نصرتالدوله فیروز؛ از اشرافیت قاجاری تا حذف در نظم رضاشاهی
تاریخ انتشار: 18 خرداد 1404

مقدمه
نصرتالدوله فیروز یکی از رجال مشهور و در عین حال پیچیدهی دوران مشروطه و پهلوی اول است؛ شخصیتی که در لحظات سرنوشتساز انتقال قدرت از دودمان قاجار به سلسله پهلوی، نقشی مؤثر اما پرتناقض ایفا کرد. او فرزند یکی از خاندانهای ریشهدار و حکومتی قاجاری بود و از معدود سیاستمداران ایرانی بهشمار میرفت که تحصیلات عالی را در غرب به پایان رساند و با شبکهای از ارتباطات داخلی و بینالمللی، بهویژه با قدرتهای استعماری نظیر بریتانیا، وارد عرصه سیاست ایران شد. با اینهمه، فرجام مسیر سیاسی او نه تثبیت جایگاه، بلکه حذف، انزوا و حاشیهنشینی در نظمی بود که خود در شکلگیری و استقرار آن سهمی تعیینکننده داشت.
این مقاله در پی آن است که با رویکردی انتقادی و مستند، مسیر صعود و افول نصرتالدوله را در بستر تحولات تاریخی ایران مدرن بررسی کند؛ از خاستگاه اشرافی و تحصیلات فرنگی او گرفته تا حضورش در فرایند انحلال سلطنت قاجار، از تصدی وزارتخانههای کلیدی تا تعامل پیچیدهاش با رضاخان، و در نهایت، از انزوای سیاسی تا مرگ در سکوت. هدف این نوشتار نه صرفاً بازخوانی زندگی یک رجل سیاسی، بلکه تحلیل علل و سازوکارهای افول او در بستر دگرگونی ساختار قدرت در ایران معاصر است.
در این چارچوب مقاله نشان خواهد داد که چگونه آمیزهای از اشرافیت سنتی، ذهنیت غربگرایانه، و ناتوانی در درک سازوکار قدرت متمرکز و نوظهور پهلوی، نصرتالدوله را از مهرهای مؤثر به عنصری زائد بدل ساخت. از این منظر، سرنوشت او بازتابی است از تجربه جمعی بسیاری از رجال مشروطهخواه که در مواجهه با نظم جدید رضاشاهی، جایی در ساختار قدرت نیافتند.
خاستگاه خانوادگی
فیروز فیروز، مشهور به نصرتالدوله، فرزند ارشد عبدالحسین میرزا در ۱۲۶۷ش/ ۱۳۰۶ ق در تبریز متولد شد.[1] او از تبار دو خاندان صاحبنفوذ قاجاری بود: از سوی پدر به خاندان عباسمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه، و از جانب مادر به خاندان میرزا تقیخان امیرنظام(امیر کبیر) میرسید. [2]
پدر او، عبدالحسینمیرزا فرمانفرما از شاهزادگان قاجاری بهحساب میآمد که مناصب متعددی را از والیگری بر کرمان، کردستان، تهران، فارس تا تصدیگری بر وزارتخانههای جنگ و عدلیه و در نهایت رئیسالوزرایی[3] را در کارنامه سیاسی داشت. از اینرو فرمانفرما بهعنوان یکی از مهرههای محوری در مناسبات قدرت در اواخر دوره قاجار شناخته میشد. در منابع تاریخی، از جمله در نقل قولی از میرزا علیخان امینالدوله که مهدی بامداد آن را ثبت کرده است، از فرمانفرما بهعنوان کنشگری فعال در کلیه شئون حکومتی یاد شده است؛ فردی که «با کل دوائر دولت مصاف داشت و در هر امر دست و دماغ خود را فرو میبرد و در عزل و نصب حکام و صدور هر نوع احکام- مسائل مالیه- امور خارجه- محاکمات عدلیه و غیره و غیره مداخله داشت.»[4]
افزون بر نفوذ قابل توجه در ساختار حکومت قاجار، فرمانفرما از روابط نزدیکی با شبکه سیاسی بریتانیا، بهویژه در جنوب ایران، برخوردار بود. شواهد موجود، بهویژه در خاطرات مهدیقلیخان هدایت، نشان میدهد که این روابط گاه به سطح همکاری مستقیم با مأموران انگلیسی میرسید. مهدیقلیخان هدایت، از فرمانفرما بهعنوان یکی از چهرههای همسو با سیاستهای بریتانیا در ایران نام میبرد و تصریح میکند، در زمانی که فرمانفرما در کابینه وثوقالدوله والی فارس شد «به فرمانفرما ماهی سی هزار تومان دادند به فارس رفت و پلیس جنوب آرزوی دیرینه انگلیس تشکیل شد.»[5]
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته فرمانفرما، گرایش آشکار او به انباشت سرمایه از طریق تملک گسترده اراضی بود. بر اساس برخی گزارشهای تاریخی، او در هر منطقهای که بهعنوان والی منصوب میشد، از مناسبات اداری و سیاسی برای تصاحب املاک حاصلخیز استفاده میکرد. «فرمانفرما عاشق املاک و روستاهای خوب و زرخیز بود. بههرجا که میرفت و با هر حیله و نیرنگ میتوانست برای خود املاک خوب دست و پا میکرد. کمتر جایی را میتوان یافت که فرمانفرما در آنجا حکومت کرده باشد ولی آب و ملکی برای خاندان فیروز فراهم نکرده باشد. قسمت مهم املاک وی در تهران بود که از طریق انتقال املاک خالصه صورت گرفته]بود[.»[6]
در چنین بستر خانوادگی و ساختار قدرتی، نصرتالدوله پرورش یافت. او وارث موقعیتی بود که بر مبنای ترکیب سرمایه نمادین ناشی از تبار قاجاری، نفوذ سیاسی پدر، و ثروت گسترده خانوادگی شکل گرفته بود. این شرایط به او امکان داد تا از سنین پایین وارد عرصه سیاسی شود.
نصرتالدوله حدود ده سال داشت که در پی تبعید پدرش به عتبات عالیات، به همراه برادرش عباسمیرزا برای ادامه تحصیل به بیروت فرستاده شد. [7] اقامت هفتساله او در این شهر، گرچه دستاورد علمی چشمگیری در پی نداشت، اما زمینه آشنایی او با زبان فرانسه و برخی عناصر فرهنگ سیاسی غرب را فراهم کرد. [8]
افزون بر آن، خاستگاه خانوادگی نصرتالدوله موجب شد که او در هجده سالگی بدون برخورداری از تجربه یا دانش اداری کافی، به حکومت ایالت کرمان منصوب شود؛ انتصابی که در میانه بحرانهای اجتماعی و اقتصادی سالهای پایانی دوره قاجار با نارضایتی شدید مردم و اعتراضات محلی روبهرو شد و در نهایت به برکناری او انجامید.[9]
عاقلی در این باره می نویسد: «[وقتی] که پدرش فرمانفرما برای بار سوم حکومت کرمان را گرفت، فیروز میرزا را به تهران خواست و با درخواست لقب نصرتالدوله او را به نیابت خود در کرمان تعیین نمود. فیروز قبلاً لقب سالار لشگر داشت که آن هم به پسر دوم فرمانفرما به نام عباس میرزا داده شد. نیابت حکومت فیروز در کرمان دو سال طول کشید ولی شدت عمل و جوانی و نپختگی او موجب رنجش و ناراحتی غالب مردم کرمان شد و لاجرم از کار خود منعزل و به تهران آمد.»[10]
پس از این ناکامی، نصرتالدوله در سالهای پایانی دهه ۱۲۸۰ ش برای ادامه تحصیل راهی پاریس شد و توانست در آنجا در رشته حقوق تحصیل کرده و با اخذ مدرک دکتری از دانشگاه سوربن به ایران بازگردد.[11]
در دهه ۱۲۹۰ ش، نصرتالدوله در کابینههای اول و دوم وثوقالدوله بهترتیب عهدهدار وزارت عدلیه و وزارت امور خارجه شد. مهمترین و بحثبرانگیزترین نقش او در این دوره، مشارکت فعال در انعقاد قرارداد ۱۹۱۹م /1297ش میان ایران و بریتانیا بود؛ توافقنامهای که از سوی بسیاری از مورخان و افکار عمومی بهعنوان سندی استعماری و ناقض حاکمیت ملی ایران تلقی شده است.[12]
