگه فراماسونرها پیوست. اگر چه در این گرایش، ابوالقاسم خان ناصرالملک پدرزن او، نقش مؤثری داشته است. در این باره منابع ساواک اذعان میدارد که علاء از ریشههای اساسی فراماسونری در ایران بوده است:
«گفته میشود [که علاء] از ریشههای اساسی فراماسونری در ایران است. البته رئیس این دسته در ایران مرحوم ناصرالملک بود که پس از او کلید به زن علاء [دختر ناصرالملک] داده شد و او امروز کلیددار فراماسونری در ایران است و علاء جزء هیئت رئیسه و نوکر زن خود میباشد و اصولاً فراماسونها با شاه خوب نیستند و به طوری که شهرت دارد جنبه جاسوسی دارد.»[75]
اسماعیل رائین در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ضمن معرفی اجمالی حسین علاء به عنوان نخستین استاد اعظم «گراند لژ مستقل ایران»، نوشته است که علاء در «آمریکا به سازمانهای فراماسونری پیوست.»[76] وی زمان دقیقی را برای نوشتهاش بیان نکرده اما با توجه به مشاغل و فعالیتهای علاء، میتوان گفت که حسین علاء در سالهای ۱۳۰۳ و یا ۱۳۰۴ ش، که وزیر مختار ایران در آمریکا بود به عضویت یکی از لژهای فراماسونی درآمده است.
افزون بر این، برخی به سالهایی اشاره کردهاند که علاء ریاست کابینه وزارت امور خارجه را - در دورانی که پدرش وزیر امور خارجه بود - بر عهده داشت. این دسته ارتباط او با افرادی همچون حسن وثوقالدوله عضو لژ بیداری ایران را به عنوان فعالیتهای ماسونی او قلمداد کردهاند. همچنین ماسون بودن پدرش علاءالسلطنه، را مطرح و طوری بیان کردهاند که در زمان ریاستالوزرایی علاءالسلطنه و هم زمان با خارج شدن او از صحنه سیاست، علاء نیز فراماسون بوده و در یکی از مجامع فراماسونری عضویت داشته است.[77]
بنابر آنچه گفته شد، فعالیت ماسونی حسین علاء در دو برهه قابل پژوهش و بررسی است؛ اولی در دوران نخست زندگیاش که از سالهای ورود او به وزارت امور خارجه یعنی حدود ۱۲۸۰ ش آغاز میگردد و تا اوایل سلطنت محمدرضا پهلوی ادامه مییابد. او در این دوره بیشتر با فراماسونها حشر و نشر داشت و به محافل ماسونی نیز رفت و آمد میکرد. از فعالیتهای ماسونی او در این دوران آگاهیهای محدودی در دست است که با توجه به آنها او در پیوستن بعضی افراد به مجامع فراماسونری نقش داشته و در چند جلسه تنصیب ماسونها حاضر بوده است. از جمله این افراد میتوان شاهرخ فیروز را نام برد که پدرش، نصرتالدوله فیرزو میرزا، در حضور علاء پاکتی را که حاوی نامهای درباره ماسون بودن فرزندش بوده به شاهرخ داده است.[78]
علاوه بر این در این سالها نخستین جلسه رسمی «لژ روشنایی» با حضور علاء تشکیل شد[79] که این امر بیانکننده اهمیت و جایگاه او در محافل ماسونی است.
حسین علاء در دوره دوم زندگی سیاسی خود، که از اواخر دهه 1320 ش شروع شد و تا پایان وزارتش در دربار پهلوی به سال 1342ش ادامه یافت، نه تنها در مجامع فراماسونری عضو بوده و فعالیت رسمی داشته است، بلکه در تأسیس دیگر لژهای ماسونی در ایران نیز نقش اساسی و مؤثری ایفا کرده به عنوان استاد مادامالعمر در محافل مزبور حضور مییافت.
پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوره جدید فراماسونری
پس از پایان جنگ دوم جهانی، که با شکست آلمان نازی و پیروزی دول متفق همراه بود، بار دیگر گراند لژهای اروپایی فعالیت خود را از سر گرفتند و به احیای اسناد و مدارک خود پرداختند که در زمان جنگ برای ترس از نابودی توسط مأموران جنگی هیتلر، مخفی نگه داشته بودند. کشورهای انگلیس و فرانسه بیش از پیش شبکه فراماسونری را در جهان پس از جنگ گسترش دادند و با دعوت از فراماسونهای قدیمی، اقدام به تأسیس و راهاندازی لژها و عضوگیری افراد جدید کردند. در برخی از کشورها نیز لژهای وابسته جدیدی را پیریزی نمودند. کشور انگلیس، که یکی از فاتحان جنگ بود ابتدا لژی را در کشور شکست خورده آلمان تأسیس کرد و پس از آن در اواخر 1947م با تشکیل چند لژ ماسونی تحت نظارت گراند لژهای انگلیس (انگلند، اسکاتلند، ایرلند)، «سازمان فراماسونی انگلیس در آلمان» را ایجاد کرد. سال بعد سازمان مزبور رسمیت یافت و ارتباط آن با همه گراند لژهای انگلیسی بلامانع اعلام شد. این سازمان که در اداره مرکزی قوای اشغالگر انگلیس در شهر بداوین هانس[80] آلمان قرار داشت، با کمک فرماندهان نظامی انگلیس با توسعه فراماسونری توسط رؤسای فراماسونری خود، به آلمانیها و انگلیسیهای مقیم آلمان توصیه کردند که با کمک سایر برادران فراماسون در کشورهای مجاور تشکیلات ماسونی را تشکیل دهند.
چندی بعد یکی از ماسونهای معروف آلمان به نام ج.و.ن. گروز، پیش از مسافرت به انگلستان با اتحادیه لژهای بزرگ انگلستان دیدار و اعلام کرد که برای تشکیل لژهای تابع انگلستان در آلمان اقدام خواهد کرد. اتحادیه لژهای انگلستان نیز به منظور جلوگیری از چنین اقدامی تأکید کرد که لژهای فراماسونری آلمانی از طرف گراندلژ انگلستان به رسمیت شناخته نخواهد شد. با وجود این طولی نکشید که فعالیت فراماسونری در آلمان شروع و نخستین لژ، که زبان آن انگلیسی بود در شهر دوسلدرف آلمان تأسیس شد. لاولر، استاد اعظم، که تبعه انگلستان بود بر این لژ ریاست میکرد. او با تقدیم نامهای که به اتحادیه لژهای انگلستان فرستاد لژ را برای همیشه تحت فرمان و اطاعت و در اختیار لژهای انگلیسی قرار داد.
پس از تأسیس لژ مزبور، پنج محفل دیگر در شهرهای مختلف آلمان به وجود آمد. چیزی که اعضای لژهای آلمانی را میرنجانید و موجب میشد دشمنی و نفرت و کینهتوزی در ملت و مردم ژرمن و انگلوساکسون زنده کند و مبارزه مخفی بین دستههای مختلف فراماسونری را در آلمان شدت بخشد، تابعیت لژهای آلمانی به اتحادیه لژهای انگلیسی بود، که سرانجام اتحادیه لژهای انگلستان با تأسیس «گراند لژ آلمان» موافقت کرد و در سپتامبر 1958 اتحادیه لژهای آلمانی تأسیس شد.
نخستین لژ وابسته به اتحادیه لژهای آلمان در ایران
اتحادیه لژهای آلمان با برقراری تماس و ایجاد اتحاد و همبستگی با دیگر گراندلژهای جهانی شروع به تأسیس لژهای وابسته در دیگر کشورها کرد. از جمله کشورهایی که زمینه برای تأسیس لژ فراماسونری وابسته به اتحادیه لژهای آلمان در آن فراهم گردید کشور ایران بود که نخستین بار با پیشگامی تقی اسکندانی عملی شد.[81]
تقی اسکندانی تحصیلات خود را در آلمان تکمیل کرده در همان جا هم به عضویت لژ فراماسونری درآمده بود. او پس از بازگشت به ایران در «لژ همایون» که با اجازه استاد اعظم قاهره (مصر) تأسیس یافته بود، عضو شد. لیکن پس از چند ماهی به عللی از جمله اجبار در پرداخت اعانه به صندوق لژ تصمیم به کنارهگیری از آن گرفت. مهمترین عاملی که موجب گردید اسکندانی از ادامه فعالیت (عضویت) در لژ همایون خودداری کند ارتباط آن لژ با اینتلیجنس سرویس انگلستان بود.[82] بنابراین اسکندانی از لژ همایون جدا شد و به تأسیس لژی که به اتحادیه فراماسونری آلمان وابسته بود روی آورد.
