امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: عبرت‌ها چه بسیارند و عبرت‌گیری و پندپذیری چه اندک است. قصارالحکم، صفحه 118، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

ما را در طول تاریخ و در سده‌های اخیر از هر پیشرفتی محروم کرده‌اند و دولت‌مردان خائن و دودمان پهلوی خصوصاً. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 21، ص 416.

 

مقالات با درج سند

بررسی پیدایش، عملکرد و مواضع کانون نویسندگان ایران


تاریخ انتشار: 31 مرداد 1404


مقدمه

در دوران 25 ساله دیکتاتوری و اختناق پهلوی دوم که از فردای کودتای 28 مرداد 1332 آغاز شد و با حکمرانی پلیسی رژیم به وسیله ساواک (پس از سال 1335) شدت یافت، نویسندگان، شاعران، مترجمان، پژوهشگران و به‌طورکلی روشنفکران طعم تلخ سانسور را با تمام وجود چشیدند و به‌طور مداوم با مشکلات عدیده‌ای به علت فقدان آزادی بیان و آزادی قلم مواجه بودند. چنین شرایطی زمینه‌های نزدیکی روشنفکران و اهل قلم را در برابر بی‌قانونی حکومت به وجود آورد و در سال 1346 به بهانه تحریم کنگره شاعران و نویسندگان منصوب رژیم، «کانون نویسندگان ایران» موجودیت یافت. جلال آل‌احمد در برپایی و تأسیس این کانون و همچنین فعالیت‌های آن در ابتدای امر، به عنوان مؤسس، نقش بسزایی ایفا کرد؛ اما با مرگ ناگهانی وی، کانون نویسندگان ـ که خود از افراد دارای ایدئولوژی‌های مختلف و بعضاً متضاد تشکیل شده بود ـ دچار تشتت بیشتری گردید و به مرور از مسیر حقیقی خود منحرف شد. کانون نویسندگان از تأسیس تا به امروز دارای فراز و فرود‌هایی بوده که لازم است مورد شناسایی قرار گیرد. این کانون به واسطه ماهیت و سرشتی که دارد فعالیت‌هایش در عمل از انتشار اعلامیه و بیانیه، چاپ مجله، برگزاری نشست‌ و اقداماتی از این دست فراتر نرفته است، اما آنچه که بایستی مدنظر قرار گیرد، مواضع این کانون است که تا چه میزان بر منافع ملی متکی بوده و آیا با توده‌های مردم پیوند داشته است یا خیر؟ هدف اصلی این مقاله، مطالعه چگونگی شکل‌گیری کانون و نیز بررسی مواضع و عملکرد آن از بدو تأسیس تا امروز است.

 

زمینه‌های پیدایش کانون

نویسندگان، شاعران و هنرمندان به مانند سایر آحاد ملت اما با یک نقش آوانگارد و پیشرو، تأثیر بسزا و ماندگاری در وقایع سیاسی و اجتماعی یک کشور از خود بر جای می‌گذارند. این قشر از آن جهت که خود مستقیماً درگیر و یا مبتلابه مسائل جامعه هستند، در برابر بی‌عدالتی، استبداد و خفقان، با ابزار زبان، قلم، اندیشه و هنر به مصاف آن می‌روند. کارزاری که در محافل علمی و آکادمیک از آن به عنوان ادبیات مقاومت و پایداری یاد می‌شود.[1] در ایران نیز بسیاری از نویسندگان و اهل قلم رسالت خود را مبارزه فکری و فرهنگی در جهت احقاق حقوق صنفی و اجتماعی دانسته و در این راستا، دست به کنش‌های متعددی زده‌اند.

نخستین حرکت جدی در عرصه تشکل نویسندگان، پنج سال پس از سقوط رضاشاه در تیرماه 1325 شمسی به دعوت انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی انجام شد و بیش از یکصد نفر از نویسندگان، شاعران و ادیبان کشور، در این انجمن گرد هم آمدند. جلسه اول کنگره در حضور احمد قوام (قوام‌السلطنه) نخست‌وزیر و سادچیکف سفیرکبیر دولت اتحاد جماهیر شوروی در ایران و عده‌ای از وزیران و رجال و روشنفکران ایران افتتاح گردید.[2] این اولین‌بار بود که در یک مجمع رسمی و با حضور بیش از یکصد نفر از نویسندگان، شاعران و هنرمندان کشور، سخن از «اتحادیه گویندگان و نویسندگان ایران» به میان می‌آمد و طرح همین موضوع شوق بسیاری را در میان نویسندگان اهالی قلم دامن زد؛ اما توصیه کنگره نویسندگان ـ مبنی بر ضرورت تأسیس یک کمیسیون تشکیلاتی موقت که بنیاد اتحادیه گویندگان و نویسندگان ایران را پی‌ریزی کند و اجرای این منظور را به هیأت رئیسه محول سازد ـ هرگز جامه عمل نپوشید و با گذشت زمان، مسئله تشکیل اتحادیه نویسندگان به دست فراموشی سپرده شد. این فراموشی و عدم رغبت برای تأسیس اتحادیه نویسندگان نیز محصول شرایط خاص جامعه ایران در آن زمان بود؛ زیرا با اوج‌گیری فعالیت‌های سیاسی در سال‌های پایانی دهه 1320 و شور و هیجانی که مسئله ملی‌کردن نفت در سال‌های اول دهه 1330 پدید آورد، مردم به ویژه اهالی قلم خود به خود به سمت فعالیت‌های سیاسی کشیده شدند و شاید همین موضوع آن‌ها را اقناع کرد. در سال‌های پس از کودتای 28 مرداد 1332 نیز به دلیل سرکوب عناصر آزادی‌خواه و ایجاد فضای رعب و وحشت، کمتر کسی شهامت طرح مسئله را داشت.[3] اما در سال‌های ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ اوضاع فرق می‌کرد؛ نسل تازه‌ای از نویسندگان و روشنفکران، با فاصله گرفتن از فضای سرکوب پس از کودتای ۲۸ مرداد، پا به عرصه گذاشته بودند. اگرچه بیشتر آنان خاطره‌ آن رویدادها را به یاد داشتند، اما رویکردشان به سیاست و مبارزه، متأثر از شرایط جدید اجتماعی و فرهنگی بود و می‌کوشیدند تا با بهره‌گیری از تجارب نسل پیشین، امر مبارزه با رژیم را به سامانی تازه برسانند.