باقر عاقلی در این باره مینویسد: « ]نصرت الدوله[ پس از مراجعت به ایران، معاون وزیر عدلیه گردید تا اینکه در شهریور 1295 در کابینه اول وثوقالدوله به وزارت عدلیه منصوب شد. در 1297 در کابینه مجدد وثوق، وزیر عدلیه و در ترمیم همان کابینه به وزارت امورخارجه رسید. قرارداد 1919 در زمان حکومت این دولت اتفاق افتاد و کارگردان آن وثوقالدوله و صارمالدوله و نصرتالدوله بودند که گویا انگلیسها برای انجام کار مبلغی]رشوه[ داده بودند. در سفر اول سلطان احمدشاه به اروپا، نصرتالدوله به سمت وزیر امورخارجه جزء همراهان بود و در انگلستان پذیرایی مهمی از احمدشاه به عمل آمد. این پذیرایی برای تنفیذ و امضاء قرارداد به وسیله احمدشاه بود. نصرتالدوله تلاش خود را به کار برد تا احمدشاه را راضی به امضاء قرارداد نماید ولی موفق نشد و قرارداد سرنگرفت.»[13]
برخی گزارشها حاکی از آن است که فیروز نخستین گزینه بریتانیا برای اجرای کودتای 1299ش در ایران بود، اما به دلایلی نامعلوم، این مأموریت نهایتاً به سیدضیاءالدین طباطبایی سپرده شد.[14]
روابط نصرتالدوله فیروز و رضاخان
هرچند پیش از وقوع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش آشناییهایی مقدماتی و روابطی غیرمستقیم میان نصرتالدوله فیروز و رضاخان سردارسپه وجود داشت، اما شکلگیری مناسبات سیاسی مؤثر و ساختاریافته میان آن دو را باید عمدتاً از سال ۱۳۰۰ش به بعد دانست. پس از کودتا، در چارچوب موج گسترده بازداشتهای سیاسی سازمانیافته توسط دولت موقت سیدضیاءالدین طباطبایی، عبدالحسین میرزا فرمانفرما و دو فرزندش، فیروز و عباس میرزا، نیز دستگیر و روانه زندان شدند[15]. در این میان، رضاخان سردارسپه ــ فرمانده نیروهای نظامی کودتا ــ با وجود فشارهای آشکار سرپرسی لورن سفیر بریتانیا در تهران، از آزادی نصرتالدوله امتناع ورزید. با اینحال شواهد تاریخی حاکی از آن است که در ادامه با توافقی پنهانی و در قبال دریافت رشوه قابل توجه از سوی فرمانفرما، رضاخان نقش تعیینکنندهای در آزادی آنان ایفا کرد.[16] منوچهر فرمانفرماییان در این باره مینویسد:
«رضاخان میدانست پدرم مرد ثروتمندی است و بهایی که او به دست آورد گزاف بود. پنج هزارجریب[500 هکتار] در خیابان سپه که درست در قلب املاک ما جای گرفته بود. علاوه بر آن بیست هزار تومان به صورت نقد دریافت کرد. این معامله نقطه عطف غریبی در کارنامه هر دو آنها بود، رضاخان در یک چشم به هم زدن صاحب یک ملک شخصی در بهترین نقطه تهران شده بود. پدر و دو برادرم از آن پس و برای همیشه زندگیشان را مدیون او بودند.»[17]
در فاصله سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۲ش، رابطه نصرتالدوله و رضاخان عمدتاً خصمانه، رقابتآمیز و توأم با بیاعتمادی بود. فیروز که در مجلس چهارم شورای ملی (1 تیر 1300تا 30 خرداد 1302) نماینده کرمانشاه بود، در تلاش برای جلوگیری از تأیید اعتبارنامه هواداران کودتا، فعالیتهایی پنهانی انجام داد. در مقابل رضاخان نیز با آگاهی از این تحرکات، در ظاهر از تقابل مستقیم پرهیز میکرد؛ چرا که اولویت او در آن مقطع، تثبیت موقعیت در ساختار سیاسی و نظامی کشور بود.[18]
با آغاز بهکار مجلس پنجم، (21 بهمن 1302 تا 22 بهمن 1304) نصرتالدوله که مجدداً از کرمانشاه به مجلس راه یافته بود رفتار سیاسیاش را به شکل ملموسی تغییر داد. از نیمه دوم سال ۱۳۰۲ش، نشانههایی از همگرایی تدریجی میان فیروز و رضاخان ظاهر شد که تا اوایل ۱۳۰۳ به سطح همکاری آشکار ارتقا یافت. دیدارهای مکرر این دو و حمایت صریح فیروز از دولت سردارسپه، نشان از چرخشی استراتژیک داشت. فیروز که بهروشنی درک کرده بود مخالفت با قدرت تثبیتشده رضاخان سرانجامی جز انزوا ندارد، راهبردی واقعگرایانه در پیش گرفت و از تقابل به همسویی مصلحتگرایانه گرایید. این نزدیکی نه از باور به آرمانهای سردارسپه، بلکه حاصل محاسبهای سیاسی برای بقای شخصی در نظم در حال شکلگیری بود. در این مقطع نصرتالدوله در کنار چهرههایی چون عبدالحسین تیمورتاش، علیاکبر داور و جعفرقلیخان سردار اسعد بختیاری، به یکی از حامیان مؤثر دولت رضاخان در مجلس پنجم بدل شد. به گزارش محمدتقی بهار، این جناح همسو با دولت، از تابستان تا زمستان ۱۳۰۳ش با اتخاذ مواضعی هماهنگ تلاش داشتند سازوکارهای قدرت را بهطور همزمان در مجلس و دولت کنترل و هدایت کنند.[19]
اسناد تاریخی نیز از تمایل آشکار رضاخان به جذب فیروز به حلقه قدرت حکایت دارند. او با تأکید بر اینکه «باید از وجود این قبیل اشخاص استفاده کرد»، نه تنها به دنبال بهرهبرداری از تجربه و شبکه ارتباطی فیروز بود، بلکه میکوشید با بهرهگیری از شکاف میان سنتگرایان و مدرنیستها در مجلس، جایگاه خود را تقویت کند.[20]
همکاری فیروز با رضاخان در مجلس پنجم را میتوان نمونهای بارز از «سیاستورزی مصلحتگرایانه» در ایران دوران گذار دانست. نصرتالدوله بهعنوان نمایندهای از اشرافیت قاجاری، با درک واقعیتهای جدید قدرت، تصمیم گرفت در کنار «اسب برنده» قرار گیرد. این همکاری اما، رابطهای صرفاً ابزاری بود که در آن، هر دو طرف بیش از اعتماد، منافع متقابل را مد نظر داشتند: فیروز مشروعیت سیاسی خود را حفظ میکرد و رضاخان از نفوذ نمادین او برای مهار و خنثیسازی جریانهای مخالف سنتی بهره میبرد.
این همگرایی تاکتیکی بخشی از فرآیند تثبیت استبداد مدرن در ایران بود؛ نظمی جدید که در آن، نخبگان سنتی یا جذب ساختار قدرت گردیده یا به حاشیه رانده شدند. رضاخان با استفاده از ابزارهایی چون تطمیع، تهدید و مدیریت رقابت میان بازیگران، توانست بسیاری از رجال پیشین را به بخشی از ماشین حکومتی خود بدل کند. نصرتالدوله نیز اگرچه در کوتاه مدت جایگاه خود را حفظ کرد، اما در بلند مدت در نظمی حل شد که بهطور ساختاری، مشروعیت تاریخی طبقه او را بیاثر میساخت.
همسویی فیروز با رضاخان که از اوایل سال ۱۳۰۳ ش آغاز شده بود تا میانه ۱۳۰۴ ش ادامه یافت. با اینحال روابط او در این دوره خالی از پیچیدگی نبود. فیروز در عین حال، ارتباط خود با شهید آیتالله سیدحسن مدرس - از چهرههای برجسته مخالف سلطنت - را نیز حفظ کرده بود. این دوگانگی رفتاری بیانگر راهبرد چندلایه فیروز در بهرهبرداری همزمان از ظرفیتهای متعارض سیاسی است. در تابستان ۱۳۰۴ ش در پی گشایش موقت در مناسبات رضاخان و شهید مدرس، نصرتالدوله با حمایت سردارسپه به وزارت عدلیه منصوب شد. هرچند این انتصاب با مخالفتهایی از سوی حزب تجدد و جناحهای سوسیالیست روبهرو شد، اما این موضوع نشان از مهارت فیروز در مانورهای سیاسی و تواناییاش در مدیریت منازعات قدرت داشت.[21]