چندی بعد، به دلیل اختلافهای پیشآمده میان لژهای انگلوساکسون(انگلیسی) و گرانداوریان از یک سو، و اقدامات و مخالفتهای سپهبد حاج علی کیا از سوی دیگر، لژ همایون منحل و خبر انحلال آن در سال 1336ش پس از حدود پنج سال فعالیت مستمر اعلام شد. به نوشته رائین، حسین علاء در برچیده شدن لژ همایون نقش مؤثر و درجه اول را داشته است.
تأسیس لاینز در ایران
در روزهای آغازین سال 1336ش شفیق منصور نماینده سیار لاینز بینالمللی که اهلیت لبنانی داشت، به ایران آمد و در دومین روز اقامتش در تهران با الله پاشاخان صالح استاد دانشگاه و مترجم و مشاور سفارت آمریکا در ایران، دیدار کرد. او با ارائه نامه یکی از دوستان مورد اعتماد صالح از وی تقاضا کرد که مدیریت و مسئولیت تشکیل جلسه لاینز را در ایران به عهده بگیرد، اما صالح در طول مذاکرات با او از شنیدن عنوان «فراماسون» به وحشت افتاد و تقاضای شفیق را نپذیرفت. با وجود این در برابر اصرار او که میخواست یک نفر «مطلع و متنفذ» را برای تأسیس لاینز در ایران معرفی کند، حسین علاء را به وی معرفی کرد. شفیق منصور نیز به ملاقات علاء رفت.[83]
چنین معرفی از سوی صالح حائز این نکته است که ماسون بودن علاء و ارتباط او با محافل فراماسونری بر افراد بسیاری آشکار بود و افراد متعددی از شهرت ماسونی وی آگاهی داشتهاند. علاء در این زمان وزارت دربار را بر عهده داشت و با محافل فراماسونری، اعضا و فعالیتهای آن هم آشنا بود. از این رو احتمال قریب به یقین وجود دارد که فهرست اسامی سی نفری از ساکنان تهران را، که شفیق منصور در 15 فروردین 1336، برای بنای اولیه باشگاه لاینز در ایران از آنان دعوت به عمل آورد، حسین علاء تهیه و در اختیار منصور قرار داده بود.
اسامی سی نفری که برای تأسیس لاینز در تهران دعوت شدند عبارتند از: بوذری، اسماعیل اردلان، هرمز آرش، کاظم اشرفی، منصور امامی، صادق آهی، منصور پورسینا، علی تاجبخش، حسن تراب، میشل جمال، احمد حریری، ادموند حکیم، حبیبالله دیهیم، معزالدین ذوالفقاری، عزیز رفیعی، اسماعیل شریفی، محمود شکوه، طاهباز، حسین علاء، علینقی فسا، حسن فصیحی، محمد کاظمی، وانک گرنی، ارباب گیو، عبدالحسین مثقالى، ویلهلم مقدم، حسن مهدوی، تقی یزدی و مهدی یزدی.
باشگاه لاینز بینالمللی در تقسیمات خود، کشور ایران را منطقه ۳۵۴ نامید و تا سال ۱۳۴۱ ش، ۵۷ باشگاه را در پنجاه شهر با ۱۷۵۳ عضو مرد دایر کرد.[84] از جمله باشگاه لاینز شیراز که با مسافرت حسین علاء به آن شهر تأسیس یافته بود، عدهای را به عضویت پذیرفت.
رائین، سال تأسیس لاینز شیراز را ۱۳۴۰ ش میداند که با توجه به اسناد منتشر شده به نظر میرسد، این لاینز در سالهای ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ ش بنا نهاده شده است. این اسناد، که گزارشهای ساواک شیراز خطاب به ساواک تهران است، در جلد دوم کتاب اسناد فراماسونری در ایران به چاپ رسیده و ضمن اشاره به اختلافات موجود میان استادان دانشگاه شیراز، نقش مؤثر حسین علاء در تأسیس باشگاه لاینز در شیراز را مورد توجه قرار داده است. گزارش نخست در اول آبان ۱۳۳۸ و گزارش دوم در ۲۲ خرداد ۱۳۳۹ وصول شده که متن کامل آن به شرح زیر است:[85]
سند شماره [4 /417059] - محرمانه -
سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)
گیرنده: تاریخ: 22 /3 /39
موضوع: تشکیلات فراماسیون
اطلاعیه واصله از سازمان اطلاعات و امنیت شیراز حاکی است که اخیراً به علت اختلافات بین رئیس دانشگاه شیراز و عدهای از استادان، موضوع تشکیلات فراماسیونی در شیراز فاش شده و گفته میشود که آقای دکتر [ذبیحاله] قربان رئیس دانشگاه به دستور آقای علاء این تشکیلات را در شیراز تأسیس و حتی گفته است که اعلیحضرت همایونی هم وابسته به این تشکیلات میباشند و شایع است که در مسافرت اخیر دکتر قربانی به فرانسه یکی از شخصیتهای بزرگ فراماسیونی در فرودگاه از مشارالیه استقبال نموده است. جلسات این جمعیت در منزل سرکیس ماتریوس ارمنی بعضاً تشکیل و برای اینکه افراد یکدیگر را نشناسند از ماسک مخصوصی استفاده مینمایند و آقای دکتر تمدن فرزانه استاد دانشگاه در این تشکیلات لژ بالاتری داشته و دکتر قربان زیر دست وی میباشد.
ضمناً دکتر حقیقی برای شرکت و نامنویسی در تشکیلات فراماسیونی با آقای دکتر قربان مذاکره نموده و دکتر قربان سه سئوال از نامبرده به شرح زیر نموده است.
۱ ـ اگر انقلابی در حال حاضر علیه رژیم فعلی در ایران بشود آیا شما شرکت میکنید یا خیر؟
۲ - آیا در مجمع و مجلسی که شرکت مینمایید مصلحت شخصی را بر مصالح آن مجمع ترجیح میدهید؟
٣- موضوع سوم مطلب جالبی بوده که رابط به علت عدم حضور ذهن فراموش نموده است و به قرار اطلاع آقایان دکتر قربان و دکتر تمدن فرزانه در تاریخ 20 /2 /39 برای شرکت در انتخابات کمیته که در هتل سمیرامیس تشکیل جلسه داده به تهران عزیمت نمودهاند.
علىهذا مراتب استحضاراً به عرض رسید صدور هرگونه دستور موکول به نظر عالی است.
[هامش (۱):] محترماً به عرض میرساند. 24 /3 /39.
[هامش (۲):] شما باید کلیه لژهایی که در ایران هست بشناسید و به تدریج پرونده تشکیل نمایید.
[هامش (۳):] به نظر آقای ضرابی برسانید سپس بایگانی شود 25 /4 /39.
●
اسامی اعضای لاینز شیراز در سال ۱۳۳۸ عبارت بودند از: تمدن فرزانه، ذبیحاله قربان، عزیزاله قوامی، لطفعلی صورتگر، حبیباله خمسی، علیمحمد دهقان، سرکیس ماتریوس ارمنی و فرهمندفر.[86]
بعدها در مرداد ۱۳۴۳، که به مناسبت مرگ حسین علاء مجلس یادبودی برگزار شد، دکتر معارفی دبیر لاینز ایران در آن سال، درباره نقش علاء در پایهگذاری لاینز در ایران سخنرانی و علاء را «عضو مؤسس اولین باشگاه و پایهگذار لاینز در ایران» معرفی کرد. وی در بخشی از سخنان خود گفت:
«بنا به پیشنهاد و استدعای شیر مرد علاء بود که اعلیحضرت همایون شاهنشاه ریاست عالیه لاینز ایران را قبول فرمودند. با جدیت و [علاقهمندی] شادروان حسین علاء بود که در ظرف چند سال از یک باشگاه ۱۱۲ باشگاه دیگر به وجود آمد. بدواً منطقه موقت، سپس منطقه ۳۵۴ و از دو سال پیش مناطق سهگانه تشکیل و ایران با ۱۱۳ باشگاه لاینز مقام هفدهم را در بین ۱۲۵ کشور به دست آورد. در نتیجه جدیت حسین علاء بود که دارای شیرنامه به زبان فارسی شد و هم در نتیجه پافشاری آن شادروان بود که زبان فارسی دهمین زبان رسمی لاینز بینالمللی گردید. شادروان شیر مرد علاء در ایجاد آموزشگاه نابینایان رضا پهلوی و ساختمان آموزشگاه نابینایان فرح پهلوی و مؤسسات بزرگ و کوچک دیگری که به وسیله باشگاههای لاینز ایران احداث و یا تأسیس شدهاند، سهم به سزایی دارد. شیر مرد ارجمند حسین علاء دو سال ریاست باشگاه لاینز تهران، دو سال ریاست منطقه ۳۵۴ و دو سال ریاست شورای عالی مناطق را عهدهدار بود...»[87]
جمعیت برادری جهانی[88]
حدود یک سال پس از تأسیس نخستین باشگاه لاینز در ایران، دکتر کلینچی[89] از سرشناسترین رهبران ماسونی و گراند ماستر فراماسونرهای امریکا، به همراه پروفسور کامپتیون[90] متخصص اتمی امریکا، به ایران آمد و مرکز «سازمان برادری جهانی» در خاورمیانه و خاور نزدیک را که مرکز آن تهران بود، راهاندازی کردند. آنان حسین علاء وزیر دربار وقت را که دارای فعالیتهای ماسونی بود، به ریاست «جمعیت برادری جهانی» در ایران منصوب کردند و شجاعالدین شفا و سلیمان شاملو را به ترتیب به سمت دبیرکلی و مدیرعاملی آن برگزیدند. از دیگر اعضای جمعیت برادری جهانی در ایران که هر کدام ریاست کمیسیونهای مختلف آن را بر عهده داشتند میتوان دکتر فرهاد، فروزانفر، دکتر محمود مهران، جمشید آموزگار و دکتر محمود اعتمادیان را نام برد.