 

تأسیس کانون نویسندگان ایران

در میانه دهه 1340، رژیم پهلوی دست به کار طراحی و برنامه‌ریزی برای ایجاد نهادی ادبی زد تا به زعم خود اهل قلم را گرد خویش جمع کند. در راستای زمینه‌سازی برای تحقق این هدف، «کنگره ملی شاعران و نویسندگان» طراحی شد. قرار بود این کنگره در حضور فرح پهلوی کار خود را آغاز کند و پس از مانورهای لازم و تبلیغات فراوان، در قطعنامه پایانی خود، خواستار ایجاد یک اتحادیه و یا انجمن برای نویسندگان و شاعران و مؤلفان و مصنفان کشور گردد. پیشاپیش زین‌العابدین رهنما به عنوان رئیس این تشکیلات منصوب شده بود و حتی ساختمانی وسیع در خیابان بلوار الیزابت (کشاورز کنونی)، برای استقرار دفتر این تشکیلات به قیمتی گزاف اجاره شد و دکتر منوچهر اقبال رئیس وقت شرکت نفت، با گشاده‌دستی فراوان، میلیون‌ها تومان بودجه و اعتبار به این امر اختصاص داد. سیمین بهبهانی (نویسنده و شاعر معاصر) به‌عنوان مسئول کمیته شعر و شاعران و فروزنده اربابی (مجری و گوینده رادیو) به سمت مسئول روابط عمومی این اتحادیه منصوب و در محل این ساختمان مستقر شده و منتظر ختم کنگره و آغاز فعالیت علنی و رسمی آن بودند. رادیو و تلویزیون نیز تبلیغات پر سر و صدایی در این خصوص به راه انداخت.[4]

در این زمان، جلال آل‌احمد[5] درصدد ایجاد حرکتی برای تحریم این کنگره برآمد و تلاش‌هایی برای تشجیع شاعران و نویسندگان انجام داد. او به دیدار شاعران و نویسندگان رفت و از آنان برای شرکت فعال در این تحریم دعوت کرد. از این نظر، این حرکت جلال را می‌توان نقطه عزیمت و نخستین تلاش برای ایجاد کانون نویسندگان به حساب آورد.

شمس آل‌احمد[6] درباره نقطه آغاز شکل‌گیری ایده تأسیس کانون می‌نویسد:

«در سال 1346 با یک برنامه‌ریزی وسیع با مدد شجاع‌الدین شفا مشاور فرهنگی دربار و زین‌العابدین رهنما مدیر قدیمی روزنامه ایران و مدیر و رئیس انجمن نویسندگان ایران (که دم و دستگاهی در بلوار الیزابت ـ حالا بلوار کشاورز ـ است) و گروهی دیگر از قلم به‌مزدان اجیر دربار، حتی دعوتنامه‌های اعضای ایرانی و خارجی هم پخش شد. از گروه بسیاری از نویسندگان پیشگام اروپایی مثل ژان پل سارتر[7] و آندره مالرو،[8] از نویسندگان روس و دیگر نقاط جهان دعوت شد. جلال [آل‌احمد] اولین نفری بود که خطر را دریافت. در حالی که تمام اهل قلم آن زمان با دُمشان گردو می‌شکستند که به‌زودی همنشین و جلیس بزرگان اهل قلم عالم خواهند شد و به انواع تشبثات حقیر متوسل می‌شدند که نامشان جزو اعضای آن کنگره باشد. جلال یک تنه افتاد میدان و در همان پاتوق کافه فیروزش، خطر را با چند تن از نویسندگان جوان هم‌دوره‌اش در میان گذاشت. از اعضای آن روز مجلس، این‌ها در یادم مانده‌اند: غلامحسین ساعدی،[9] اسماعیل نوری‌‌علا،[10] اسلام کاظمیه،[11] [محمدعلی] سپانلو[12] و غیره. پیشنهاد کرد دو کار باید کرد؛ اول تحریم شرکت در آن کنگره، دوم ارتباط گرفتن با نویسندگان جهانی و آن‌ها را برحذر داشتن که در دام یک دیکتاتور، حیثیت خود را معامله نکنند. بچه‌ها هم موفق بودند.»[13]

به این ترتیب، جلال آل‌احمد با هدف اینکه اهل قلم را ترغیب به‌ تحریم کنگره مورد نظر رژیم کند، به پاتوق‌ نویسندگان و شاعران (از جمله کافه فیروز و کافه‌ نادری) می‌رفت و با آنان به گفتگو می‌نشست و سعی می‌کرد آن‌ها را متقاعد کند تا در قالب یک‌ حرکت جمعی - صنفی، کنگره به اصطلاح ملی‌ نویسندگان را تحریم نمایند. در یکی از این جلسات‌ که در یک تریا برگزار شد، بحث با شدت بیشتری‌ دنبال شد و چون یک کافه تریای عمومی محل‌ مناسبی برای طرح جدی و به نتیجه رسیدن نبود، قرار شد این گفتگوها در جای دیگر دنبال شود. محمدعلی سپانلو پیشقدم شد که جلسه هفته آینده‌ در خانه او تشکیل گردد. در روز موعود، از مجموع شصت هفتاد نفری‌ که جلال آل‌احمد با آن‌ها ملاقات کرده بود، حدود 20 نفر در خانه سپانلو جمع شدند. در خانه سپانلو هم گفتگوها حول همان‌ محورهای قبلی بود. اما زمانی که می‌رفت تا بحث‌ها به سرانجام برسد، عباس پهلوان[14] سردبیر مجله فردوسی با یک پیشنهاد عجیب که با روحیه جمع همخوانی نداشت، نظم را به هم ریخت.[15] پهلوان گفت: «به جای برخورد خشن و موضع‌گیری در برابر کنگره و صدور بیانیه تحریم، نامه‌ای به علیاحضرت شهبانو بنویسیم و ضمن تشریح دشواری‌های موجود، از او برای‌ رفع این مشکلات و دستیابی به اهداف مورد نظر، تقاضای مساعدت کنیم.» پیشنهاد پهلوان تمام حاضران را تکان داد و چند لحظه‌ای سکوت بر جمع حکمفرما شد. جلال آل‌احمد سکوت را شکست و با همان لحن‌ آشنا و همیشگی‌اش، خطاب به عباس پهلوان‌ گفت: «مؤمن! ما اصلاً از خود فرح شکایت‌ داریم. جنابعالی می‌فرمایید ما چگونه از خود به خودش شکایت کنیم؟» و پهلوان در جواب گفت: «هدف من از حضور در این جلسه و طرح‌ این پیشنهاد، خدمت به اهل قلم است و دلم‌ می‌خواهد این حرکت دسته‌جمعی‌ نویسندگان به سرانجام خوشی برسد. من‌ برای جنگ با دولت به اینجا نیامده‌ام و نه‌‌تنها من که هیچ‌کس با شهبانو جنگی‌ ندارد.» جلال که دیگر لحن صدایش نشان می‌داد خشمگین شده است، به پهلوان جواب داد: «شما اگر ایشان را قبول دارید، خوش به‌ سعادتتان! ما ایشان را قبول نداریم که به او شکایت کنیم و پناه ببریم و شما هم بی‌خودی‌ به این جمع تشریف آورده‌اید.» عباس پهلوان با شنیدن پاسخ تند و تیز جلال، صدایش را بلند کرد و جواب‌های بی‌ربطی داد و با حالت قهر جلسه را ترک کرد و دیگر در هیچ‌یک‌ از جلسات مربوط به کانون حضور نیافت.[16]

محمدعلی سپانلو در این رابطه می‌نویسد: «پیشنهاد پهلوان را رد کردیم و سرانجام جلسه توانست به داریوش آشوری[17] که هم دانشکده حقوق دیده بود و هم می‌توانست ملایم و آرام بنویسد، مأموریت دهد که متنی تهیه کند و برای بررسی جمع به جلسه بعدی بیاورد.»[18]

بنا به روایت باقر پرهام[19]: «قرار بر این می‌شود که متنی[20] در اعلام مخالفت با کنگره شعرا و نویسندگان و در ضرورت لغو سانسور و دفاع از آزادی بیان و اندیشه و تأسیس اتحادیه‌ای از اهل قلم نوشته شود. از جمع حاضران، 9 نفر نخست در همان مجلس با امضای چنین اعلامیه‌ای موافقت می‌کنند و برخی مانند عباس پهلوان، مخالفت و بعضی نیز مانند غلامحسین ساعدی ضمن تأیید اصولی نظر می‌دهند که مسئله محتاج بحث و گفت‌وگوی بیشتری است و با تشتتی که در بین اهل قلم وجود دارد، باید مقدمات کار را دقیق‌تر فراهم کرد.»[21]