اوج همکاری و نقش محوری در انتقال قدرت
از پاییز ۱۳۰۴ش، همزمان با واپسین ماههای سلطنت قاجار و آغاز فرآیند رسمی انتقال قدرت به رضاخان، همکاری نصرتالدوله فیروز با حکومت نوظهور پهلوی به اوج خود رسید. در این مقطع، او در دو رویداد مهم، یکی مشارکت در طرح انقراض سلطنت قاجار در مجلس شورای ملی و دیگری فعالیت مؤثر در تشکیل مجلس مؤسسان نقش تعیینکنندهای ایفا کرد.[22]
فیروز که در این دوره نمایندگی مجلس را بر عهده داشت، با اتکا به پیوندهای دیرینهاش با اشرافیت سنتی و نفوذ در محافل نخبگان، نقش مهمی در زمینهسازی حقوقی و سیاسی برای خلع احمدشاه ایفا کرد. افزون بر آن وی از جمله چهرههای محوری در طراحی و پیشبرد نهادی بود که مسیر انتقال سلطنت از قاجارها به رضاخان را تأیید و تثبیت کرد؛ نهادی که بیسابقه بود و بهعنوان ابزاری برای انتقال رسمی قدرت بهکار گرفته شد.
او که روزگاری خود را از وارثان مشروعیت قاجاری میدانست، اکنون به یکی از مهندسان فروپاشی همان نظام سیاسی تبدیل شده بود. این چرخش، از الزامات بقا در فضای متحول دهه ۱۳۰۰ ش حکایت داشت؛ دورهای که در آن، استمرار حضور در عرصه قدرت مستلزم انعطاف و کنشگری فرصتطلبانه بود. با این همه، اتحاد فیروز با رضاخان، هرچند در ابتدا موجب تقویت موقعیت سیاسی او شد، اما در بلندمدت نتوانست تضمینی برای امنیتش فراهم آورد؛ چرا که پس از تثبیت سلطنت، رضاخان بسیاری از متحدان پیشین خود، از جمله فیروز را تدریجاً به حاشیه راند.
نصرتالدوله در ششمین دوره مجلس شورای ملی(19 تیر 1305 تا 22 مرداد 1307) نیز بهعنوان نماینده کرمانشاه حضور داشت، اما اندکی پس از آغاز به کار مجلس در بهار ۱۳۰۵ش، به سمت وزیر مالیه در کابینه مستوفیالممالک منصوب گردید و این مسئولیت را در دولت بعدی به ریاست مخبرالسلطنه هدایت نیز حفظ کرد. بدینترتیب، وی طی سه سال نخست سلطنت رضاشاه، یکی از چهرههای محوری در مدیریت مالی و سیاستگذاری اقتصادی حکومت جدید بود. نقش فیروز در این سالها به مسئولیتهای رسمی محدود نماند، بهطوری که در فاصله ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۸ش، او را باید از معماران ساختار اداری و تفکر سیاسی دولت پهلوی اول بهشمار آورد؛ ساختاری که بر بنیان تمرکز قدرت، اصلاحات مالی و حذف نهادهای سنتی بنا نهاده شده بود.[23]
از جمله مهمترین نقشآفرینیهای نصرتالدوله در این دوره میتوان به مشارکت فعال او در مذاکرات حساس با کمپانی نفت ایران و انگلیس در سال ۱۳۰۷ش و تلاش در اجرای طرحهای تجددگرایانه با الگوی غربی و تقابل آشکار با دکتر آرتور میلسپو - مستشار مالی آمریکایی - اشاره کرد؛ تقابلی که سرانجام با خروج میلسپو از ایران پایان یافت.[24]
مجموع این فعالیتها حاکی از نفوذ چشمگیر فیروز در سطوح عالی تصمیمگیری و نزدیکی وی به کانون قدرت در سالهای آغازین استقرار حکومت پهلوی است. شماری از ناظران دوران پهلوی اول، نقش فیروز را در تثبیت اقتدار رضاشاه برجسته دانستهاند. از جمله یحیی دولتآبادی در خاطرات خود بهروشنی نصرتالدوله را نه تنها مهمتر از رجال همدورهاش چون تیمورتاش میداند، بلکه او را بهمثابه یکی از بازیگران اصلی ساختار جدید قدرت سیاسی معرفی میکند. وی در توصیفی دقیق مینویسد:
«در این وقت کسی از وزرا که همدست وزیر دربار[تیمورتاش] و بلکه رفیقِ مسلط بر اوست، فیروز میرزای نصرتالدوله است که او را وزارت مالیه دادهاند برای اینکه دست مستخدمین آمریکایی را از کار کوتاه کرده، آنها را روانه کند... دیده میشود در روزهای اول ریاست، وی [مخبرالسلطنه هدایت] شبی در مجلسی که همه جمع هستند و نگارنده نیز حاضر است، رئیسالوزرا از جانب شاه احضار میگردد... فیروز میرزای نصرتالدوله دست تیمورتاش را کشیده، میگوید با او بروید، نگذارید تنها بماند... از این کار دو چیز فهمیده میشود: یکی آلتِ بیاراده بودن هدایت رئیس دولت و دیگر، بازیگر میدان بودن نصرتالدوله و سمت او نسبت به وزیر دربار.»[25] این روایت، تصویری روشن از جایگاه واقعی فیروز در ساختار قدرت ارائه میدهد؛ چهرهای که تأثیرگذاریش در شکلگیری حکومت رضاشاهی، در برخی مقاطع از وزرای برجستهتر نیز فراتر میرفت.
روابط نصرتالدوله فیروز با انگلیس
روابط فیروز با انگلیسیها به دوران جنگ جهانی اول یعنی دهه ۱۲۹۰ش برمیگردد. در این دوره، فیروز از حمایتهای مالی بریتانیا برای انجام تبلیغات سیاسی بهرهمند شد و بهعنوان ابزاری در راستای ایجاد بیثباتی سیاسی و اجتماعی در کشور عمل میکرد.
در این باره در کتاب خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق میخوانیم:
« شخص مطلعی اظهار میداشت نصرتالدوله در قلهک سفارت انگلیس منزلی برای خودش ترتیب داده و در آنجا میباشد و غالب شبها هم مجدالسلطنه به ملاقات مشارالیه رفته و قنسول انگلیس را هم حاضر نموده سه نفری مدتی در خلوت صحبت میکنند...نصرتالدوله به بعضیها دستور داده که میروند مابین دسته قزاق و ژاندارم تفتین نمایند و ژاندارم را با انگلیسها همراه نمایند و این دستور را مخصوصاً از سفارت انگلیس به نصرتالدوله دادهاند و ناقل شخص با اطلاع و امین است.»[26]
این همراستایی سیاسی همچنان ادامه یافت و در دوران وزارت او در اواخر دهه ۱۲۹۰ش نیز تداوم داشت. در این زمان، وزارت امور خارجه بریتانیا به فیروز بهعنوان یک مهره سیاسی مطمئن و مفید نگاه میکرد و از او انتظار داشت که پس از وقوع کودتا، رهبری ایران را به دست گیرد.[27]
اگرچه انگلیسیها در ابتدا بر این باور بودند که فیروز میتواند بهعنوان یکی از مهرههای کلیدی در تحقق منافع بریتانیا در ایران عمل کند، اما کودتای ۱۲۹۹ش به شکلی متفاوت رقم خورد. این کودتا به رهبری سیدضیاءالدین طباطبایی انجام شد و فیروز نتوانست پاداش خود را از انگلیسیها دریافت کند. در عوض، او و بسیاری از رجال سیاسی دیگر به زندان افتادند.