بنابر گفتههای یکی از افراد که از فعالیت جمعیت برادری جهانی آگاهی داشته، رئوس فعالیتهای آن عبارت بودند از: «۱- حذف مطالب زننده علیه مذهب اهل تسنن از کتب درسی فارسی ۲ - تدریس فقه تسنن و ایجاد کرسی مذهب تسنن در دانشگاه معقول و منقول ۳- تشکیل جلسات شورای عالی مرکب از رؤسای مذاهب مختلف.»[91]
اسماعیل رائین پیش از آنکه به عضویت علاء در لژ «مهر» بپردازد، درباره فعالیت او در مجامع ماسونی نوشته است:
«حسین علاء قبل از اینکه در لژ مهر و گراندلژ مستقل ایران به دریافت مقام استاد اعظم نایل شود از لژ ایدهآل جهانی صاحب عالیترین عنوان یعنی مقام فراماسونری مادامالعمر شده بود.»
او در ادامه ترجمه نامه حسین علاء را که به زبان فرانسه در ۲۲ اوت 1951 /31 مرداد ۱۳۳۰ در پاسخ به استاد اعظم لژ ایدهآل جهانی نوشته بود، نقل کرده است:
«تهران ۲۲ اوت ۱۹۵۱
عالیجناب آقای حناابی راشد استاد بزرگ، با عنوان مادامالعمر لژ ایدهآل جهانی قاهره. آقای جواهری، منشی سازمان جهانی ایدهآل در تهران نیات محبتآمیز شما را در مورد اعطای عالیترین درجه ماسونری به اطلاع من رسانید.
ضمن سپاس از قصد التفاتآمیز شما خاطرنشان میسازم که این افتخار بزرگی را که نصیب من میسازید قبول میکنم و همکاری برادرانه خود را اعلام میدارم و متذکر میگردم که انتظار دارم از نقطه نظرهای عاقلانه و برادرانه ماسونری شما استفاده میبرم و سعی میکنم مستقیماً وظایف خود را انجام داده و به ایدهآل خود و به صلح، آزادی، برادری و برابری خدمت کنم. استاد بزرگ امیدوارم صمیمانهترین احساسات برادرانه مرا و همچنین احترامات فائقهام را بپذیرید. حسین علاء»[92]
انحلال لژ همایون و تأسیس لژ مهر
حسین علاء، خود را در انحلال لژ همایون نسبت به دیگران پیشقدم میدانست و نقش خود را در به تعطیلی کشاندن آن لژ اساسی و مهم بر میشمرد. او در گفتگویی با رائین میگوید:
«ابتدا تصور میکردم لژ همایون برای پیشرفت مرام و مقصد ماسونیزم به وجود آمده است. به همین جهت همراه محمد خلیل جواهری استاد اعظم لژ مذکور مراجعهای میکرد بدون مضایقه او را کمک و یاری میکردم زیرا او را بدون تردید فراماسون وابسته به یکی از لژهای معتبر میشناختم. ولی متأسفانه باید بگویم که او و عده زیادی از یارانش که اکنون در لژهای انگلیسی و فرانسوی فعالیت دارند و حتی مقامات عالیه را عهدهدار شدهاند، راههای غلطی در پیش گرفته بودند، آنان نه تنها در اجرای هدفهای ماسونیزم نمیکوشیدند، بلکه اعمال و افعالی انجام میدادند که حتی تکرار آنها برای من وهنآور است. ارتباطهایی که در این لژ با فراماسونهای خارجی برقرار شده بود برای من که همیشه به این مملکت عشق میورزم و بارها نشان دادهام که در راه سربلندی واقعی میهنم در صف اول پیکار بودهام ناراحتکننده بود. بعد از آنکه همه موجبات انحلال لژ همایون آماده شد من در از هم پاشیدن سازمان مذکور پیشقدم شدم و خوشبختانه در این کار توفیق حاصل کردم.»[93]
پس از انحلال لژ همایون، علاء و تقی اسکندانی با کمک چند فراماسونر دیگر لژ جدیدی را به نام «مهر» که زیر نظر سازمان فراماسونری آلمان اداره میشد، پایهگذاری کردند. علاء هم به مقام استاد اعظمی آن لژ انتخاب شد. وی در ادامه گفتگو با رائین در این باره میگوید:
«با متلاشی شدن لژ مذکور [همایون] و تقدیس و تأسیس لژهای دیگر، مکرر از طرف شخصیتهای فراماسونری ایران به من مراجعه شد که در یکی از سازمانهای آنها شرکت جویم. ولی به عللی که با سلیقه و نظر شخصیام ارتباط دارد حاضر نشدم با آنها همکاری کنم. تا اینکه از طرف چند نفر از شخصیتهای قابل اعتماد فراماسون پیشنهاد تأسیس لژی که با دو سازمان ماسونیزم انگلیس و فرانسه بستگی نداشته عنوان شد. بعد از اینکه شش نفر از استادان ماسونیزم ایران با هم برای تأسیس لژهای آلمان در ایران توافق کردند، با آنها هم عهد شده و فعالیتی را که متأسفانه نمیتوانم جزییات آن را افشا کنم و یا نام برادرانم را بگویم آغاز کردیم.»[94]
البته درباره زمان تأسیس لژ مهر، که پس از آن لژهای دیگر وابسته به سازمان فراماسونری آلمان به نامهای «آفتاب» و «ستاره سحر» نیز تأسیس شد، اختلاف وجود دارد. برخی از منابع نوشتهاند که هر سه لژ در فاصله سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۹ ش تشکیل شدهاند. از طرفی رائین، سال تأسیس لژ مهر را ۱۳۳۸ ش دانسته است که با توجه به تناقضاتی که در برخی از نوشتههای رائین وجود دارد، میتوان گفته گروه نخست را درستتر دانست و سال مورد اشاره رائین را زمانی فرض کرد که گراند لژ متحده (اتحادیه لژهای فراماسونری) آلمان آن را به رسمیت شناخته است.[95]
به طوری که پیداست، علاء در گفتههای خود از جزییات فعالیت خود و یا درباره هویت شش استاد همعهدش سخنی به میان نیاورده حتی پای متن گفتگوی خود را که رائین از او خواسته بود، امضا نکرده است.[96] لیکن با انتشار اسنادی، نام شش استاد مورد اشاره معلوم شد. آنان با علاء همعهد شدند و با تأسیس لژ مهر، پای ماسونهای آلمانی را به ایران گشودند. به غیر از علاء نام دیگران عبارت است از: تقی اسکندانی، سید حسن تقیزاده، مختارالملک صبا، عبدالله انتظام، ابوالحسن حکیمی و یک تبعه آلمانی به نام تئودور فوگل.