دومین جلسه ماه، روز اول اسفند سال 1346 در خانه داریوش آشوری تشکیل شد که در حقیقت می‌تواند آغازگاه تشکیل کانون نویسندگان ایران شناخته شود.[22]

به هر صورت، این بیانیه که در مخالفت با کنگره فرمایشی رژیم نوشته شده بود، به امضای 52 تن از نویسندگان و شاعران رسید. در پی این تحریم، دربار تصمیم گرفت کنگره را تا اطلاع ثانوی به تعویق بیندازد.[23] امضاکنندگان بیانیه تحریم کنگره، بعد از موفقیت در لغو برگزاری کنگره، جلسه بعدی را در 17 اسفند همان سال در منزل جلال آل‌احمد و سیمین دانشور برگزار نمودند. در این جلسه، جلال آل‌احمد پیشنهاد انجمنی از اهل قلم را می‌دهد. علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی[24]، محمدعلی سپانلو و نادر نادرپور[25]، مأمور نوشتن اساسنامه می‌شوند و نام کانون را پیشنهاد می‌دهند. متنی که به عنوان اساسنامه کانون تهیه شده بود، مورد مخالفت محمود اعتمادزاده (به‌آذین)[26] قرار گرفت؛ او اعلام کرد که این بیانیه باید بر آزادی‌ قلم و بیان تأکیدی کامل و تمام‌عیار داشته باشد و ضمناً اساسنامه باید با یک مرامنامه همراه باشد. با این اعلام نظر، جلسه متشنج شد و کار مجدداً به بحث و جدل کشید. این بار هم‌ هوشیاری جلال به غائله خاتمه داد؛ زیرا او از به‌آذین خواست تا مرامنامه مورد نظر را خودش‌ بنویسد و برای تصویب به جلسه بعدی بیاورد. گردهمایی بعدی در روز اول اردیبهشت سال‌ 1347 و در خانه جلال آل‌احمد تشکیل شد. در این جلسه به‌آذین متنی را که به عنوان مرامنامه تهیه‌ کرده بود، قرائت کرد. این متن پس از انجام اصلاحاتی از جانب حاضران و تحت‌عنوان‌ «درباره یک ضرورت» به تصویب رسید و 49 نفر[27] امضاکنندگان، به عنوان‌ «هیئت مؤسس» شناخته شدند. در همین روز کمیسیونی خاص مأمور شد تا مقدمات انتخابات‌ نخستین هیئت دبیران کانون را آماده کند. انتخابات انجام شد و اعضای‌ نخستین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران به‌ این شرح انتخاب شدند: سیمین دانشور[28]، محمود اعتمادزاده (به‌آذین)، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی[29] و داریوش آشوری به عنوان اعضای اصلی[30]، غلامحسین ساعدی و بهرام بیضائی[31] به عنوان بازرس، فریدون تنکابنی[32]‌ به عنوان صندوقدار و اسماعیل نوری‌علا به عنوان‌ منشی. خانم سیمین دانشور نیز به عنوان رئیس هیئت دبیران‌ برگزیده شد و نادر نادرپور به سمت سخنگوی‌ کانون تعیین گردید.[33]

 

عملکرد و مواضع کانون پس از پیروزی انقلاب اسلامی

روشنفکران لاییک از همان ابتدا می‌دانستند که با استقرار و تثبیت جمهوری اسلامی ایران، جایی برای آنان یا دوستان سیاستمدارشان در پست‌های کلیدی کشور و نهادهای حکومتی نخواهد بود و اوضاع سیاسی و اجتماعی وفق مراد آنان پیش نخواهد رفت. از همین رو بود که این روشنفکران از فردای پیروزی انقلاب، ساز مخالفت با آن را به انحای مختلف نواختند. رأی بالا و شگفت‌انگیز بیش از 2 /98 درصد مردم به نظام جمهوری اسلامی، آنان را خشمگین ساخت و همه تلاش‌هایی که در تبلیغ نظام‌های سوسیالیستی، دموکراتیک، ملی و معجون‌هایی از قبیل دموکراتیک اسلامی صورت گرفت، اثری نبخشید. شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» معروف‌ترین شعار مردم بود، اما گویا دگراندیشان، چشمان و گوش‌های خود را به روی واقعیت‌ها بسته بودند. هرچند که روشنفکران به‌طور اعم و کانون نویسندگان به‌طور اخص در اثنای پیروزی انقلاب اسلامی و در نخستین‌ روزهای آن، تلاش کردند خود را همگام با نهضت اسلامی مردم ایران و امام خمینی نشان دهند، اما به مرور راه خود را جدا کردند و میان خود و مردم مرزبندی آشکاری را ترسیم نمودند.

اولین کنش بااهمیت کانون نویسندگان ایران پس از سقوط رژیم شاهنشاهی، دیدار اعضای آن با حضرت امام خمینی بود تا از این طریق بتوانند رسمیت و مشروعیتی برای خویش به دست آورند. سپانلو می‌نویسد:

«تنها رویداد شایان یادآوری تا آخر سال [1357] دیدار جمعی از اعضای کانون بود با رهبر انقلاب آیت‌الله خمینی. کانون به‌عنوان تشکیلاتی با حیثیت و دربرگیرنده قلم‌هایی نافذ که بدنه اصلی ادبیات فعال آن روزگار را تشکیل می‌دادند، ترغیب شد که به حضور رهبر انقلاب برسد و معارفه رسمی به عمل آید. از آنجا که به هر حال، موضوع امری صرفاً سیاسی بود، هیئت دبیران اعضا را مخیّر کرد که داوطلبانه در این دیدار حضور یابند. به یاد دارم در یکی از جلسات هیئت دبیران که راجع به همین امر تصمیم گرفته شد، به‌آذین (که چند روز پیش در یک سخنرانی دانشگاهی طرف بی‌مهری مذهبیون قرار گرفته بود و بلندگو را از جلویش برداشته بودند) گفت که دیگران مختارند ولی من بشخصه آنجا نمی‌روم. [...] برای تدوین پیامی که قرار بود در حضور رهبر انقلاب خوانده شود، چند نوبت دور هم نشستیم. مسئله وقت‌گیر فنی در تهیه و تنظیم متن این بود که در خطاب‌ها و تعاریف ما، حفظ حرمت و آیین متناسب با منش آیت‌الله خمینی بشود و در عین حال خواسته‌های کانون صریح و بی‌پروا مطرح گردد. روز یکشنبه 29 بهمن 1357 ساعت 8 صبح، نوزده نفر[34] از اعضای کانون نویسندگان جلو مدرسه رفاه واقع در خیابان ایران که اقامتگاه موقت رهبر انقلاب بود، حضور یافتند. از ما هیچ‌گونه بازدید بدنی نشد. ما به راهنمایی شیخ مصطفی رهنما (عضو معمم کانون) و نعمت آزرم که هر دو به خانه آشنا بودند، از راهروهای مدرسه رفاه گذشتیم. در حیاط مدرسه رفاه حلقه پرهیاهوی جمعیت یاسر عرفات رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین را که به دیدار آیت‌الله آمده بود، در میان گرفته بود. بعضی از ما پشت پنجره بودند که آیت‌الله بی‌خبر، سبک‌پا و چالاک از در درآمد و در سلام پیشقدم شد. نویسندگان هماهنگ بپا خاستند. آیت‌الله خواهش کرد بنشینند. خود در گوشه‌ای از اتاق نشست و تنها یک پاسدار ضبط صوت کوچکی در دست، کنار او قرار گرفت. دکتر باقر پرهام عضو هیئت دبیران دو زانو نشسته، اندکی به جلو خزید و پیام کانون را خطاب به حضرت آیت‌الله امام خمینی از روی متن خواند. در تمام مدت امام خمینی سر به زیر افکنده نگاهش زیر ابروان پنهان بود؛ حس می‌کردی با ابروهایش می‌بیند و هنگامی که برای پاسخگویی سر برداشت به کسی نگاه نمی‌کرد، انگار به درون خویش می‌نگریست.»[35]