پس از کودتا، فیروز بلافاصله به دنبال حمایت انگلیسیها بود. گزارشهایی از تلگرافهای ارسالشده از سوی فیروز به سفارت انگلیس و درخواستهای او برای کمک مالی وجود دارد. در یکی از تلگرافها، فیروز از سفیر بریتانیا خواسته بود که به او کمک کند و بهویژه یادآور شده بود که او و خانوادهاش در شرایطی دشوار قرار دارند. با این حال، تلاشهای فیروز برای جلب حمایت انگلیسیها در ابتدا موفقیتآمیز نبود و او و خانوادهاش تا سه ماه بعد از کودتا در حبس باقی ماندند. در این دوره، رابطه فیروز با انگلیسیها بهطور قابلتوجهی دچار تنش شد. این تغییر نگرش از سوی بریتانیا به فیروز موجب شد که او به تدریج نسبت به حامیان خارجی خود دلسرد شود و رویکرد جدیدی اتخاذ کند.[28]
گرچه پس از مدتی و بهویژه در سالهای بعد از کودتا، انگلیسیها از فیروز خواستند که روابط دوستانه خود را با آنان از سر بگیرد، اما همچنان رابطه فیروز با آنان در این دوره دچار سردی و تردید بود. کاردار سفارت انگلیس در گزارشی به وزیر امورخارجه کشورش در این باره مینویسد: «به عقیده من هر قدر هم طرز رفتار شاهزاده[عبدالحسین میرزا فرمانفرما] و پسرش[نصرت الدوله فیروز] در عرض ماههای اخیر غیرمعقول و دور از انصاف بوده باشد، باز هم صلاح نیست که سفارت انگلیس دست دوستی آنها را که به سوی ما دراز شده است پس بزند و لذا پیشنهاد میکنم که پس از تأخیری مناسب، اعضای این خانواده را مجدداً در حلقه دوستان صمیمی خود در ایران بپذیریم.»[29]
اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا نیز نشان میدهد که علیرغم روابط بهظاهر صلحآمیز فیروز با سفارت انگلیس، او در موقعیتهای سیاسی همچنان در پی رنجاندن این کشور بود. در این اسناد آمده است که فیروز کمتر از تحریک انگلیسیها پرهیز میکرد و به همین دلیل، اعتماد بریتانیا به او کمتر از گذشته بود.[30]
در گزارشی در این باره میخوانیم: «گرچه روابط او با سفارت در سال 1923 به صلح و آشتی کشید، اما او در موقعیتهای سیاسی، کمتر از رنجاندن انگلیسیها پرهیز میکند از این جهت، کمتر مورد اعتماد ماست.»[31]
این در حالی بود که در اواسط سال ۱۳۰۳ش، هنگامی که رقابتهای نفتی میان شرکتهای آمریکایی و انگلیسی در جریان بود، فیروز به همراه پدرش و برخی دیگر از مقامات سیاسی با اعطای امتیاز نفت شمال ایران به شرکتهای مرتبط با شوروی مخالفت کرد. این رویکرد نشاندهنده نزدیکی مجدد فیروز به سیاستهای بریتانیا در عرصه نفت و اقتصاد بود. با این حال، تا اواسط سال ۱۳۰۸ش، فیروز هنوز به حمایتهای انگلیسیها دل بسته بود و همچنان تلاش میکرد تا روابط خود را با سفارت بریتانیا حفظ کند. اما زمانی که متوجه شد بریتانیا دیگر تمایلی به حمایت از او ندارد، این ناامیدی موجب تضعیف بیشتر رابطه او با انگلیسیها شد.[32]
مشرب سیاسی نصرتالدوله
یکی از ویژگیهای شخصیتی بارز فیروز، فرصتطلبی و قدرتطلبی او بود. فیروز همواره در جستوجوی موقعیتهای جدید برای ارتقاء مقام و قدرت خود بود، بدون آنکه وابستگی خاصی به یک جریان سیاسی یا اصول ثابت داشته باشد. این ویژگی باعث شد که روابط سیاسی او همواره در معرض تغییر قرار گیرد و در مقاطع مختلف، او از حمایت گروههای گوناگون بهرهبرداری میکرد.
در مقاطع حساس تاریخی، همچون سال ۱۳۰۴ش که فیروز در کنار رضاخان برای تغییر حکومت همکاری داشت و یا در دوران بعدی که از ارتباطات خود با خاندان قاجار بهره میبرد (مانند حضور در دولت مهدیقلی هدایت)، او نشان داد که همواره در پی تأمین منافع شخصی خود بوده است. این منش سودجویانه و رویکرد دوگانه در سیاستورزی سبب شد که اعتماد اطرافیان، بهویژه رضاشاه، نسبت به او کاهش یابد.[33]
فیروز در تحریرات دوران زندان خود و در تحلیلهایش از زندگی سیاسیاش، بهصراحت بیان کرده است که تمامی فعالیتها و روابطش در عرصه سیاست، در راستای تحقق اهداف شخصی و سیاسیاش بوده است. او تصریح میکند که تمام مناسبات اجتماعی و روابط سیاسیاش، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، به پیشبرد این اهداف منتهی میشده است. به عبارت دیگر، رویکرد سیاسی او بیشتر بهعنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت و دستیابی به منافع شخصی تلقی میشد تا یک رویکرد ثابت و اصولی.[34] ویژگی دیگری که در شخصیت فیروز برجسته است، دوگانگی در روابط سیاسی و تغییرات مداوم در ائتلافهای او بود. فیروز در طول دوران فعالیتهای سیاسی خود، بهطور مستمر از یک جناح به جناح دیگر منتقل میشد و روابط خود را بر اساس منافع کوتاهمدت تنظیم میکرد. این دوگانگی بهویژه در دوران حساس دهه ۱۳۰۰ ش به وضوح نمایان است. او در این دوره از یکسو در کنار رضاخان برای تغییر حکومت قرار داشت و از سوی دیگر، در همان زمان به ارتباط با اعضای خاندان قاجار و حتی پیشنهاد جانشینی احمدشاه میپرداخت.[35]
این تغییرات در رفتار سیاسی فیروز، بهویژه در ارتباطات او با بریتانیا و دخالتهایش در مسائل داخلی موجب شد که تصویری غیرقابل اعتماد از او در اذهان عمومی و میان رجال سیاسی آن زمان شکل بگیرد. فیروز نهتنها در نزدیکی به جریانهای مختلف سیاسی صداقت نشان نمیداد، بلکه در مواقع حساس بهطور استراتژیک در راستای منافع خود عمل کرد.
پورقنبر در این باره مینویسد: «همسویی و تعامل مثبت[نصرتالدوله] با رضاخان در راستای تغییر حکومت در سال 1304ش، و در آن طرف، تداوم ارتباط نزدیک با خویشان قاجاری خود طی همان برهه زمانی، پیشنهاد جانشینی احمدشاه از سوی خود به وزیر امورخارجه انگلیس بعد از عدم موافقت آخرین شاه قاجار با تأیید قرارداد 1919م، فتنهانگیزی و توطئه علیه دولت وثوق الدوله در سال 1297ش، در حالی که خود یکی از وزرای کابینهاش به شمار میرفت، همگی دال بر شخصیت غیرقابل اعتماد فیروز در مسائل سیاسی[داشت].»[36]
این رفتارها و تغییرات مداوم در ائتلافها، فیروز را به فردی غیرقابل پیشبینی و متلونالمزاج تبدیل کرد. در نهایت میتوان نتیجه گرفت که ویژگیهای شخصیتی فیروز، مانند فرصتطلبی و دوگانگی در روابط سیاسی، موجب تقویت بیاعتمادی نسبت به او و در نهایت سقوط موقعیت سیاسیاش شد. این ویژگیها نهتنها او را در مقابل رضاشاه و دیگر رجال سیاسی آسیبپذیر کرد، بلکه باعث شد که جایگاه او در سیاست ایران در دوران پهلوی اول بهسرعت متزلزل شود. در واقع موقعیتطلبی و سیاست دورویی در کنار تمایل فیروز به تحکیم قدرت شخصی، در برابر حکومت استبدادی رضاشاه که بهشدت از هرگونه رقابت و تهدید داخلی در هراس بود، باعث شد که او بهعنوان یک رقیب سیاسی خطرناک در نظر گرفته شود و فیروز بهعنوان یک شخصیت سیاسی غیرقابل اعتماد در معرض سقوط قرار گرفت و با از دست دادن حمایتهای خود، به حاشیه رانده شد.[37]
خروج از منظومه قدرت