آنان پیش از آنکه لژ مهر را تأسیس کنند از لژ «آلپینا» در سوئیس خواستند که اجازه دهد لژی را در تهران پیریزی کنند، که تابع قانون اساسی آن لژ باشد. اما لژ سوئیسی موافقت نکرده و آنان صدور چنین اجازهای را از سازمان فراماسونری آلمان خواستند. سازمان مزبور که به عنوان «لژهای متحد آلمان» هم مشهور بود، با تقاضای هفت استاد ایرانی موافقت و منشور تأسیس آن را صادر کرد.[97] در اسناد منتشر شده ساواک با اشاره به اسامی مؤسسان لژ مهر آمده است که «در سال ۱۹۵۸ [۱۳۳۷ ش] هفت نفر از فراماسونهای قدیمی ایران... در تهران کلوپی تشکیل دادند. این کلوپ با مکاتبه با لژهای متحده آلمان، موافقت آنها را برای تشکیل شعبه لژ مذکور در ایران جلب کردند و اولین لژ به نام مهر تشکیل شد.»[98] به رغم اینکه زمان تأسیس لژ مهر در این اسناد سال ۱۳۳۷ ش بیان شده، رائین «روز هفدهم بهمن ۱۳۳۸» را زمان تأسیس لژ مهر، به عنوان نخستین لژ وابسته به گراندلژهای آلمان در ایران میداند. با تأسیس این لژ میان فراماسونها مصطلح گردید که «نور از آلمان به ایران آورده شد.»[99]
بعدها حدود یک سال پس از انتشار کتاب سه جلدی فراموشخانه و فراماسونری در ایران نوشته اسماعیل رائین (۱۳۴۸ ش) بخش فارسی زبان «رادیو پیک ایران» سلسله گفتگوهایی را با عنوان «جاسوسان و عمّال سیاسی آلمان غربی در ایران» پخش و از مطالب نوشته شده در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران، درباره حسین علاء یاد کرد و پس از نقل جملات پایانی گفتگوی او با رائین، پرسید:
«حسین علاء و شخصیتهای قابل اعتماد وی به چه فعالیتهای مشکوکی در شبکه مشغول بودند که او حاضر نیست جزییات آن را افشا کند. اگر بنا به ادعای این آقایان، ماسونها جز نیکوکاری و تهذیب اخلاق مشغلهای نداشتند چرا حسین علاء یکی از استادان اعظم این چنین اصراری در پنهان کردن اعمال خود و برادرانش دارد. آیا باز هم جای تردیدی باقی میماند که این آقایان عمال سیاسی امپریالیزم در شبکههای سرهم بندی شده به خیانت به مصالح ملی ما مشغول بودهاند.»[100]
مأموران ساواک در ادامه گزارشی که از برنامه رادیو پیک ایران در ۱۵ دی ۱۳۴۸ تهیه کرده بودند، میافزایند:
«نخستین شبکه جاسوسی آلمان غربی در ایران مه[101] نام داشت و افراد زیر مؤسسین آن بودند؛ حسین علاء، سیدحسن تقیزاده، مختارالملک صبا، عبدالله انتظام، تقی اسکندانی، ابوالحسن حکیم [حکیمی] و در رأس این گروه فوگل جاسوس آلمان غربی قرار داشت و همه این آقایان افراد وابسته به هیئت حاکمه هستند که سالیان دراز حساسترین پستهای مملکت را در دست داشتند. اندکی پس از تشکیل شبکه مه، گردانندگان اصلی شبکهها در آلمان غربی در مقابل این خدمت به حسین علاء درجه استاد اعظم دادند و پس از تشکیل گراندلژ مستقل ایران، که همه شبکهها را در ایران تحت نظارت داشت، تقی اسکندانی نیز به پاداش خدماتش به سمت دبیر بزرگ گراندلژ تعیین شد.
۴۲ نفر از ایرانیانی که اکثراً مشاغل عالیه در دولت و مؤسسات اقتصادی را داشتهاند عضو لژ مه بوده و هستند. اعضای لژ مه عبارتند از: حسین آذینفر، دکتر علی ابهری، دکتر علی اصفهانی، نصرالله انتظام، دکتر احمد آژی [آژیر]، ابراهیم ادیبی، حمید اصفهانیان، آقاخان بختیار، پرویز بیات، محمد حسن پویانی، دکتر حسین پیرنیا، سید حسن تقیزاده، احمد تهرانیان، سید ابوالحسن جلیلی، علی جهانپور، فتاح حریرفروش، ابوالحسن حکیمی، دکتر خسرو خسروانی، محمد دری، علیاصغر زرینکفش، ادوارد ژوزف، [و...]»[102]
لژ آفتاب (دومین لژ وابسته به سازمان فراماسونری آلمان)
هنوز بیش از چند ماه از تأسیس لژ مهر نگذشته بود که حسین علاء به نام نخستین استاد اعظم این لژ برگزیده شد و «تشریفات انتصاب او» برگزار و به همه آیینها و مقررات لژهای آلمانی در آن عمل شد. در مدت زمان کوتاهی طبقه روشنفکر ایرانی از تأسیس و فعالیتهای لژ مهر استقبال کرد و طولی نکشید که لژ دیگری به نام «آفتاب» هم تأسیس یافت. در این لژ «ایرانیان آلمانی زبان» و «آلمانیان مقیم ایران» هم عضویت داشته، همانند اعضای لژ مهر، همه تابع لژهای متحده آلمان بودند. تئودور فوگل تبعه آلمانی هم به استادی آن برگزیده شد.
لژ ستاره سحر (سومین لژ وابسته به سازمان فراماسونری آلمان)
با تشکیل لژ آفتاب، مخالفتهای لژهای انگلیسی و فرانسوی فعال در ایران برانگیخته شد و اعلام کردند که فعالیت در لژ مزبور غیررسمی است. با وجود این دو لژ مهر و آفتاب به فعالیت خود ادامه دادند. حتی رهبرانشان از طرف اتحادیه لژهای آلمان اجازه یافتند که لژ دیگری را در ایران پی ریزند. بنابراین سومین لژ وابسته به گراندلژ آلمان هم به نام «ستاره سحر» تأسیس شد و ردیف ۸۶۷ لژهای متحد آلمان را در جهان به خود اختصاص داد. استادی آن هم بر عهده مهندس جعفر شریفامامی واگذار شد.[103] کسانی که برای شرکت در جلسات آن دعوت شدند عبارتند از: غلامرضا آرین، علی اشرف احمدی، دکتر علی امیر حکمت، غلامحسین بوربور، دکتر اسکندر تهرانی، نصیرالدین خواجوی، دکتر حسینعلی سلطانزاده پسیان، مهندس جعفر شریف امامی، حسین علاقبند، حسین علاء، حسین قدس نخعی، دکتر محمدحسن گنجی، دکتر غلامرضا مبیّن، ابوالحسن معدّل، مهدی نبوی و دکتر محمدعلی هدایتی.[104]
گراند لژ ایران
تأسیس سه لژ مهر، آفتاب و ستاره سحر، فکر پی ریزی گراندلژ ایران را در اذهان فراماسونرهای ایران به وجود آورد و اعضای آن سه لژ از سازمان متبوع خود، تقاضای صدور اجازه برای تشکیل گراندلژ ایران کردند. چندی بعد که سازمان فراماسونی آلمان موافقت خود را در این باره اعلام نمود، نخستین گراندلژ مستقل ایران تشکیل و حسین علاء به عنوان نخستین استاد اعظم آن شناخته شد.
مهمترین شکل متمایزی که میان گراندلژ ایران با دیگر لژهای جهان، همانند انگلیسی، فرانسوی و امریکایی وجود داشت، تغییراتی بود که هیئت رهبری در برگزاری آداب و رسوم و ریتولهای داخلی انجام میدادند. از جمله این تغییرات میتوان به نصب تمثال حضرت علی(ع) و خواندن ابیات مثنوی مولوی اشاره کرد که به نوشته رائین، حسین علاء در ایجاد و مرسوم نمودن تغییرات مزبور مؤثر بوده است.[105]
آنچه در این میان در خور توجه و تعمق است، مخالفت علنی لژهای انگلیسی با تأسیس گراندلژ مستقل ایران است که به نظر میرسد علت مخالفت آنان، وابستگی لژهای ایران به سازمان فراماسونری آلمان باشد؛ چرا که لژهای انگلیسی از همان ابتدا مخالفتشان را با نفوذ و گسترش شبکه فراماسونی آلمان نشان داده همواره با شکلگیری شبکههای مزبور مخالفاند. با وجود این طولی نکشید که گراندلژ ایران با کسب موافقت لژهای متحده آلمان، استقلال یافت و سرانجام در سال ۱۹۶۰م / ۱۳۳۹ ش «گراندلژ مستقل ایران» و سه لژ دیگر مهر، آفتاب و ستاره سحر به طور مستقل به فعالیت خود ادامه دادند.
در استقلال گراندلژ مستقل (ملی) ایران، جعفر شریف امامی نقش رهبری را به عهده داشت و حسین علاء و تقیزاده و انتظام از جمله کسانی بودند که در تأسیس و استقلال آن نقش مؤثری ایفا کردند.[106]
در۱۳۴۰ ش لژ ستاره سحر بنا به تقاضای چهل نفر از اعضای آن از گراندلژ مستقل ایران جدا شد و با گذشت اندک زمانی سازمان فراماسونری آلمان به حسین علاء اطلاع داد که «ارتباط دو لژ مهر و آفتاب با آن سازمان قطع و فعالیت لژهای نامبرده در سازمان ماسونی جهانی غیرقانونی شناخته میشود.»[107]
بعدها گراندلژ مستقل ایران به «گراندلژ ملی ایران» تغییر نام داد و تا پایان 7-1346 ش، که لژهای مهر، آفتاب، وفا و صفا از قانون اساسی آن پیروی میکردند، با مجموع ۱۲۳ عضو ایرانی و خارجی به فعالیت خود ادامه دادند.[108]
اختلاف پیشآمده میان دو لژ مهر و آفتاب با دو لژ دیگر ستاره سحر و ناهید که موجب جدایی لژهای مهر و آفتاب از اتحادیه کشورهای آلمانی شد، از جمله موضوعاتی است که مورد توجه گزارشگران ساواک قرار گرفت و در گزارشی به آن پرداختند. در این گزارش آمده است:
«پس از اینکه تعداد اعضای این لژها زیاد شد، دو لژ دیگر به نام ستاره سحر و ناهید نیز به آن اضافه شد کارگردانان اصلی این لژها که به نامهای تقیزاده، انتظام، مختارالملک صبا، مهندس غلامعلی میکده بودند، پس از مشورت با همه اعضا عبدالله انتظام را مأمور مذاکره با اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر نمودند.