امام در این دیدار سخنان خود را چنین آغاز نمودند:

«من از آقایان که اینجا تشریف آورده‌اند و اظهار لطف کردند متشکرم. من از‌‌ ‌‌چیزهایی که در این نهضت، ثمراتی که در این نهضت یافتم، یکی روبه‌رو شدن با‌‌ ‌‌چهره‌های تازه‌ای ‌‌[‌‌است‌‌]‌‌ که تاکنون ما با آن‌ها روبه‌رو نبودیم. از هم جدا کردند قشرهای‌‌ ‌‌ملت را. از هم جدا کردند. روحانیون را از روشنفکران، از طبقات متفکر جدا کردند؛ و‌‌ ‌‌آن‌ها را با هم در صف مقابل قرار دادند.»[36]

سپس درباره رسالت نویسندگان چنین بیان داشتند:

«آقایان! شما نویسندگان الآن تکلیف بسیار بزرگی بر عهده‌تان هست. پیش‌تر قلم شما را‌‌ ‌‌شکستند؛ الان قلم شما باز است؛ لکن استفاده از قلم در راه آزادی ملت، در راه تعالیم‌‌ ‌‌اسلامی بکنید. این ملت که می‌بینید، تمامشان زیر بیرق اسلام است که وحدت پیدا‌‌ ‌‌کردند. اگر نبود قضیه وحدت اسلامی، ممکن نبود اجتماع این‌ها. الآن از بچه چند ساله تا‌‌ ‌‌پیرمرد هشتاد ساله همه با هم در این نهضت شرکت دارند و همه با هم در این پیروزی‌‌ ‌‌شرکت دارند. همه با هم همصدا آزادی را طلب می‌کنند و استقلال را ـ و الحمدلله این‌ها‌‌ ‌‌دست آمده است ـ و جمهوری اسلامی را می‌خواهند و آن هم ان‌شاءالله با آرای عمومی به دست ‌می‌آید.»[37]

اما بر خلاف توصیه امام، کانون که امید داشت جمهوری اسلامی ایران به‌زودی سرنگون ‌شود و به عبارتی این حکومت نوپا عمری بسیار کوتاه خواهد داشت، راه دیگری را پیمود و بر فعالیت‌های خود علیه نظام افزود. احمد شاملو از فعال‌ترین چهره‌های هیئت دبیران کانون در مرحله دوم فعالیت آن، در هفته‌نامه «کتاب جمعه»[38] که مسئولیت و سردبیری آن را بر عهده داشت، در اولین شماره (مرداد 1358) نوشت:

«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری ـ که گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت ـ از هم‌اکنون نهادِ تیره‌ی خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه خود را بر زمینه‌ای از نفی دموکراسی، نفی ملیت و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر می‌جوید... رسالت تاریخی روشنفکران، پناهِ امنْ جستن را تجویز نمی‌کند. هر فریادی آگاه‌کننده است. پس از حنجره‌های خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد. سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمده‌اند.»[39]

در نخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب، کانون نویسندگان با صدور بیانیه‌ها و موضع‌گیری‌های تند، کوشید فضای اجتماعی کشور را علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ملتهب سازد. در حالی که کشور درگیر تثبیت ساختارهای تازه، ساماندهی به امور ملی و حفظ انسجام اجتماعی بود، این کانون با اغراق و بزرگنمایی برخی مسائل و تکرار ادعاهای متعدد و اثبات‌نشده درباره فقدان آزادی، عملاً به افزایش فشار روانی و سیاسی بر نظام اسلامی دامن می‌زد. چنین کنشی، نه‌ در راستای دغدغه‌های فرهنگی، بلکه بیشتر در امتداد پروژه‌ای سیاسی برای تضعیف مشروعیت جمهوری اسلامی قابل بررسی است. این مواضع کانون، اغلب ناشی از اختلافات ایدئولوژیک بخش قابل توجهی از اعضای آن با حکومت اسلامی و نگرانی آنان از در انزوا قرارگرفتن در مناسبات سیاسی و فرهنگی بود.

کانون در 16 بهمن 1358 به رئیس‌جمهور وقت یعنی ابوالحسن بنی‌صدر که بتازگی زمام امور را به دست گرفته بود، نامه می‌نویسد: «پس از پیروزی انقلاب [...] امید اعضای کانون مانند دیگر اقشار مردم ایران این بود که سایه شوم سانسور و اختناق برای همیشه از سر جامعه ما برداشته شود [...] شما خود بهتر از ما می‌دانید که متأسفانه چنین نشد.»[40] باقر پرهام نیز درباره این مقطع می‌گوید: «متأسفانه آن حرکت مذهبی بعد از پیروزی انقلاب، چوب را برداشت و بر سر همین روشنفکران کوبید. روزنامه‌ها را توقیف کرد و این را باید به حساب اشتباهات انقلاب گذاشت.»[41]

مسعود بهنود یکی دیگر از اعضای کانون نویسندگان در مجله‌اش به نام «تهران مصور» پیش از دیگران نظام جمهوری اسلامی را فاشیستی دانست و در شماره‌های مختلف، انتخابات مجلس خبرگان را زمینه‌سازی برای نظام فاشیستی خواند و گزارش‌های مصوری از درگیری‌های تجزیه‌طلبانه در غائله‌های کردستان، ترکمن‌صحرا و... تهیه کرد؛ شهید چمران را شخصیت مرموز قلمداد کرد؛ از شریعتمداری با عنوان «امام شریعتمداری» یاد کرد؛ طرح سقوط شاه و استقرار نظام جمهوری اسلامی را برنامه یهودیان و آمریکایی‌ها دانست؛ ولایت فقیه را خارج از تحمل بشر خواند؛ از نامگذاری میادین و خیابان‌های شهر به نام «شیخ فضل‌الله نوری» و احترام به آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی ناراحت و متأسف شد و بعضی تصمیمات شورای انقلاب را به انگیزیسیون (تفتیش عقاید) در قرون وسطی تشبیه کرد.[42]

رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای از اعضای هیئت دبیران کانون نیز تلاش فراوانی را در براندازی نظام اسلامی انجام داد. البته او عنصری فرهنگی و ادبی نبود، بلکه بیشتر به پشتیبانی مالی و سیاسی از کانونی‌ها و دیگر اقدامات پرداخت. او در سال 1358 خود را به آقای سید کاظم شریعتمداری (یکی از روحانیان بلندپایه وقت) نزدیک ساخت و با علم کردن او به تضعیف رهبری امام خمینی پرداخت.[43]

یکی از مهم‌ترین وقایع کانون پس از انقلاب، انشعابی بود که در اواخر سال 1358 روی داد که ریشه‌های آن به یک سال اخیر بازمی‌گشت؛ در بحبوحه انقلاب 1357، محمود اعتمادزاده به‌آذین و دیگر توده‌ای‌های کانون به فعالیت سیاسی علنی و ساختن شعبه‌های سیاسی حزبی روی آوردند و سعی در گروه‌بندی و ایجاد شعبه داشتند و همین امر سبب شد که زمینه‌هایی برای اختلافات بعدی ایجاد شود. علاوه بر این، خط‌مشی جدید حزب توده[44] در همراهی ظاهری با امام و انقلاب موجب گردید که به‌زودی راه آن‌ها از سایر اعضای کانون جدا شود.