نصرتالدوله فیروز در چهار سال نخست سلطنت رضاشاه، یکی از چهرههای کلیدی در ساختار تصمیمگیری حکومت پهلوی بهشمار میرفت. با این حال، مسیر سیاسی او بهگونهای ناگهانی و غیرمنتظره در خردادماه ۱۳۰۸ش به پایان رسید. صدور دستور مستقیم از سوی رضاشاه برای عزل و بازداشت موقت فیروز، ضربهای سنگین بر پیکره معادلات سیاسی آن دوران وارد ساخت؛ بهویژه آنکه تا پیش از آن نشانهای از افول موقعیت یا کاهش اعتماد به او در دستگاه قدرت مشاهده نمیشد.
یکی از مهمترین عوامل این سقوط، به ماهیت استبدادی و تمرکزگرایانه حکومت رضاشاه بازمیگردد. در نظامهای خودکامه، دیکتاتورها نهتنها در برابر منتقدان و مخالفان خود مدارا نمیکنند، بلکه نسبت به اطرافیان و حتی یاران وفادار نیز با سوءظن و بدبینی برخورد میکنند. رضاشاه نیز بهشدت تحت تأثیر چنین نگرشهایی بود. او همچون بسیاری از مستبدان تاریخ، اطرافیان قدرتمند را نه بهمثابه حامی، بلکه بهعنوان تهدیدی بالقوه تلقی میکرد. در چنین فضایی، حتی وفادارترین عناصر نیز در امان نمیماندند.
گزارشهای دیپلماتیک آن دوره نیز این ویژگی شخصیتی رضاشاه را تأیید میکنند. کلایو وزیر مختار بریتانیا در تهران، در یکی از گزارشهای خود به خصلت بدبینی عمیق شاه اشاره کرده و از قول تیمورتاش نقل میکند:
«به عقیده ایشان اعلیحضرت رضاشاه عیب بزرگی دارند و آن عبارت از سوءظن شدید به اطرافیان و علیالاصول نسبت به تمام کائنات است! جناب اشرف فرمودند اگر حقیقت مطلب را خواسته باشم امروزه در سراسر ایران کسی وجود ندارد که رضاشاه نسبت به او اعتماد داشته باشد».[38]
تقیزاده نیز در خاطرات خود، فضای ذهنی رضاشاه را چنین توصیف کرده است: «شاه از هر کسی که جُربزه داشت وحشت میکرد. تمام را میخواست از میان بردارد، به خاطر پسرش. پسرش کوچک بود. شاید فکرش هم درست بود».[39]
مخبرالسلطنه نیز با نگاهی مشابه، خاطرنشان میکند که رضاشاه نسبت به افرادی که در فرآیند تحکیم قدرت وی نقش مؤثر ایفا کرده بودند، نگرانی داشت و نمیخواست کسی بیش از حد در دستگاه حکومت رشد کند یا مطرح شود.[40]
عامل مؤثر دیگر در حذف نصرتالدوله به تغییر نیازهای رضاشاه در آن مقطع تاریخی بازمیگشت. رضاشاه در سالهای نخست سلطنت برای تثبیت موقعیت خود به حمایت و تخصص شخصیتهایی مانند فیروز نیازمند بود. اما در پایان دهه ۱۳۰۰ش با تثبیت ساختار قدرت و تضعیف نهادهای مستقل عملاً دیگر به حضور چهرههایی با پشتوانه اجتماعی و سیاسی چون فیروز نیازی نداشت. در این شرایط وفاداری گذشته دیگر کفایت نمیکرد و وزن سیاسی پیشین به تهدیدی بالقوه بدل میشد.
از سوی دیگر جایگاه اجتماعی فیروز، خاستگاه خانوادگی او بهعنوان شاهزادهای قاجاری و روابط گستردهاش با محافل خارجی ــ بهویژه بریتانیا ــ زمینهساز تشدید بدبینی رضاشاه میشد. این نگرانی زمانی پررنگتر گشت که احتمال نقشآفرینی فیروز در برخی تحرکات سیاسی از جمله اتهام مشارکت در شورش قشقاییها مطرح گردید. در چنین فضایی رضاشاه نهتنها به او بیاعتماد شد، بلکه او را رقیبی بالقوه و مانعی برای تمرکز کامل قدرت در دستان خود تلقی کرد.
افزون بر اینها، ثروت فیروز، زمینداری گستردهاش در مناطق مختلف کشور و نفوذش در حلقههای قدرت، موجب شد که رضاشاه نسبت به او به دیده تردید بنگرد. رضاشاه که در پی یکدستسازی ساختار قدرت بود، اصولاً تاب تحمل حضور چهرههایی با استقلال مالی و اجتماعی را نداشت. در نتیجه ائتلافی که در سالهای نخست سلطنت میان او و چهرههایی مانند فیروز شکل گرفته بود بهتدریج جای خود را به حذف و طرد داد.
در نهایت، مجموعهای از این عوامل ــ از خصلت فردی رضاشاه گرفته تا تحولات ساختاری حکومت و مناسبات بینالمللی ــ منجر به کنار گذاشته شدن یکی از برجستهترین رجال عصر قاجار و پهلوی شد. حذف نصرتالدوله فیروز نهفقط یک تصمیم سیاسی، بلکه نمادی از روند تمرکز قدرت در نظام رضاشاهی و پایان دوران همکاریهای سیاسی مبتنی بر ائتلاف و منافع متقابل بود. این حادثه، سرآغازی شد بر روند حذف رجالی چون عبدالحسین تیمورتاش، جعفرقلیخان سردار اسعد بختیاری و... که در سالهای پس از کودتای ۱۲۹۹ش، در شکلگیری نظم نوین نقش داشتند اما بهتدریج از صحنه قدرت کنار نهاده شدند.[41]
پیشزمینههای حذف
گرچه عزل ناگهانی نصرتالدوله در روز عاشورای 1348ق/ 28 خرداد ۱۳۰۸ش برای بسیاری از ناظران و فعالان سیاسی آن زمان غافلگیرکننده بود، اما بررسی اسناد و شواهد تاریخی نشان میدهد که رضاشاه مدتی پیش از آن، روند حذف تدریجی فیروز را آغاز کرده بود. یکی از نخستین نشانههای این فرآیند را میتوان در واکنش به اعتراضات گسترده روحانیون در پی تصویب قانون نظام وظیفه در سال ۱۳۰۶ش مشاهده کرد. نصرتالدوله و تیمورتاش بهعنوان طراحان اصلی این قانون در معرض شدیدترین انتقادات محافل دینی قرار گرفتند. مخبرالسلطنه هدایت در خاطرات خود مینویسد که رضاشاه پس از دریافت تلگرافهای اعتراضی علما، با لحنی معنادار گفته بود: «چه اشکالی دارد که از خدمت معاف باشد؟» این جمله در ظاهر بیاهمیت، نشانهای از آغاز فاصلهگیری تدریجی شاه از فیروز و مقدمهای برای حذف تدریجی او از دایره قدرت بود.[42]
یحیی دولتآبادی نیز در یادداشتهای خود به همین موضوع اشاره میکند و بر این نکته تأکید دارد که رضاشاه پس از پایان مأموریت آرتور میلسپو در ایران، دیگر نیازی به خدمات نصرتالدوله احساس نمیکرد. بهنظر میرسد شاه از این پس، فیروز را نهتنها فاقد کارکرد سیاسی ضروری، بلکه بهعنوان مانعی در مسیر تمرکز کامل قدرت در دستان خود تلقی میکرد.[43]
برخی شواهد نیز نشان میدهند که رضاشاه از اوایل سال ۱۳۰۷ش، نگرشی منفی و مبتنی بر بیاعتمادی نسبت به نصرتالدوله اتخاذ کرده بود. در اظهارات برخی مقامات نظامی وقت، عباراتی چون «این فرد همان فرمانفرمای قاجار است و هرگز تغییر نمیکند.» به رضاشاه نسبت داده شده که نشان از نارضایتی عمیق او نسبت به ریشههای فکری و طبقاتی فیروز دارد. یکی از مقامات بلندپایه ارتش در گزارشی محرمانه نقل میکند:
«این نصرتالدوله چند بار من را گول زده است... من مزد این حقه بازیهای او را خواهم داد... این اولین دفعهاش نیست، کارش تفتین است، این پسر همان فرمانفرمای قاجار است و تغییر حالت نخواهد داد».[44]