معظمله نظر انتظام را مبنی بر اتحاد همه لژهای فراماسونری ایران و عدم الحاق آنها با فراماسونهای جهانی و نیز تشکیل گراندلژ ملی ایران مورد تأیید قرار دادند. در نتیجه لژهای وابسته به آلمان موضوع [را] با مرکز خود در میان گذاشتند و آنان نیز با چنین اقدامی موافقت کردند. اما در همین وقت آقایان مهندس جعفر شریف امامی، دکتر امیر حکمت، اشرف احمدی، معدل و عدهای دیگر که تعدادشان ۲۳ نفر میشد با مذاکره با گراندلژ آلمان همچنان وابستگی خویش را با لژهای جهانی ماسونی حفظ کردند و در نتیجه در سال نامههای فراماسونری جهانی نام چهار لژ فوقالذکر [مهر، آفتاب، ستاره سحر، ناهید] را حذف و به جای آن دو لژ ستاره سحر و ناهید نوشته شد. در این احوال کارگردانان دو لژ آفتاب و مهر دو لژ دیگری به نامهای صفا و وفا تشکیل دادند و سپس گراندلژ ملی ایران را اعلام کردند. اما سازمانهای فراماسونری جهانی در ایران بلافاصله اعلام کردند ارتباط خود را با گراندلژ ملی ایران قطع و آنها را غیرقانونی و بدون اجازه اعلام نمودند [که] از آن تاریخ تاکنون ارتباط بین اعضای لژهای چهارگانه با اعضای لژهای فراماسونری جهانی قطع و حتی ملاقاتهای معمولی نیز انجام نمیدهند...»[109]
وابستگیهای ماسونی علاء
نکته قابل تأمل که درباره فعالیتهای ماسونی حسین علاء، وابستگی یا گرایش فکری و عملی او به کشورهای خارجی به عنوان مهد لژهای مادر است. به طوری که برخی او را وابسته به سیاستهای آمریکا معرفی کرده، برخی دیگر نیز وابستگیها و گرایشهای او را به سیاست انگلیس بیشتر، عمیقتر و در عین حال پنهانیتر دانستهاند. این گروه، او را فردی شناختهاند که در ظاهر از سیاست آمریکا در ایران طرفداری میکرد، اما در باطن به انگلیسیها وابستگی داشت و از عوامل انگلیسیان در ایران بوده است.
ساواک در گزارشی مربوط به اوایل سال ۱۳۴۲ ش از زبان یکی از طرفهای مورد اعتماد سردار فاخر حکمت، مسافرت علاء به استان فارس (شیراز) را یک مأموریت سیاسی و مخفی تلقی کرده است که از سوی انگلیسیها به او داده شده بود. در آن سال، که علاء وزارت دربار را بر عهده داشت، برای شرکت در مراسم سالگرد تأسیس انجمن (باشگاه) لاینز در ایران به شیراز رفت و چند روزی در آنجا ماند. گزارش ساواک حاکی است:[110]
سند شماره [2 /417015]
- محرمانه -
گزارش اطلاعات داخلی
موضوع: فعالیت مخالفین دولت
منبع: مأمور ویژه شماره: 862 /312
محل: دربار شاهنشاهی تاریخ: 31 /2 /41
تقویم: ب ـ ٣
یکی از محارم سردار فاخر حکمت اظهار میداشت مسافرت علاء وزیر دربار شاهنشاهی به فارس و شیراز که ظاهراً تحت عنوان سالگرد (انجمن لاینز) صورت گرفته به منظور انجام یک مأموریت سیاسی و مخفی است.
مشارالیه افزوده مؤسسه لاینز انگلستان که یکی از شعبات لژ بزرگ فراماسونری انگلستان است تحت عنوان انجام کارهای عامالمنفعه بزرگترین دستگاه خبری دولت انگلستان را در کشورهای دنیا محسوب میشود و آقای علاء وزیر دربار شاهنشاهی که خود از فراماسونرهای معروف و از اعضای لژ بزرگ لندن هستند ریاست جوامع فراماسونری ایران را به عهده دارند و در این مسافرت به فارس به توصیه مقامات انگلیسی دستورات محرمانهای به مأمورین نفوذی انگلستان در فارس که اکثراً بین عشایر دارای نفوذ و رهبری هستند صادر خواهد کرد. زیرا ممکن است روابط شاهنشاه و دولت آقای امینی که به صورت مبارزه سیاسی انگلیس و آمریکا در ایران درآمده وضع نامساعدی به خود بگیرد و به این ترتیب عشایر فارس طبق تعلیماتی که آقای علاء به آنها خواهند داد برای دولت مرکزی اشکالات بزرگی فراهم خواهند کرد. گوینده افزوده اکثر رجال فارس و سران عشایر این منطقه غالباً فراماسون و تابع دستورات لژ بزرگ لندن هستند و طبعاً تابع نظر و دستورات آقای علاء خواهند بود و قرار است آقای علاء مدت شش روز به عنوان بازدید از تخت جمشید در آنجا اقامت نموده و جلساتی با حضور دوستان خود تشکیل داده و سپس به کازرون و بوشهر و لارستان عزیمت نموده و به این طریق مقدمات شورش عشایر را علیه دولت فراهم نمایند.
[هامش (۱):] از این اطلاعیه قبلاً رونوشتهایی به پروندههای مربوطه ضمیمه شده این برگ در پرونده فراماسون بایگانی شود. امضا 16 /3 /41.
[هامش (۲) :] سراپا لاطائلات و پرداخته دماغ ایرانی است و حماقت تهیهکننده اطلاعیه را میرساند. 9 /3
[هامش (۳) :] محترماً به عرض میرساند. 31 /2 /41
[هامش (۴) :] بخش ۳۳۲ – 4 /3 /41
- محرمانه –
هر چند گزارش فوقالذکر، به نظر یکی از مأموران ساواک «سراپا لاطائلات و پرداخته دماغ ایرانی» است اما در گزارش دیگری، ضمن اشاره به گسترش فعالیت جمعیت فراماسونری در ایران و تعدد جلسات آنها، از حسین علاء به عنوان یکی از «وابستگان سیاست انگلیس در ایران» یاد شده است:
«جسته و گریخته از منابع سیاسی تهران شنیده میشود که پس از قتل کندی، مقامات سفارت انگلیس در تهران به فعالیتهای سیاسی خود افزوده و سعی میکنند وابستگان به سیاست انگلیس در ایران را به رهبری سیاسی مجدد انگلیس در دنیا و بالاخص خاورمیانه امیدوار سازند و حتی شنیده میشود که سردنیس رایت سفیر کبیر انگلیس در تهران شبها غالباً با بعضی از مقامات ایرانی ملاقاتهایی دارد. ضمناً در یک ماه گذشته فعالیت جمعیت فراماسونری ایران گسترش یافته و جلسات آنان مرتباً تشکیل میگردد و حسین علاء وزیر سابق دربار شاهنشاهی در فعالیتهای وابستگان سیاست انگلیس در ایران و فعالیت فراماسیونها کاملاً وارد و نقش مؤثری را عهدهدار است ...»[111]
با وجود این موضوع طرفداری علاء از آمریکاییها مورد توجه بسیاری از معاصران او و برخی از پژوهشگران قرار گرفته است. شاپور رواسانی او را جزو فراماسونهای وابسته به آمریکا میداند که در کابینههای دولتهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نفوذ بیشتری یافتند.[112] نویسنده دولتمردان ایران، از علاء به عنوان رئیس جمعیت برادری جهانی یاد کرده و با توجه به اینکه جمعیت مزبور وابسته به امریکاییها بود، او را هم از افراد وابسته به امپریالیستها دانسته است.[113] ساواک نیز در این باره در ادامه گزارشی با عنوان «بیوگرافی علاء» آورده است:
«مردم او را جاسوس انگلیس میدانند. ولی به نام طرفدار امریکاییها خود را معروف نموده [است]. مردی است بسیار سیاسی و فهمیده و خیلی خود را به نفهمی و کماطلاعی مشهور کرده؛ بر عکس آنچه مشهور است به شاه علاقه ندارد.»[114]
علاء در دوران انزوا