در مهرماه 1358، در حالی که هیئت دبیران کانون نویسندگان در اعتراض به فقدان آزادی و وجود سانسور در حکومت اسلامی، در تدارک شب‌های «آزادی و فرهنگ» بودند، به‌آذین و تود‌ه‌ای‌های کانون به پیروی از مشی سیاسی آن روز حزب توده، به این دلیل که چنین اقدامی انقلاب و خط ضد امپریالیستی امام خمینی را تضعیف می‌کند، با این اقدام مخالفت کردند. این گروه بدون در نظر گرفتن اساسنامه کانون، نامه‌های خود را همراه با مقالات تند انتقادی، نخست در روزنامه «مردم» (ارگان مرکزی حزب توده ایران) و سپس در «اتحاد دموکراتیک مردم ایران» و... منتشر کردند. به‌آذین و همفکرانش کوشیدند اعضای کانون نویسندگان را تلویحاً و تصریحاً متهم به مخالفت با انقلاب ایران کنند و خود را دوستدار رهبر انقلاب و از پیروان صدیق اسلام بنمایانند. با بالا گرفتن اختلاف‌نظرها، هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفایی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، تصمیم به اخراج به‌آذین، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً در 11 دی‌ماه 1358 به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل نویسندگان توده‌ای به همراه این پنج نفر از کانون شد.[45]

فریدون تنکابنی بیان می‌کند: «این‌ها می‌خواستند در مورد جمهوری اسلامی هم همان روشی را پیش بگیرند که در مقابل رژیم شاهنشاهی. ما در شرایط آغاز پس از انقلاب با این کار مخالف بودیم. مثلاً می‌گفتند که همین ده شب شعر گوته را درست کنیم و ما مخالفت می‌کردیم. در شرایط شورش حاکم ما نمی‌توانیم حالت مخالف نسبت به جمهوری اسلامی داشته باشیم. یکی هم اینکه ما نمی‌توانیم سلامت افراد را تضمین کنیم. اگر ده هزار نفر بیایند کافی است که کسی نارنجک بیندازد.»[46] ناصر پاکدامن از دیگر اعضای کانون، علت اصلی اختلاف را دو قرائت متفاوت از انقلاب می‌داند: «یک قرائت این بود که خواست این انقلاب دموکراسی است و می‌باید به خواست‌های دموکراتیک احترام گذاشت. بنابراین باید آزادی اجتماعی، عدم تجاوز به حقوق مردم سانسور و سرکوب و... را قبول داشته باشید. خوانش دیگر عبارت از این بود که مسئله مهم انقلاب ایران مبارزه با امپریالیسم است. هر کسی این مبارزه را ادامه بدهد ما حاضریم که از آن طرفداری کنیم که حزب توده از آن طرفداری می‌کرد. نورالدین کیانوری [دبیر اول حزب توده]، از ابتدا این حرف را زد و این را به‌آذین ضابطه اصلی می‌دانست.»[47]

کانون نویسندگان به‌تدریج از آحاد مردم و نظامِ برخاسته از آنان، فاصله گرفت و در مقابل، به محافل فکری، فرهنگی و سیاسی غرب نزدیک‌تر شد. بارزترین مشخصه‌های جریان روشنفکری در ایران، شیفتگی بیش از حد آن به جریان فرهنگی قدرتمند و فراگیر مدرنیسم یا تجددگرایی است که خود زاییده عصر جدید در مغرب‌زمین است. البته تبعیت و طرفداری آنان از این جریان لزوماً به معنای الحاد آنان نیست؛ بلکه همانند بسیاری از مدرنیست‌های غربی، دین را حداکثر متکفل امور معنوی و در حوزه مسائل فردی می‌دانند و آن را از مداخله در امور اجتماعی و حل مسائل سیاسی، اقتصادی، حقوقی و... باز می‌دارند. بالطبع این اعتقاد به تقابل شدید میان آنان و عالمان دینی می‌انجامد. عالمانی که راه‌حل‌های دینی در بسیاری از مسائل اجتماعی مانند امور اقتصادی و حقوقی را از مسلمات قرآنی می‌دانند. در مقابل، کانونی‌ها تحت‌تأثیر مدرنیته، اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد را که خود محصول مدرنیته و اندیشه‌های لیبرالیستی است، بهترین راه‌حل برای تنظیم روابط اجتماعی بشر می‌دانند و با مقایسه و طرح آن در برابر حقوق اسلامی، به ناکارآمدی فقه اسلامی قائلند.[48]

علاوه بر دلبستگی و شیفتگی کانونی‌ها به فرهنگ غرب، ارتباط و حضور فیزیکی آنان در محافل فرهنگی و بعضاً سیاسی غرب، مسئله‌ای است که در بادی امر جلب توجه می‌کند و موجبات سوء ظن را نسبت به آنان فراهم می‌کند. البته تبادل فرهنگی میان ایران و کشورهای غربی همواره مدنظر سیاست‌گذاران فرهنگی کشور ما قرار داشته است و این امری است کاملاً قابل دفاع. چراکه بهره‌گیری از دستاوردهای مثبت تمدن غرب امری است که به حکم خرد و دین ستوده است و لازمه پیشرفت در همه رشته‌های علوم در کشور، ادامه و تعمیق روابط با غرب است. کما اینکه ما نیز متقابلاً می‌توانیم محصولات فرهنگی خود را از قِبَل همین روابط به جهان غرب ارائه کنیم. اما آنچه به حکم عقل و دین ناپسند است، روابطی است که از سر ضعف و خودباختگی در مقابل غربیان توسط بعضی از روشنفکران صورت گرفته است و بیش از یک قرن است که به‌شدت ادامه دارد. از آنجا که سلطه فرهنگی زمینه‌ساز سلطه سیاسی و اقتصادی است، استعمار نوین غرب با تزریق فرهنگ خود به جوامع هدف از جمله ایران توانست با نفوذ و تسلط فرهنگی بر متفکران این سرزمین، سال‌ها موجبات حاکمیت استعمار نوین را در این سرزمین فراهم آورد و بسیاری از روشنفکران تحت‌تأثیر همین فرهنگ صادراتی به خدمت غرب سیاسی و غرب فرهنگی درآمدند.