فیروز نیز بهروشنی متوجه تغییر رفتار رضاشاه نسبت به خود شده بود. برخی گزارشها حاکی از آن است که از اواخر سال ۱۳۰۷ش، او در کنار چهرههایی چون تیمورتاش، سردار اسعد و علیاکبر داور، در فهرست رجال سیاسی قرار داشت که احساس تهدید نسبت به آنان در ذهن رضاشاه شکل گرفته بود. چنین فضایی، نشاندهنده آغاز روند حذف نرم و تدریجی افراد با نفوذ و برخوردار از پیشینه قدرت بود.[45]
در این میان، نخستین اتهام صریح علیه نصرتالدوله؛ وزیر دارایی کابینه مخبرالسلطنه هدایت مشارکت یا حمایت احتمالی از ناآرامیهای عشایر قشقایی در فارس بود؛ رخدادی که از منظر حکومت، تهدیدی جدی برای امنیت داخلی تلقی میشد. پس از برکناری و بازداشت او از وزارت دارایی، برخی محافل سیاسی و رسانهای مدعی شدند که فیروز در تحریک و هدایت شورش قشقاییها نقش داشته است. طبق این ادعاها، او از طریق صارمالدوله، دوست نزدیکش و حاکم وقت فارس و نیز محمدحسین میرزا برادرش و رئیس ستاد لشکر جنوب، در برنامهریزی و تشدید این ناآرامیها مشارکت داشته است.
با این حال تحلیل شواهد تاریخی موجود نقش مستقیم فیروز در این شورش را محل تردید میداند.[46] اگر رضاشاه واقعاً به نقش تعیینکننده او در این بحران باور داشت، بعید بود که بهسادگی او را از زندان به حصر خانگی منتقل کند. بهنظر میرسد که دستگاه اطلاعاتی حکومت، پس از بررسیهای بیشتر، نتوانست مدارک قطعی در اثبات این ادعا ارائه دهد. یکی از چهرههای کلیدی در مهار این بحران، سرلشکر حبیبالله خان شیبانی بود که از سوی رضاشاه به جنوب اعزام شده و پس از آرامسازی اوضاع فارس، گزارشی مبنی بر نقشآفرینی فیروز ارائه کرده بود. اما سالها بعد، زمانی که شیبانی در تبعید در آلمان بهسر میبرد، در گفتوگویی با رکنالدین مختار اعتراف کرد که در ماجرای قشقاییها دچار خطا شده و اطلاعات نادرستی به شاه منتقل کرده است. وی اذعان داشت که در حقیقت شورش ایلات نه برآمده از طراحی فیروز، بلکه واکنشی خودجوش به فشارها، ظلمها و فساد گسترده در دستگاه حکمرانی منطقهای بود.
شیبانی در این اعتراف تصریح کرده بود که گروههایی چون صارمالدوله و محمدحسین میرزا، عمدتاً به دلایل محلی و از سر مخالفت با سیاستهای تمرکزگرایانه رضاشاه و تحقیر ساختارهای سنتی ایلیاتی، دست به مقاومت زده بودند. از اینرو نسبت دادن کل بحران به یک چهره سیاسی در مرکز، بیش از آنکه بر مدارک مستند استوار باشد، بهنظر میرسد نتیجه فضای سوءظن، رقابتهای پشتپرده و روایتسازیهای سیاسی آن دوران بوده است.
«البته سالها بعد هنگامی که شیبانی در حال تبعید خود در آلمان به سر میبرد و من در دانشگاه برلن اشتغال به تحصیل داشتم، شیبانی به من گفت درباره وقایع فارس در دادن گزارش مزبور به رضاشاه از طرف ایلات جنوب فریب خورده و گمراه شد. حبیباللهخان اعتقاد داشت که یاغیگری ایلات فارس علیه حکومت مرکزی چیزی جز طغیان آنها علیه ظلم و بیدادگری مأمورین دولت و به خصوص فرماندهان و حکام نظامی در مناطق ایلنشین نبود. شیبانی انگیزه ایلات در اغوای او و متهم کردن مأمورین عالیرتبه دولت را به توطئه علیه رضاشاه ناشی از حس انتقامجویی آنان نسبت به فرماندهان نظامی فارس و طرد نصرتالدوله و صارمالدوله امضاءکنندگان قرارداد ۱۹۱۹ از صحنه سیاست میهن میدانست.»[47]
با وجود نبود شواهد قاطع، همین اتهام مبنایی شد برای آغاز فرآیند رسمی حذف سیاسی نصرتالدوله. پس از بازداشت در خرداد 1308، او به اقامت اجباری در خانه شخصیاش فرستاده شد؛ وضعیتی که تا فروردین ۱۳۰۹ش ادامه داشت. در این زمان، اتهام تازهای علیه او مطرح شد: دریافت رشوه در دوران تصدی وزارت دارایی. این اتهام که در فضای امنیتی آن روز بهسرعت به یک پرونده بزرگ تبدیل شد، مرحله دوم در روند حذف سیاسی فیروز بود؛ روندی که نه صرفاً محصول یک بحران، بلکه تجلی سیاست هدفمند رضاشاه برای کنار زدن رجال صاحبنفوذ عصر قاجار و تحکیم ساختار اقتدار شخصی خویش بهحساب میآمد.
از رسوایی مالی تا مرگ مشکوک
در اردیبهشت ۱۳۰۹ش، نصرتالدوله فیروز به اتهام دریافت رشوه از حاج حسین آقا مهدوی برای رفع توقیف املاک مشارالیه، در دوران وزارت دارایی تحت تعقیب قضایی قرار گرفت.[48] دادگاه، اگرچه تنها مبلغی حدود دو هزار تومان از مجموع رشوههای مورد ادعا را تأیید کرد، اما همین محکومیت نیز در شرایط اقتصادی بحرانی آن زمان، از نظر افکار عمومی و حکومت بهمثابه گواهی بر فساد ساختاری تلقی شد. گرچه فیروز این اتهام را نپذیرفت و خود را بیگناه دانست، اما اسناد و شواهد موجود از جمله اعترافات اطرافیان او و گزارشهای مربوط به سبک زندگیاش، نشانههایی از واقعیت این فساد مالی ارائه میدهند.
منوچهر فرمانفرماییان برادر ناتنی فیروز، در خاطرات خود تصویری از زندگی اشرافی و تجملگرایانه او ترسیم میکند که با وضعیت مالیاش همخوانی نداشت. او در این باره مینویسد: «نصرت الدوله زندگی با شکوهی داشت، یکی از دو رولزرویس موجود در شهر از آن او بود... درخوشگذرانی بیش از پدرم افراط میکرد.... درآمد نصرتالدوله کفاف ولخرجیهای او را نمیکرد».[49]
یکی دیگر از نزدیکان فیروز در خصوص زندگی اشرافی و میهمانیهای پر زرق و برق فیروز بر این باور است که: «این پذیراییهای تقریباً دائمی مستلزم مخارج زیادی بود که از درآمد و عایدی نصرتالدوله از املاک و حقوق اداری کسر خرج پیدا میشد و به ناچار او را مقروض میساخت، مخصوصاً که خرج زائد دیگر و بیرویه بر قرض او افزوده میکرد. همیشه کسر خرج داشت که به ناچار به قرض کردن و به گرو گذاشتن ملک و بعضی اشیاء نفیس قیمتی اقدام میکرد. شاهزاده فرمانفرما، نصرتالدوله را به ولخرجی معرفی میکرد و ملامتش میکرد».[50]
فیروز برای حفظ این سبک زندگی، همواره با تنگناهای اقتصادی مواجه بود و به قرضگرفتن، گرو گذاشتن اموال و اتکا به رانتهای مالی روی میآورد. حتی در سال ۱۳۰۲ش، در جریان بازگشت از شیراز به تهران، وی توان پرداخت بدهیهای خود را نداشت و رضاشاه (سردار سپه وقت) ناچار شد بخشی از این بدهیها را پرداخت کند. این ماجرا، تصویری از فیروز بهعنوان سیاستمداری با مشکلات مالی مزمن و وابسته به حمایتهای درباری ترسیم کرد.
در پی صدور حکم دادگاه، فیروز به چهار ماه حبس تأدیبی و پرداخت جریمهای بالغ بر ۵۸۰۰ تومان محکوم شد. اما با وساطت مستوفیالممالک این دوران به بازداشت خانگی در اقامتگاه شخصی او در وردآورد تقلیل یافت. نکته حائز اهمیت آن است که حتی دوستان سیاسی و همکاران نزدیک او، از جمله عبدالحسین تیمورتاش به فساد مالی فیروز اشاره کردهاند. تیمورتاش که خود زمانی از همراهان نزدیک فیروز بود، پس از محاکمه وی آشکارا فساد و سوءاستفادههای وی از مناصب دولتی را تقبیح کرد. این انتقاد از سوی حلقه نزدیکان نهتنها نشانه از دست رفتن اعتماد سیاسی نسبت به فیروز بود، بلکه حکایت از زوال موقعیت اخلاقی و اعتباری او در دستگاه قدرت داشت.[51]