حسین علاء پس از سالهای 2-1341ش که فن سالاران (تکنوکراتها) مدافع آمریکا به میدان آمده بودند و غرور محمدرضا شاه رو به فزونی نهاده بود و بیش از پیش به حمایت کشورهای استعمارگر خارجی دلگرم شده بود، چندان مورد توجه شاه قرار نگرفت و کم کم به فردی تبدیل شد که اجازه دخالت در هیچکاری را نمییافت. شاید به عبارت دیگر بتوان گفت که دیگر تاریخ مصرف افرادی نظیر علاء به پایان رسیده بود و افراد دیگری به جای او باید مورد توجه و استفاده قرار میگرفتند. برخی بر این باورند که محمدرضا پهلوی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به قدرت و نفوذ بیشتری دست یافت که در سایه آن به رجال بازمانده از دوره قاجار که نسبت به وی، تجربه و آگاهی بیشتری داشتند، چندان توجه نشان نمیداد. به طوری که به مرور زمان چارههایی را میجست تا آنان را به کنار بزند. حسین علاء را نیز در زمره این افراد باقی مانده از دوره قاجار بر شمردهاند که حدود یک دهه پس از کودتای ۲۸ مرداد، مورد بیتوجهی شاه قرار گرفت و بعد از اندک زمانی از صحنه سیاست و شهرت خارج شد. در این باره گزارشی توسط مأموران ساواک تهیه شده که از یک سو یکی از علل برکناری علاء را از وزارت دربار روشن میسازد و از سوی دیگر چگونگی انزوای او را در اوایل سال ۱۳۴۰ ش بیان میکند:
«دکتر [عبدالحسین] علیآبادی دادستان کل به یکی از دوستان خویش گفته است مرحوم علاء از روزی که سمت وزارت دربار را از دست داد به یک ناراحتی روحی دچار شده بود که همان موجب مرگ او گردید.[115]
دکتر علیآبادی میگفت بعد از واقعه خردادماه سال گذشته و قتل و کشتاری که در تهران صورت گرفت، عدهای از رجال سیاسی نظیر سروری، مهندس شریف امامی، انتظام در منزل مرحوم حسین علاء جمع شده از سوء سیاست دولت شدیداً انتقاد کردند و شدت عمل دولت را در قتل و کشتار مردم بیگناه تقبیح کرده بودند. این مطلب به اطلاع رئیس دولت وقت میرسد و جریان را به عرض میرسانند. شاهنشاه از اینکه در منزل وزیر دربار چنین انجمنی تشکیل شده و از روش دولت انتقاد کردهاند بسیار ناراحت میشوند و شدیداً مرحوم علاء را سرزنش میفرمایند و با صدور فرمان سناتوری او را از دربار طرد میکنند. این جریان موجب ناراحتی شدید آن مرحوم شده و از اینکه مورد بیمهری شاهنشاه قرار گرفته است بسیار ناراحت بوده و به دوستان خود این ناراحتی را کراراً عنوان نموده و بالاخره در دنبال همین مطلب از بین رفته است.»
بسیاری از نزدیکان و دوستان حسین علاء، در خاطرات و نوشتههای خود، به ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی او پرداختهاند و او را فردی معرفی کردهاند که «مبادی آداب، خوشرو، خوشصحبت، وقتشناس و کتابخوان» بوده، به دو زبان فرانسه و انگلیسی هم تسلط کافی داشته است.[116] با وجود این کمتر کسی از مذهب و دینداری او سخن گفته است تا حدی که در این باره سکوت اختیار کردهاند. به غیر از اشاره احمد آرامش در خاطرات سیاسیاش که از دوران نخست وزیری او، دوره مبارزه با محافل مذهبی یاد کرده،[117] دو گزارش در میان اسناد ساواک موجود است که اولی به «ازلی» بودن او دلالت دارد[118] و دومی روشن میکند که:
«محافل مذهبی دز[آشیب] با آقای علاء نظر خوبی ندارند و اظهار مینمایند که در هیچ مورد ایشان به محافل مذهبی کمکی نکرده و در کارهای عمومی و خیریه که به ایشان مراجعه شده از کمک و مساعدت دریغ ورزیدهاند.»[119]
اما با توجه به روابط نزدیک و رفت و آمدهایی که با چند تن از بهاییان نظیر حبیبالله ثابت (پاسال) داشته[120] و در برآمدن آنان نقش ایفا کرده است، میتوان برای او دینی غیر از اسلام متصور شد.
حسین علاء با تنها دختر ابوالقاسم خان ناصرالملک قراگوزلو ازدواج کرد و صاحب یک دختر به نام ایران و یک پسر به نام فریدون شد. در ابتدا صحبت از ازدواج ایران علاء با محمدرضا پهلوی به میان آمد که علاء و همسرش در رسیدن به این آرزو تلاش زیادی از خود نشان دادند. در ادامه اطلاعیه ساواک به شماره 1158 /316 که در ۱۸ خرداد ۱۳۴۰ تهیه شده آمده است:
« ... [فتح اله] فرود میگفت آقای علاء و همسر ایشان طبق نقشهای میخواستند دختر خود را به همسری اعلیحضرت درآورند تا سلطنت را قبضه خود سازند و موقعی که اعلیحضرت همایونی از قبول این پیشنهاد سر زدند کینه شدیدی در باطن نسبت به مقام شامخ سلطنت پیدا کردهاند و هر چه دوران خدمت آقای علاء در دربار شاهنشاهی بیشتر ادامه یابد موقعیت شاهنشاه هم در بین مردم ضعیفتر خواهد شد.»
البته مطلب فوقالذکر را میتوان یکی دیگر از علل برکناری علاء از وزارت دربار برشمرد. به این گونه که چون علاء نتوانست دخترش را به ازدواج محمدرضا پهلوی درآورد، اقدام به تشکیل جلساتی علیه دولت و حکومت پهلوی کرد (نک: علل برکناری علاء از وزارت دربار در مقاله حاضر).
به هر روی ایران علاء با اسکندر فیروز، فرزند محمدحسین، ازدواج کرد. اسکندر فیروز نیز فراماسون بود[121] و در دوره دوم نخستوزیری علاء از همدان به نمایندگی انتخاب و وارد نوزدهمین دوره مجلس شورای ملی شد. چون هیئت حاکمه در انتخابات همدان و راهیابی فیروز به مجلس دخالت و نفوذ آشکار داشت، تعدادی از نمایندگان مجلس نسبت به عملکرد علاء معترض شده از او پرسیدند:
«شما که قرار بود خود را از دخالت و اعمال نفوذ در انتخابات برکنار نگهدارید چرا در انتخابات همدان مداخله نمودید و داماد خود را به مردم همدان تحمیل کردید؟ آقای نخستوزیر جواب داد: از بس همسرم به من فشار آورد مجبور شدم!!!»[122]
سرانجام حسین علاء، پس از چند سال خانهنشینی در 21 تیر ۱۳۴۳ در تهران درگذشت و در امامزاده عبدالله مدفون شد.[123] پس از مرگش پروفسور آرتور ابهام پوپ[124] که در ایران به نام «ایرانشناس محترم» شناخته شده، نامهای را به روزنامه نیویورک تایمز نوشت و از حسین علاء به «عنوان یکی از بانیان نوین و مؤسسین» ایران یاد کرده بود. او در نامه خود افزوده بود که «حسین علاء مرد رشید و بلندقامتی نبود و فقط ده سانت و نیم بلندتر از ناپلئون بود. لکن او با اخلاق و صفات پسندیده و نیکو هر مجلسی را تحتالشعاع قرار میداد و خصوصیات اخلاقی بارز و ارزنده خود را به منصه ظهور میرسانید و شخصیت خود را به همه ثابت میکرد.»[125]
پینوشتها:
[1] . محمدعلی خان علاءالسلطنه: (۱۲۵۴ - ۱۳۳۶ق) فرزند میرزا ابراهیم خان مهندس پس از تحصیلات اولیه و فراگیری زبان فرانسه، چندی همراه پدر به بغداد رفت. در ۱۲۷۴ ق با سمت ناظم آجودانباشی به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. مدتی هم مأمور کارپردازی در بمبئی شد. در ۱۳۰۰ ق نایب کنسول ایران در تفلیس شد. بعد از دو سال لقب معینالوزاره گرفت. در ۱۳۰۷ ق از سوی ناصرالدین شاه ملقب به علاءالسلطنه گردید و وزیر مختار ایران در لندن شد. در ۱۳۲۱ ق مظفرالدین شاه لقب پرنس را به او داد. علاءالسلطنه در چند کابینه وزیر امور خارجه بود. در دوران استبداد صغیر خانهنشین شد و پس از فتح تهران، باز به هیئت دولت دعوت و عهدهدار پست وزارت امور خارجه و بعد وزارت معارف شد.
او در ۱۳۳۱ق خود مأمور تشکیل کابینه دولت گردید.
[2] . پسیان، نجفقلی و خسرو معتضد، معماران عصر پهلوی، تهران، نشر ثالث، نشر آتیه، ۱۳۷۹ ش، ۳۷۲.