کانونی‌ها خواه به عنوان روشنفکران چپ‌گرا و خواه راست‌گرا در طول حیات تشکیلاتی خود کمابیش با محافل فرهنگی و سیاسی غرب در تماس بوده‌اند و مورد حمایت پیدا و پنهان آن محافل و رسانه‌های ارتباط‌جمعی کشورهای غربی قرار داشته‌اند. در غرب محافل فرهنگی متنوعی فعالیت دارند که یکی از برنامه‌های آنان برقراری ارتباط دوستانه با روشنفکران ناراضی کشورهایی از جمله ایران است. این محافل و انجمن‌ها مستقیم و غیرمستقیم در خدمت سیاست‌های استعماری غرب هستند و اگر موفق به جذب فیزیکی و فرار نخبگان نشوند، در تلاشند تا با اعطای هدایا، جوایز، دعوت به سفر به آن کشورها، آنان را به عوامل خدمتگزار برای خود در داخل درآورند.

برای نمونه زمانی که اعضای کانون نویسندگان در اسفند 1369 اجتماع کردند و به گزارش نمایندگان خود گوش فرا دادند، در یکی از بندهای گزارش آن چنین آمده بود که باید با همفکران ایرانی مقیم خارج ارتباط بیشتری برقرار شود. «تماس با نویسندگان و شاعران خارج از وطن از طریق خانم [سیمین] بهبهانی که امکان حیات کانون نویسندگان را فراهم می‌آورد»[49]، صورت می‌گرفت. خانم سیمین بهبهانی که از چهره‌های فعال کانون در ارتباط با غرب بود، می‌گوید: «به دعوت MESA (انجمن پژوهش‌های خاورمیانه) به کوشش بنیاد فرهنگی «پر» و سرپرست این بنیاد از طریق آلمان راهی آمریکا شدم و با برادرم به خانه مهدی خانبابا تهرانی[50] رفتم. کسانی که در این سفر با آن‌ها گفتگو کردم، ژیلا مساعد، محمود گودرزی، امیر معنوی، شریف کاشانی (همکاران پر) هستند. در دالاس شعری خواندم... در سن‌آنتونیو با داریوش آشوری، [داریوش] شایگان، باقر پرهام، ایرج گرگین، دکتر [احسان] یارشاطر و دکتر جلال متینی دیداری داشتم. در لس‌آنجلس شب شعری به دعوت انجمن فرهنگی زنان با همکاری ایرج گرگین تشکیل شد. در سان‌فرانسیسکو از سوی جمعیت عاشقان ایران به استقبال آمده بودند و از سوی بنیاد فرهنگی پر، شب شعری در دانشگاه امریکن در واشنگتن دی.سی برپا شد.»[51] حال چگونه می‌توان خوشبین بود در حالی که خانم بهبهانی در این سفر با کسانی ملاقات داشته که در ضدیت بسیاری از آنان با جمهوری اسلامی هیچ تردیدی وجود ندارد؟ آیا می‌توان این حرکت و ده‌ها و صدها مشابه آن را تنها اقدام فرهنگی صرف و خالی از موضع‌گیری و بار سیاسی تلقی کرد؟

در سال‌های گذشته نیز کانون نویسندگان ـ که در حقیقت هیچ‌گونه پایگاه اجتماعی ملموسی در ایران نداشته و عملاً پیوندی میان این نهاد و توده‌های مردم وجود ندارد ـ از طریق برپایی نشست‌ها و انتشار بیانیه‌ها سعی نمود تا در بیان برخی از معضلات داخلی کشور بزرگنمایی کرده و فراتر از آن با گزارش‌هایی خلاف واقع سعی در ملتهب‌کردن فضای حاکم بر جامعه کند. برای نمونه در بیانیه‌ای مورخ آذرماه 1390 کانون نوشته شده است: «وضع ایران از بیشتر کشورهایی که در آن‌ها آزادی اندیشه و بیان سلب می‌شود، وخیم‌تر است. البته جامعه ایران و به‌ویژه نویسندگان و هنرمندان آن سال‌هاست که با پدیده سانسور دست به گریبانند؛ اما ظرف دو سه سال اخیر این پدیده چنان دامنه گسترده‌ای یافته است که جز قلع و قمع فرهنگی نامی بر آن نمی‌توان نهاد.»[52] و یا در 28 اردیبهشت 1397 بیانیه‌ای به مناسبت سالروز تأسیس کانون نوشته شد که در آن آمده است: «جای خالی ساواک را دستگاه سرکوب رژیم نوپا پر کرد. [...] زندان‌ها از جوانان پر شد و خون جاری. سانسور پس از غیبتی کوتاه بر بستر این شرایط در ابعادی وسیع‌تر و عمیق‌تر بازگشت تا ضمان قفل درهایی باشد که بر روی آزادی‌ها بسته شده بود.»[53]

اگرچه نمونه‌های مشابه بیشتری را می‌توان برشمرد، اما بررسی همه آن‌ها علاوه بر اینکه از هدف و چارچوب مقاله فراتر می‌رود، ارزش تحلیلی چندانی نیز ندارد و صرفاً بازتاب‌دهنده تلاش‌های نافرجام کانون در جهت نقد مغرضانه و نیز سیاه‌نمایی فضای سیاسی و اجتماعی کشور محسوب می‌شود.

 

جمع‌بندی

کانون نویسندگان ایران از تشکلات فرهنگی ـ سیاسی معاصر محسوب می‌شود که شناخت آن برای تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان ضروری به نظر می‌رسد. در این مقاله، پس از بررسی زمینه‌های تأسیس کانون نویسندگان تلاش شد تا عملکرد و مواضع آن قبل و بعد از انقلاب اسلامی مورد بحث قرار گیرد. مهم‌ترین نکاتی که در مقاله حاضر مطالعه شد عبارت بودند از:

- کانون نویسندگان ایران به کوشش جلال آل‌احمد در اواخر سال 1346 و اوایل سال 1347 در جریان تحریم کنگره شاعران و نویسندگان ایران رژیم، بنیاد نهاده شد.

- حیات و فعالیت‌های کانون نویسندگان پیش از انقلاب اسلامی، به دو مقطع زمانی: 1) بدو تأسیس تا سال 1349 و 2) سال‌های 1356 و 1357، قابل تقسیم است.

- علاوه بر تحریم کنگره منتسب به رژیم؛ برگزاری سلسله جلسات در تالار قندریز، مراسم تجلیل نیمایوشیج و صدور چند بیانیه، از مهم‌ترین اقدامات کانون در مقطع اول فعالیتش پیش از انقلاب اسلامی بود.

- یکی از دلایل عمده شکست فعالیت‌های کانون، اختلافات ایدئولوژیکی و مرام‌های سیاسی مختلف اعضای آن بود که این مسئله‌ی تشتت آرا، با مرگ ناگهانی جلال آل‌احمد شدت بیشتری به خود گرفت.

- دوره دوم فعالیت‌های کانون در پی باز شدن نسبی فضای سیاسی کشور (پس از سال 1355) آغاز شد.

- نامه‌های سرگشاده به نخست‌وزیران وقت (از جمله امیرعباس هویدا و جمشید آموزگار) و نیز بیانیه‌های اعتراضی نسبت به سرکوب سیاسی در کشور و از همه مهم‌تر برپایی شب‌های شعر گوته در سفارت آلمان، عمده‌ترین اقدامات کانون در مقطع دوم را در بر می‌گرفت.

- کانون نویسندگان در جریان انقلاب اسلامی ایران نتوانست پلی ارتباطی میان خود و توده‌ها برقرار کند و تنها نظاره‌گر قیام‌های مردمی و به ثمر نشستن نهضت اسلامی ملت ایران بود.