با پایان دوره حصر خانگی، فیروز به ظاهر به زندگی عادی بازگشت، اما فضای بیاعتمادی نسبت به او همچنان پابرجا بود. اندکی بعد پروندهای تاریخی بار دیگر نام او را به صدر اخبار بازگرداند: ماجرای دریافت وجوه نقد از دولت بریتانیا در جریان انعقاد قرارداد ۱۹۱۹م.
بنابر روایت سیدحسن تقیزاده وزیر دارایی وقت، رضاشاه مأموریت یافتن و بازگرداندن مبلغ ۴۰۰ هزار لیره پرداختشده به سه چهره سیاسی این قرارداد ــ نصرتالدوله، وثوقالدوله و صارمالدوله ــ را به وی واگذار کرده بود. تقیزاده نقل میکند: «رضاشاه که مرا وزیر مالیه کرد، صدایم زد و گفت: تقیزاده، تو وزیر مالیه هستی؛ باید هر طور شده این چهارصد هزار لیره را از این سه نفر بگیری...». این دستور، نه فقط تلاشی برای پاکسازی اقتصادی، بلکه بخشی از پروژه بزرگتر رضاشاه برای حذف عناصر وابسته به ساختار قدرت قاجاری و تحکیم اقتدار فردی خویش بود.[52]
آخرین فصل زندگی سیاسی فیروز در سال ۱۳۱۵ش رقم خورد؛ زمانی که به اتهام جاسوسی و خیانت بازداشت شد. علت این اتهام ارتباط او با «کلارک» مستشار سفارت فرانسه و مستأجر باغ فرمانیه متعلق به فیروز، عنوان شد. در همان سال شماری از نشریات فرانسوی با رویکردی انتقادی به سیاستهای داخلی رضاشاه پرداختند. این حملات رسانهای موجب خشم شخص شاه شد و او بهدنبال یافتن عامل یا عوامل انتقال اطلاعات به این رسانهها برآمد. گزارشهای شهربانی، که بر ارتباط فیروز با کلارک تأکید داشتند، ظن رضاشاه را تقویت کردند. حتی گفته شده است که رضاشاه در خشم ناشی از این ماجرا به صراحت از «قتل فیروز» سخن گفته بود. او با وجود دستور صریح رضاشاه مبنی بر ممنوعیت ارتباط با اتباع فرانسوی، همچنان به معاشرت با کلارک ادامه داد. چنین رفتاری در چشم دستگاه امنیتی و شخص شاه معادل نوعی تمرد و تهدید تلقی شد. در نتیجه نصرتالدوله در مهرماه ۱۳۱۵ بازداشت شد و پس از شش ماه حبس انفرادی در اداره سیاسی شهربانی، به سمنان تبعید گردید و کمتر از یک سال بعد، در 17دیماه ۱۳۱۶ به دست عمال رضاشاهی کشته شد.[53]
در کتاب «مجموعه اسناد عبدالحسین میرزا فرمانفرما» در خصوص قتل نصرتالدوله فیروز چنین آمده است:
«پس از سقوط رضاشاه در شهریور1320 هجری شمسی، رکنالدین مختاری، رئیس شهربانی وقت، و عدهای از عمال آن رژیم که مسئولیت قتل تنی چند از رجال را عهدهدار بودند، به محاکمه کشیده شدند. طی آن محاکمات، پارهای مطالب نیز در باب قتل نصرتالدوله افشاء شد. پور رضا، وکیل ورثه نصرتالدوله، علت قتل وی را خصومت شخصی[رکن الدین] مختاری و برادرش، رئیس صندوق اداره مالیه اصفهان قلمداد کرده و میگوید: این شخص مبلغ صدهزار تومان اختلاس کرده و نصرتالدوله در طی وزارت مالیه خود این نکته را آشکار ساخته بود. لهذا، آنگاه که مختاری به ریاست شهربانی رسید، بشخصه درصدد انتقام برآمد. همو برآنست که مختاری جهت تبرئه خود، چنان الغا مینمود که به امر رضاشاه مقرر شد در اطراف نصرتالدوله مراقبت به عمل آید و هنگامی که ملاقات وی با کاردار سفارت فرانسه به اطلاع شاه رسید، دستور بازداشت و هدم وی صادر گشت. طبق گفته همو، نحوه قتل بدین صورت بود که سه نفر به آن مرحوم حمله ور شده، عباس بختیار، مشهور به «شش انگشتی» او را بر زمین زده گلوی متوفی را میفشارد. سیفالله فولادی بر شکم وی نشسته، و فرشچی نیز پای او را نگاه میدارد تا قتل به انجام میرسد.
مظفر فیروز، پسر ارشد نصرتالدوله، را در باب قتل نامبرده نظری دیگر است. بر آنست که چون در مطبوعات فرانسه از نصرتالدوله تمجید و از رضاشاه تنقید شده بود، خشم رضاشاه علیه نامبرده برانگیخته شد؛ خاصه آنکه در همان اوان نصرتالدوله، که باغ شمیران خود را به سفارت فرانسه اجاره داده بود، ملاقاتهایی با سفیر آن کشور داشت. مختاری این ملاقاتها را در زمره دیدار و گفت و شنود سیاسی قلمداد و از این رهگذر رضاشاه را به قتل نصرتالدوله مصمم ساخته بود. همو میگوید که آن مرحوم خود از ماوقع و فرجام کار آگاه بود. از همین روی در ملاقات با فرزندش، پیش از اعزام به سمنان، بدین تذکار او را متذکر شده بود: «مشکل است دیگر مرا ببینی».
محاکمات پس از شهریور 1320، نه تنها مصببین قتلهای سیاسی سنوات پیشین را به مجازاتی در خور نرساند، بلکه هنوز سبب واقعی کشتار نصرتالدوله، سردار اسعد دوم، تیمورتاش، [آیت الله] سیدحسن مدرس، شیخ خزعل، فرخی یزدی، دکتر تقی ارانی و سایر مقتولین سیاسی آن زمان روشن نیست. میتوان چنین استنباط کرد که بیش از همه، وحشت رضاشاه آن کشتارها را موجب آمد. در خصومت وی با ایشان، نیز در واهمهاش از آنان، تردیدی نیست».
مرگ فیروز در تبعید، در منطقهای حاشیهای و بهدور از مرکز قدرت، فراتر از پایان زندگی یک رجل سیاسی، نماد سرنوشت نسل پیشین نخبگان در برابر ماشین اقتدارگرای رضاشاهی بود. اگر در دهه ۱۳۰۰، نصرتالدوله از معماران نوگرایی دولتی محسوب میشد، در نیمه دوم دهه ۱۳۱۰ش، به هدف حذف سیستماتیک تبدیل شد.
نتیجهگیری
سرنوشت نصرتالدوله فیروز را باید بازتابی از چرخش بنیادین در ساختار قدرت ایران در دهههای آغازین قرن چهارده شمسی دانست. نصرتالدوله که در اواخر دوره قاجار و اوایل سلطنت رضاشاه از رجال تأثیرگذار و کارگزاران متجددمآب به حساب میآمد به تدریج در مسیر تحولات جدید به نمادی از ناسازگاری با نظم جدید بدل شد.
فیروز از یکسو حامل خصایص یک اشرافزاده قاجاری بود: تجملگرایی، اتکاء به خویشاوندسالاری و تمایل به امتیازجویی؛ و از سوی دیگر، در سالهای نخست دولت رضاشاه، در طرحریزی اصلاحات مالی و اداری نقشی فعال ایفا کرده بود. اما همین دوگانگی، او را به چهرهای پیچیده تبدیل کرد: از اینرو برای ساختار جدید، بیش از آنکه یار باشد، یادگار گذشتهای ناهمخوان تلقی میشد.
اتهامات مالی، روابط محفلی با قدرتهای خارجی و بیتوجهی به خطوط قرمز رضاشاهی، همگی موجب شدند که نصرتالدوله از درون ساختار قدرت طرد شود و به چهرهای مظنون و نهایتاً حذفشدنی بدل گردد. مرگ مشکوک او در تبعید نه فقط پایان زندگی یک رجل سیاسی بلکه نمایانگر روند خشونتبار پالایش قدرت در عصر رضاشاه بود؛ عصری که در آن دیگر نه مشروعیت خاندانی اهمیت داشت و نه شایستگی پیشین، بلکه تنها اطاعت بیچونوچرا از اراده سلطان میتوانست بقاء سیاسی را تضمین کند. از این منظر، فیروز قربانی همان نظمی شد که در بنای آن سهم داشت.