[3] . عاقلی، باقر، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج ۲، تهران، نشر گفتار نشر علم، ۱۳۸۰ ش، ۱۰۱۶.
[4] . ممتحنالدوله، میرزا مهدی خان و میرزا هاشم خان، رجال وزارت خارجه در عصر ناصری و مظفری، به اهتمام ایرج افشار، تهران، اساطیر، ۱۳۶۵ ش، ۱۶۰.
[5] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره ۲-۳-۱۲۹ / ب، به تاریخ 19 /8 /1337.
[6] . قاسمی، ابوالفضل، «سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا»، آینده، شماره ۸-12(۱۳۶۶ ش)، 8-687.
[7] . فهرست اسامی نمایندگان ۲۴ دوره مجلس شورای ملی، نشریه شماره ۵ وزارت کشور، ۱۰۹.
[8] . قاسمی، همان جا.
[9] . اردلان، امانالله، خاطرات حاج عزالممالک اردلان، تهران، خورشید، ۱۳۷۲ش، ۶۵؛ دولتآبادی، سیدعلی محمد، خاطرات، تهران، ایران و اسلام - فردوس - ۱۳۶۲ ش، ۴۵.
[10] . قاسمی، همان جا.
[11] . پسیان و ...، همان جا.
[12] . پس از کشته شدن میرزا حسن خان امینالملک، عضو اعتدالیون مجلس شورای ملی به دست «مجاهدین حیدرخانی» که از سوی فرقه دمکرات حمایت میشدند، چند تن از علمای نجف، از جمله آیتالله محمدکاظم آخوند خراسانی، در جمادیالثانی ۱۳۲۸ حکم به اخراج سید حسن تقیزاده، رئیس فرقه دمکرات و نماینده مجلس، از ایران داد. طولی نکشید که سید عبدالله بهبهانی هم در ۸ رجب ۱۳۲۸، شبانگاه، توسط همان گروه کشته شد. اصناف و بازار تعطیل شدند و مردم در مدرسه خان مروی تهران علیه عاملان ترور آیتالله بهبهانی شعار دادند: «تقیزاده گفت و شقیزاده کشت/ کسی را که اسلام را بود پشت». تقیزاده که به نوشته آدمیت در قضیه کشتن سید بهبهانی همراه با حیدرخان عمواوغلی مسئولیت مستقیم داشت یارای ماندن نتوانست و به بهانه مرخصی از مجلس شورای ملی ایران را ترک کرده به استانبول رفت. او متهم به لامذهبی بود و بسیاری فرقه تحت ریاستش (فرقه دمکرات ایران) را «منشأ فتنه و فساد، و عامل نابسامانی امور دولت» میدانستند. یک سال بعد ادوارد براون نامهای به آیتالله خراسانی نوشت تا بلکه تقیزاده را از تبعید و عسرت برهاند. اما آخوند در پاسخ به خواسته او یادآور شد «مداخله در این جزییات را در عهده ندارد.» البته برخی با استناد به این مکاتبات انجام شده، در صحت ارسال تکفیرنامه تقیزاده از جانب آخوند خراسانی تردید برده، آن را شایعهای بیاساس دانستهاند (ر.ک: آدمیت، فریدون، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۱۳۵۴ ش؛ مجید کفائی، عبدالحسین، مرگی در نور (زندگانی آخوند خراسانی)، تهران، کتابفروشی زوار، ۱۳۵۹ ش).
[13] . تقیزاده، حسن، زندگانی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی، ۱۳۷۲ ش، ۱۹۸.
[14] . همو، ۲۰۱.
[15] . همو، ۲۰۴.
[16] . همو، ۷ - ۲۷۶.
[17] . رائین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج ۳، تهران، امیرکبیر، چ پنجم، ۱۳۵۷ ش، ۵۲۸ - ۵۳۲.
[18] . تقیزاده، ۷-266.
[19] . همو، ۵ - ۶۱۴؛ «نامههای سیاسی علاء به تقیزاده»، به کوشش ایرج افشار، آینده، شماره ۹-۱۲ (آذر - اسفند۱۳۶۹)، 9-792.
[20] . مستوفی، عبدالله، تاریخ اجتماعی و اداری ایران در دوره قاجار یا شرح زندگانی من، ج ۲، تهران، زوار، ۱۳۷۱ش، 298.
[21] . عاقلی، 2 /1013.
[22] . ممتحنالدوله و ...، ۲۵۳.
[23] . اسکندری، عباس، تاریخ مفصل مشروطیت ایران یا کتاب آرزو، تهران، غزل، ۱۳۶۱ش، ۱۴۱.
[24] . بهار(ملکالشعرا)، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، ج ۱، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷ش، 195.
[25] . Arthur Chester Millspough.
[26] . بیات، کاوه، «قوامالسلطنه و ایالات متحده امریکا» گنجینه اسناد، شماره ۱ (۱۳۶۰ ش)، ۷ - ۲۶.
[27] . تقیزاده، ۹ - ۱۹۸.
[28] . امیر طهماسب، عبدالله، تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی ...، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۵ ش، ۲۲۵.
[29] . درباره علل مخالفت با ماده واحده تغییر سلطنت، مصدق سخنرانی مستدل و پرشوری کرد. وی معتقد بود که تصویب و اجرای ماده واحده مزبور رضاخان را به پادشاه مشروطه و بیقدرتی مبدل میکند که در این صورت مملکت رهبری سیاستمدار و توانا را از دست خواهد داد. و یا از او مستبدی خواهد ساخت که دستاوردهای انقلاب مشروطه را از بین خواهد برد. از این رو او در بخشی از سخنانش گفت «اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنند و آقا سید یعقوب هزار فحش به من بدهد، زیر بار این حرفها نمیروم.»
[30] . صورت مذاکرات مجلس (۹ آبان۱۳۰۴)، به نقل از: مروارید، یونس، از مشروطه تا جمهوری ...، ج ۱، تهران، نشر اوحدی، ۴۶۴.
[31] . مدرسی، علی، مدرس، ج ۲، تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، ۱۳۶۶ش، ۲۳۹. درباره انگیزههای مخالفت نمایندگان مزبور با به قدرت رسیدن رضاخان سردار سپه و اینکه پایان کار آنها به کجا انجامید، بهتر است به نامهای اشاره کنیم که سیدحسن تقیزاده، یکی از مخالفان نامبرده شده در ۱۳۰۹ ش خطاب به رضاشاه نوشته و خدمات و مساعدتهای خود را نسبت به حکومت پهلوی یادآور شده است (ر.ک: اسناد فراماسونری در ایران، ج ۱، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۰ ش، ۹ – ۹۸).
[32] . تقیزاده، ۲۰۵.
[33] . پسیان و ...، ۳۷۲.
[34] . استوارت، ریچارد. ۱، در آخرین روزهای رضاشاه، ترجمه عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی و کاوه بیات، تهران، معین، ۱۳۷۰ ش، ۵-۳۶۴.
[35] . Ivan Sadtchikov.
[36] . مهدوی، عبدالرضا (هوشنگ)، تاریخ روابط خارجی ایران و ...، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۵ ش، ۴۲۹.
[37] . فرمانفرمائیان، منوچهر، از تهران تا کاراکاس، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۳ ش، ۵۲۶؛ سنجابی، کریم، امیدها و ناامیدیها، لندن، جبهه ملیون ایران، ۱۳۶۸ ش، ۷۸.
[38] . Tryg Velie.
[39] . مهدوی، همان، ۴۳۰.
[40] . اردلان، ۳۲۶.
[41] . هیکل، محمد حسنین، ایران روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، تهران، الهام، ۱۳۶۲ ش، ۸۰.
[42] . پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، تهران، کتابهای جیبی، ۱۳۵۰ ش، ۱۴۹.
[43] . رائین، همان، 3 /20 – ۵۱۹.
[44] . خوشه (29 /11 /1330).
[45] . گذشته چراغ راه آینده است، گروه جامی، تهران، بینا، بیتا، ۵۴۲.
[46] . ایوانف، م. س، تاریخ نوین ایران، ترجمه هوشنگ تیزابی و حسین قائمپناه، بیجا، بینا، ۱۳۵۶ ش، ۱۰۶.
[47] . مصدق، محمد، خاطرات و تألمات، تهران، علمی، چ هفتم، ۱۳۷۲ ش، ۱۷۷.
[48] . George C. Mc Ghee.
[49] . بهنود، مسعود، دولتهای ایران از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا بهمن ۱۳۵۷، تهران، جاویدان، ۱۳۷۴، ۳۲۷.
[50] . مکی، حسین، سالهای نهضت ملی، ج ۱، تهران، علمی، ۱۳۷۰ ش، ۸۰ - ۲۷۹.
[51] . Loy Henderson.