- اختلافات درونی میان اعضای کانون، فشارهای ساواک، حاکم بودن جهان‌بینی غیرمذهبی مغایر خصیصه‌های اجتماعی و فرهنگی مردم ایران، مقیّد بودن نسبت به قانون اساسی مشروطه، غلبه خصلت‌های عافیت‌طلبانه و پرهیز از روی آوردن به جنبش‌های اجتماعی (به‌ویژه در اثنای نهضت اسلامی) را می‌توان از دلایل عمده عدم اقبال عمومی نسبت به کانون نویسندگان ایران  به شمار آورد.

- هرچند که اعضای کانون نویسندگان در سال 1357 تلاش کردند خود را با انقلاب مردمی ایران همگام نشان دهند، اما رفته‌رفته راه خود را جدا نمودند و به یکی از نهادهای مخالف نظام جمهوری اسلامی تبدیل شدند.

- اعضای کانون نویسندگان به سمت محافل فرهنگی و سیاسی غرب گرایش شدیدی پیدا کردند و سعی نمودند از طریق انتشار بیانیه‌های متعدد و با به‌کارگیری زبانی تند و وارد آوردن اتهامات بی‌پایه و نقدهای مغرضانه، چهره‌ای بحران‌زده از وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور ترسیم کنند و فضای عمومی را به سمت بی‌اعتمادی سوق دهند.

با نگاهی کلی به عملکرد و مواضع کانون نویسندگان، می‌توان چنین نتیجه گرفت که این کانون در هر دو مقطع تاریخی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، در ایفای نقش مؤثر و مسئولانه، با کاستی‌های جدی همراه بوده است. پیش از انقلاب ضمن مخالفت با سانسور و اختناق آریامهری، به سبب شکاف‌های درونی، تشتت آرا و البته نوعی محافظه‌کاری، کانون نتوانست مشارکت فعالی در راستای تحقق خواسته‌های مردم داشته باشد و به‌ویژه در جریان نهضت اسلامی، صرفاً به نظاره‌گری منفعلانه بسنده کرد و ارتباطی با توده‌های انقلابی ایران برقرار ننمود. پس از انقلاب نیز کانون به جای بازتعریف و تطبیق جایگاه خود در متن تحولات مردمی، رویکردی تقابلی را در پیش گرفت و نه‌تنها نقشی در تقویت انسجام ملی ایفا نکرد، بلکه در مواردی به تضعیف اعتماد عمومی و تشدید فضای بی‌ثباتی سیاسی و فرهنگی دامن زد.

 

 

پی‌نوشت‌ها: 


[1] ابراهیمی، هادی، «شب‌های شعر گوته و انقلاب اسلامی ایران»، فصلنامه جامعه‌شناسی سیاسی ایران (انجمن جامعه‌شناسی سیاسی ایران)، 1399 / سال سوم، شماره 1 (پیاپی 9)، ص 8.

[2] کنگره نویسندگان ایران در خانه فرهنگ شوروی، روزنامه اطلاعات، سال بیست‌ویکم، شماره 6091، چهارشنبه 5 تیر 1325، ص 1.

[3] کانون نویسندگان ایران از ظهور تا سقوط، نشریه کیهان فرهنگی، مرداد 1377، شماره 144، ص 5.

[4] کانون نویسندگان ایران از ظهور تا سقوط، همان، ص 6.

[5] جلال آل‌احمد (1302 ـ 1348)، نویسنده و متفکر شهیر ایرانی و نگارنده آثار مهمی مانند: «غرب‌زدگی»، «در خدمت و خیانت روشنفکران»، «از رنجی که می‌بریم»، «کارنامه سه ساله»، «خسی در میقات» و آثار بسیاری دیگر.

[6] شمس آل‌احمد (1308 ـ 1389)، برادر جلال آل‌احمد و نویسنده آثاری همچون: «عقیقه»، «گاهواره»، «سیر و سلوک» و «از چشم برادر».

[7] ژان پل سارتر (1905 ـ 1980 میلادی / 1284 ـ 1359 شمسی)، فیلسوف فرانسوی و صاحب آثاری مانند: «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر»، «حقیقت و وجود»، «روانکاوی وجودی»، «دیوار»، «تهوع»، «دوزخ» و غیره.

[8] آندره مالرو (1901 ـ 1976 میلادی / 1280 ـ 1355 شمسی)، نویسنده و وزیر فرهنگ کشور فرانسه در دوران ریاست‌جمهوری شارل دوگل و صاحب آثاری همچون: «سرنوشت بشر»، «وسوسه غرب» و «فاتحان».

[9] غلامحسین ساعدى فرزند على اصغر (على بابا) در سال 1314 ﻫ ‌ش در تبریز به دنیا آمد. دوران ابتدائى را در دبستان بدر و متوسطه را در دبیرستان منصور سپرى کرد و به دانشکده پزشکى راه یافت. در سال 1340 پس از اخذ دکتراى پزشکى به تهران آمد و به خدمت سربازى اعزام گردید. در سال 1342 جهت اخذ تخصص بیمارى‌هاى اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و همزمان به همراه برادرش ـ اکبر ساعدى ـ مطب خیابان دلگشا را نیز اداره مى‌کرد.

در دوران دانشجوئى به مطالعه کتب مارکسیستى روى آورد و به همین منظور در سال 1333 دستگیر و مورد بازجوئى قرار گرفت و پس از 3 ـ 4 روز آزاد شد.

غلامحسین ساعدى در کنار شغل طبابت به نویسندگى روى آورد و در این مسیر نمایشنامه نویسى را برگزید که اولین اثر وى کتابى با عنوان «شب‌نشینى باشکوه» مى‌باشد. به علت تخصص پزشکى در رشته روانشناسى در بیمارستان‌هاى رازى و روزبه فعالیت داشت و مدتى نیز مدیریت بیمارستان روزبه را برعهده داشت. در سال 1340 با مرحوم جلال آل‌احمد آشنا شد، تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشته‌هاى خود رنگ و بوى سیاسى داد و در همین ایام که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان و جلسات آنان بود به دعوت مهرداد پهلبد به وزارت فرهنگ و هنر رفت و با سمت نمایشنامه‌نویس به استخدام روزمزد آنجا درآمد. پس از آن وی به سفر مطالعاتى اروپا اعزام شد. وى در خصوص چگونگى ارتباط خود با مهرداد  پهلبد، در تاریخ 23 /4 /49 به نسرین فقیه مى‌گوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقاى پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»

ساعدى در سال 1348 از طریق سیمین دانشور با احسان نراقى ارتباط گرفت و جهت همکارى به مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعى رفت که حاصل آن چند تک نگارى منتشر شده مى‌باشد. وى همچنین به دلیل آشنائى با عباس پهلوان در مجله فردوسى نیز مقالاتى منتشر مى‌کرد.

با توجه به حساسیت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، غلامحسین ساعدى نیز، مورد توجه قرار گرفت و در تاریخ 19 /8 /49 فرم استخدام وى به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید یا از طریق عمویش ـ تیمسار ساعدى مدیر کل اداره کل پنجم ساواک ـ و در حضور یکى از مسئولین ساواک، دعوت به همکارى شد.