[1] . نصرتالدوله؛ مجموعه مکاتبات، اسناد و خاطرات فیروز میرزا، به کوشش منصوره اتحادیه و سُعاد پیرا، تهران: نشر تاریخ، 1396، ج1، ص10.
[2] . عاقلی، باقر، نصرت الدوله فیروز (از رویای پادشاهی تا زندان رضاشاهی)، تهران، انتشارات نامک، 1373، ص 7.
[3] .عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1334ق /1294ش در دوره احمدشاه قاجار رئیس الوزارء شد.
[4] . بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، کتابفروشی زوار، 1347، ج2، ص 251.
[5] . هدایت، مهدیقلی خان، خاطرات و خطرات، تهران، کتابفروشی زوار، 1344، ص291.
[6] . قاسمی، ابوالفضل، الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران؛ خاندان فیروز، فرمانفرمائیان، تهران، انتشارات رز، 1354، ج1، ص 55.
[7] . عبدالحسین میرزا فرمانفرما در دوره مظفرالدین شاه با وجودی که داماد شاه و وزیر جنگ کابینه امینالدوله به حساب میآمد بواسطه دخالت در امور مختلف و نیز بدگویی از شخص شاه، ابتدا از وزارت جنگ خلع و سپس والی فارس شد و ادامه توسط امین السلطان؛ صدراعظم وقت به عتبات عالیات تبعید شد. با تبعید فرمانفرما، پس از مدتی همسر و فرزندانش از جمله نصرتالدوله نیز به وی ملحق شدند.(ملکزاده، الهام، در اعماق زمان؛ زندگینامه سیاسی فیروز میرزا (نصرت الدوله)، تهران، نشر تاریخ ایران، 1396، ص18.)
[8] . نصرتالدوله پس از بازگشت به ایران با دختر عمه خود ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر برای آنها بود. باقر عاقلی در کتاب خود در این باره مینویسد: « فیروزمیرزا فیروز در 1284 شمسی با دختر عمه خود خانم دفترالملوک، صبیه میرزا هدایتالله وزیر دفتر از بطن خانم نجمالسلطنه ازدواج کرد و یک سال بعد پس از این مزاوجت پسری بدنیا آمد که مادر نصرت الدوله، نام پدرش «مظفرالدین» را بر او نهاد. این ازدواج بیش از دو سال به طول نینجامید و بین آن دو متارکه شد. همسر دوم نصرتالدوله احترام الملوک دختر سرهنگ برزین بود که صاحب سه فرزند شد به نام های لیلی، ایرج و شاهرخ»(عاقلی، همان، ص 291)
[9] . پورقنبر، محمدحسن و تابش، یعقوب، یاران ابتدا- مغضوبان انتها، تهران، نشر ماهریس، 1398، ص11-12.
[10] . عاقلی، باقر، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، نشرگفتار- نشر علم، 1380، ج2، ص 1137.
[11] . ملکزاده، همان، ص25 .
[12] . پورقنبر، همان، ص12.
[13] .عاقلی، همان، ج2، ص 1137.
[14] . ملکزاده، همان، ص152؛ البته الهام ملکزاده بر این باور است که این موضوع افسانهای بیش نیست.
[15] . فرمانفرما و دو فرزندش در طول حکومت 93 روزه سیدضیاءالدین طباطبایی در زندان بودند و پس از روی کار آمدن احمد قوام آنها از زندان رهایی یافتند.(عاقلی، همان، ج2، ص 1137)
[16] . پورقنبر، همان، ص14.
[17] . فرمانفرماییان، منوچهر و فرمانفرماییان، رخسان، خون و نفت: خاطرات یک شاهزاده ایرانی، ترجمه: مهدی حقیقت خواه، تهران، ققنوس، 1377، ص 85.
[18] . پورقنبر، همان، ص 14-15
[19] . بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه، تهران، امیر کبیر، 1363، ج2، ص174.
[20] . اتحادیه، منصوره و سعدوندیان، سیروس، مجموعه مکاتبات، اسناد، خاطرات و آثاز فیروز میرزا فیروز (نصرت الدوله)، تهران، نشر تاریخ ایران، 1375، ج1و2، ص129.
[21] . پورقنبر، همان، ص20.
[22] . عاقلی، نصرت الدوله فیروز، ص 196.
[23] .ملکزاده، همان، ص 199-207.
[24] . علم، مصطفی، نفت: قدرت و اصول ملی شدن نفت ایران و پیامدهای آن، ترجمه: غلامحسین صالحیار، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 61؛ ملکزاده، همان، ص 199-207.
[25] . دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، فردوسی،1361، ج4، ص 392.
[26] . خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق؛ راپرتهای پلیس مخفی از شایعات شهری (سالهای 1333 و 1335قمری)، به کوشش ایرج افشار،تهران، طلایه، 1367، ج3، ص 94-95.
[27] . پورقنبر، همان، ص46.
[28] . پورقنبر، همان، ص49-50 .
[29] . آینده، سال 1364، ش 6-7، ص 410.
[30] . پورقنبر، همان، ص47-52.
[31] . آینده، سال 1370، ش5-8، ص 528.
[32] . همان.
[33] . پورقنبر، همان، ص36- 37
[34] . اتحادیه و سعدوندیان، همان، ج2،ص 94.
[35] . مابرلی، جیمز فردریک، عملیات در ایران، ترجمه: کاوه بیات، تهران، خدمات فرهنگی رسا، 1369، ص 475.
[36] . پورقنبر، همان، ص38-39.
[37] .آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، عطایی، 1369، ص 382؛ پورقنبر، همان، ص 38-39.
[38] . آینده، سال 1368، ش 1-2، ص 55.
[39] .تقیزاده، حسن، زندگی طوفانی؛ خاطرات سیدحسن تقیزاده، تهران، علمی، 1372، ص 232.
[40] .هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1344، ص 397.
[41] . پورقنبر، همان، ص 32-35.
[42] . هدایت، همان، ص376.
[43] . دولتآبادی، همان، ج4، ص 393.
[44] . زرگری نژاد، غلامحسین، خاطرات نخستین سپهبد ایران احمد امیراحمدی، تهران، موسسه مطالعات فرهنگی، 1373،ص 342.
[45] . ملکزاده، همان، ص 209-212.
[46] . ملکزاده، همان، ص 209
[47] . ریاحی، منوچهر، سراب زندگی؛گوشههای مکتومی از تاریخ معاصر: زندگی نامه منوچهر ریاحی، تهران، انتشارات تهران، 1371، ص122.
[48] . ملکزاده، همان، ص223.
[49] . فرمانفرماییان، همان، ص 66.
[50] . اتحادیه و سعدوندیان، همان، ج2، ص371.
[51] . پورقنبر، همان، ص 45.
[52] . رضوی، مسعود، لحظهای و سخنی با سیدمحمدعلی جمالزاده، تهران، همشهری، 1373، ص 263.
[53] .پورقنبر، همان، ص 28.

جوانی نصرتالدوله

فیروز فیروز، مشهور به نصرتالدوله فیروز

فیروز فیروز، مشهور به نصرتالدوله فیروز

نصرتالدوله در پاریس 1919م

نصرتالدوله


میانسالی نصرتالدوله

نصرتالدوله در دوره میانسالی



نصرتالدوله فیروز با جمعی از صاحب منصبان خارجی

نصرتالدوله حاکم کرمان

نصرتالدوله در سفر جنوب

نصرتالدوله در کنار احمدشاه قاجار

نصرتالدوله و ملکالشعرای بهار

نصرتالدوله فیرور و آرتور میلیسپو

نصرتالدوله و میلیسپو

دادگاه نصرتالدوله فیروز

نصرتالدوله در کنار فرزندان

نصرتالدوله و خانواده

فیروز میرزا نصرتالدوله (اول)، فرمانفرما
تعداد مشاهده: 198