[52] . نجاتی، غلامرضا، مصدق سالهای مبارزه و مقاومت، ج ۱، تهران، رسا، ۱۳۷۷ ش، ۹ - ۴۲۸.
[53] . آرامش، احمد، هفت سال در زندان آریامهر، به کوشش اسماعیل رائین، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۸ ش ، ۱۳۴.
[54] . ذبیح، سپهر، ایران در دوره دکتر مصدق، ترجمه محمد رفیع مهرآبادی، تهران، عطائی، ۱۳۷۰ ش، ۱۵۹.
[55] . سازمان پیمان مرکزی (Central Treaty Organization) با علامت اختصاری CENTO .
[56] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره ۸۹۸، به تاریخ 19 /6 /1334.
[57] . تربتی سنجابی، محمود، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، اسیا، ۱۳۷۵ ش، 135.
[58] . یک سال بعد از آنکه عبدالکریم قاسم در عراق کودتا کرد (۱۹۵۸م) دولت عراق از این پیمان خارج شد. به دنبال آن پیمان بغداد به سازمان پیمان مرکزی یا سنتو تغییر نام داد. این پیمان در واقع حلقهای از زنجیر اتحادیههای نظامی غرب از پیمان آتلانتیک تا پیمان آسیای جنوب شرقی (سیتو) و پیمان امنیت اقیانوس آرام (آنزوس) بود. امریکا با وجود اینکه عضویت کامل آن را نپذیرفت تا پیمانهای نظامی دو جانبه با هر سه کشور ایران، ترکیه و پاکستان عملاً نقش رهبری و کارگردانی آن را به عهده داشت. سازمان پیمان مرکزی از ۱۹۷۹م / ۱۳۵۸ ش به بعد که جمهوری اسلامی ایران خروج خود را از آن اعلام کرد عملاً اعتبارش را از دست داد.
[59] . آرامش، احمد، خاطرات سیاسی، به کوشش غلامحسین میرزا صالح، اصفهان، جی نشر، ۱۳ ش، ۱۹۲.
[60] . همو، ۷۴.
[61] . همو، ۴ - ۱۹۳.
[62] . همو، ۵ - ۱۹۴.
[63] . تربتی سنجابی، ۶ - ۱۳۵.
[64] . امام جمعه با پیشکش کردن صدهزار تومان وجه نقد و رسانیدن سلام شاه به نواب، سه پیشنهاد کرد: ۱ـ در یکی از کشورهای اسلامی بنا به انتخاب خود نواب سفیر شود. ۲- محل و منزلی برای نواب آماده شود تا مریدان خود را در آنجا بپذیرد و «ماهی ده هزار تومان هم حق سفره» دریافت کند. 3- اگر دو پیشنهاد قبلی را نواب نپذیرفت با همکاری و خرج محمدرضا پهلوی یک حزب بزرگ اسلامی را در ایران به وجود آورد. نواب هر سه پیشنهاد را با عصبانیت و دشنام به امام جمعه و شاه رد کرد و امام جمعه با هراس منزل نواب را ترک گفت (ر.ک: عراقی، مهدی، ناگفتهها، تهران، رسا، ۱۳۷۰ ش، ۹ - ۱۲۸).
[65] . عراقی، 87.
[66] . اطلاعات، شمارههای ۸۸۳۸، ۸۸۴۲، ۸۸۴۴، ۸۸۴۵، ۸۸۵۰، ۸۸۵۱، ۸۸۵۷ (آبان ۱۳۳4)، صفحات متعدد.
[67] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره ۲ - ۳ - ۴۱۶ به تاریخ 14 /2 /1337.
[68] . همان، سند شماره ۲ - ۳ - ۲۳۱۳ به تاریخ 4 /6 /1338.
[69] . میراشرفی، سیدمهدی، «برای ملت ما علاء برابر با بلاء است»، آتش، شماره ۲۷۶ (27 /2 /1340).
[70] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره 1976 /316 به تاریخ 7 /5 /1340.
[71] . همان، سند شماره ۴۴۶/ن/۳۰۰ به تاریخ 13 /8 /1342.
[72] . همانجا .
[73] . اسناد فراماسونری در ایران، 1 /34 /96؛ علاوه بر این دکتر مجید بزرگمهری بر اساس اسناد و کتابخانه لژ شرق اعظم (گراند اوریان) فرانسه، حسین علاء را جزو اعضای لژ بیداری ایران برشمرده است .
[74] . شاهآبادی، حمیدرضا، تاریخ آغازین فراماسونری ایران، ج ۱، تهران، حوزه هنری، ۱۳۷۸ ش، ۳۵ - ۳۲۹.
[75] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره ۲ - ۳ - ۱۲۹ / ب به تاریخ 19 /8 /1337.
[76] . - رائین، /3 /528
[77] . زاوش، ح. م، دولتهای ایران در عصر مشروطیت، ج ۱، تهران، اشاره، ۱۳۷۰ش، ۱۳۲ و ۲۴۸.
[78] . اسناد فراماسونری در ایران، 2 /278.
[79] . همان، ج 1، 298.
[80] . Bad Oyenhausen.
[81] . رائین 3 /12 – ۵۰۶.
[82] . همو 3 /7 – ۵۱۶.
[83] . همو 3 /7 – 4۷۶.
[84] . همو، 3 /475.
[85] . استاد فراماسونری در ایران، 2 /7-86.
[86] . همان، 2 /86.
[87] . «علاء و لاینیزم»، شیرنامه، شماره ۱۵ (شهریور - مهر - آبان ۱۳۴۳)، ۱۸.
[88] . World Brother's.
[89] . Dr Clinchy
[90] . Compton.
[91] . رائین، 3 /4 – ۴۷۳.
[92] . همو، 3 /31 – ۵۲۹.
[93] . همو، 3 /20 – ۵۱۹.
[94] . همو، 3 /520.
[95] . استاد فراماسونری در ایران، 1 /3 – ۴۲.
[96] . رائین، 3 /520.
[97] . همو، 3 /521.
[98] . استاد فراماسونری در ایران، 2 /201.
[99] . رائین، همانجا.
[100] . رائین، همان جا.
[101] . عنوان «مه» که در گزارش ساواک آمده، عبارت است از همان عنوان «لژ مهر».
[102] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره 417049 /46 ب به تاریخ 18 /1 /1348.
[103] . رائین، ۳/۳-۵۲۲.
[104] . استاد فراماسونری در ایران، 2 /216.
[105] . رائین، 3 /523.
[106] . استاد فراماسونری در ایران، 1 /339.
[107] . رائین، 3 /525.
[108] . همان جا.
[109] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، همانجا.
[110] . همان، 1 /231.
[111] . بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره ۸۲۵/ن / ۳۰۰، به تاریخ 4 /10 /1342.
[112] . رواسانی، شاپور، دولت و حکومت در ایران، بیجا، نشر شمع، بیتا، ۲۴۲.
[113] . زاوش، ۱۱۳.
[114] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره ۲-۳-۱۲۹ / ب، به تاریخ 19 /8 /1337.
[115] . این گزارش چند روز پس از مرگ علاء، در اواخر تیر ۱۳۴۳، تهیه شده است.
[116] . ابتهاج، ابو الحسن، خاطرات، ج ۱، به کوشش علیرضا عروضی، تهران، ۱۳۷۱ش، 5-64.
[117] . آرامش، 194.
[118] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، همان جا.
[119] . همان، سند شماره ۱۶۷ س - ن / ج، بتاریخ 2 /5 /1338.
[120] . ثابت، حبیب اله، خاطرات (به قلم خود ایشان)، ۲-۲۳۱ و ۲۷۳.
[121] . میر، حسین، تشکیلات فراماسونری در ایران با اسامی و اسناد منتشر نشده، علمی، ۱۳۷۰ش، ۳۲۶.
[122] . «گوشههایی از تاریخ معاصر ایران»، جوانان امروز، شماره ۱۱۸۷ (۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۹)، 43.
[123] . نور خراسان، شماره 618 ( تیر 1343)، ۱.
[124] . Arthur Apham Pope.
جالب است بدانیم که اگر چه پوپ تلاشهای زیادی در زمینه ایرانشناسی انجام داد، اما بر اساس تحقیقاتی که اخیراً صورت گرفته، معلوم شده، که آرتور پوپ از وابستگان سازمان سیا بود و در غارت کردن اشیای عتیقه و آثار باستانی ایران و قاچاق آنها از طریق سفارت آمریکا در ایران دست داشته است.
[125] . بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره 1300 /326، بتاریخ 29 /4 /1343.














حسین علاء نخستوزیر

حسین علاء لحظاتی پس از مضروب شدن توسط مظفر ذوالقدر

بازتاب خبر درگذشت حسین علاء، روزنامه اطلاعات، 22 تیر 1343
تعداد مشاهده: 172