گزارش مورخه 31 /6 /49 حاکى است: «غلامحسین ساعدى با راننده ماشین پژو شماره 36115 ـ تهران الف تماس گرفته و سپس به کافه فیاما رفته‌اند پس از بررسى معلوم شده شماره ماشین فوق مربوط به ساواک بوده...» غلامحسین ساعدى بنابر گزارش‌هایی که قلم از نگاشتن آن شرم دارد به لحاظ اخلاقى بسیار فاسد بوده و در ارزیابى، فردى زن باره، مریض دائم‌الخمر، خیالباف، حرّاف، اغراق‌گو، دروغ‌پرداز و... معرفى شده است.

غلامحسین ساعدى على‌رغم ارتباطى که در این سال‌ها با ثابتى برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتى که با افرادى از قبیل هزارخانى و... داشت در سال 1353 بازداشت شد.

غلامحسین ساعدى پس از چند ماه و در تاریخ 25 /12 /53 آزاد شد و در دوران انقلاب اسلامى و با فعالیت مجدد کانون نویسندگان به همراه آنان در جلسات شب شعر در انجمن ایران و آلمان شرکت کرد. وى در سال 1357 ـ تیرماه ـ به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکائى به آن کشور سفر کرد و در زمستان 1357 به ایران باز گشت. در سال 1360 به کشور فرانسه پناهنده شد و در سن 7 ـ 56 سالگى با خانم بدرى لنکرانى در پاریس ازدواج کرد و در سال 1364 همانجا از دنیا رفت. نمونه‌اى از کتاب‌هاى وى به این شرح است:

عزاداران بیل، بهترین باباى دنیا، ایلخچی، دیکته و زاویه و ... فیلم گاو نیز از سناریوهاى نوشته شده وى مى‌باشد.

غلامحسین ساعدى فردى است که در شوراى اضطرارى ماههاى آخر حکومت پهلوى که با حضور محمدرضا پهلوى تشکیل مى‌شده، شرکت داشته است. در همین شوراى اضطرارى بود که پیرامون چگونگى مهار انقلاب اسلامى و توقیف هویدا، بحث مى‌شود. سعیده پاکروان، خاطرات غلامحسین ساعدى در رابطه با نحوه شرکت وى در این شوراء را تحت عنوان «توقیف هویدا» و با نام مستعار «ابراهیم سرارى» به دست انتشار سپرده است.

[10] اسماعیل نوری‌‌علا (زاده 1321)، شاعر، نویسنده و فعال سیاسی.

[11] اسلام کاظمیه (1309 ـ 1376)، نویسنده و فعال سیاسی. «جای پای اسکندر»، «قصه‌های کوچه دلبخواه» و «قصه‌های شهر خوشبختی» از آثار مهم او به شمار می‌رود. وی پس از انقلاب اسلامی به فرانسه مهاجرت کرد و در آنجا به جبهه نجات ایران که رهبر آن دکتر علی امینی بود، پیوست. کاظمیه سرانجام در انزوای خود در شهر پاریس خودکشی کرد. برای مطالعه بیشتر می‌توانید به مصاحبه ایرج امینی (فرزند دکتر علی امینی) مراجعه کنید: اسلام کاظمیه به پدرم می‌گفت در ایران طرفدار داری، جوان آنلاین، 24 خرداد 1395، لینک مطلب: https://www.javanonline.ir /003JrF

[12] محمدعلى سپانلو، فرزند غلامعلى در سال 1319 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. در سال 1326 به مدرسه رفت و دوره ابتدائى را در دبستان‌هاى ادب و نراقى و دوران متوسطه را در دبیرستان‌هاى رازى و دارالفنون سپرى کرد و در سال 1339 دیپلم گرفت و در رشته حقوق دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. سپانلو پس از اخذ لیسانس به خدمت سربازى رفت که نیمى از آن را با سمت افسر کمک بازپرسى دادگاه نظامى گرگان گذراند. وى در سال 1344 ازدواج کرد و در همین ایام سردبیرى برنامه روزنامه گویا در رادیو ایران ـ تحت نظر وزارت اطلاعات ـ را به عهده داشت.

محمدعلى سپانلو در دوران دانشجوئى با جامعه سوسیالیست‌ها آشنا شد و از سال 1340 تا اواخر سال 1341 در جلسات آنها شرکت کرد. وی در کانون نویسندگان ایران در سال 1346 نیز شرکت داشت.

سپانلو که به عنوان نویسنده و شاعری نوپرداز مطرح شده بود، در سال 1346 به ساواک احضار و در اوایل سال 1349 به اتهام این که مسبب اصلى در تهیه اعلامیه اعتراض کانون نویسندگان به بازداشت فریدون تنکابنى، تشخیص داده شد، بازداشت و به مدت 25 روز در زندان به سر برد.

با افول فعالیت دوره اول کانون نویسندگان، سپانلو که با مجلات: سخن، آرش، فردوسى، خوشه و ... همکاری داشت، از فعالیت‌هاى مطبوعاتى کنار گذاشته شد. در همین رابطه با واسطه‌گرى هوشنگ وزیرى در تاریخ 24 /6 /53 از مقامات ساواک درخواست ملاقات کرد که از وى خواسته شد، چند مقاله‌اى تهیه و ارائه دهد. وى در مقاله‌اى در مهرماه سال 1353 در روزنامه اطلاعات به تعریف و تمجید از سپاه دانش پرداخت که مورد توجه ساواک قرار گرفت و در همین سال با شرکت وى در مراسم شرفیابى به حضور شاه، موافقت شد. در گزارشى در همین سال آمده است:

«مشارالیه در سال‌هاى اخیر رویه خویش را تا حدود محسوسى تغییر داده و بعضا مقالاتى همگام با سیاست کلى کشور تهیه و منتشر مى‌سازد.»

در گزارش مورخه 13 /11 /53 ساواک نیز آمده است:

«محمدعلى سپانلو... از لحاظ گرایش‌هاى سیاسى خود را یک مارکسیست مى‌داند... تلاش مى‌کند در برابر جوانان و دانشجویان چهره یک مبارز و قهرمان چپگرا براى خود دست و پا کند... عضویت کانون نویسندگان را دارا بوده و در آن کانون تلاش مى‌کرد تا خود را مورد حمایت جلال آل‌احمد قرار دهد... بیشتر یک روشنفکر نمایشى است که شخصیت نمایشى‌اش بر شخصیت واقعى‌اش مى‌چربد پیش از این که به مسئله‌اى معتقد یا مؤمن باشد در فکر این است که از آن براى نام‌آورى و معروف شدن استفاده کند... از خصوصیات او مخالفت با دکتر رضا براهنى است و مى‌کوشد تا برگه‌اى از او به دست بیاورد و او را بکوبد...»

در سال 1356 همزمان با شروع مجدد فعالیت کانون نویسندگان، سپانلو نیز در فعالیت‌ها شرکت کرد و بیانیه‌هاى کانون را امضاء کرد. محمد على سپانلو از سال‌هاى 1345 به بعد در مشاغلى مانند: متصدى تبلیغات پتوى کاشان، مسئول تبلیغات شرکت بهشهر، نویسندگى رادیو ملى ایران و سازمان مدیریت صنعتى و دانشگاه آزاد ایران فعالیت داشت در کنار فعالیت شغلى وی داراى آثار تألیفى و ترجمه و شعر نیز مى‌باشد که از جمله می‌توان به: خاک، هجوم، در اطراف ادبیات و زندگى، چشم‌انداز شعر امروز ایران و... اشاره کرد.

[13] آل‌احمد، شمس، از چشم برادر، قم، 1369، انتشارات کتاب سعدی، چاپ اول، ص 322.

[14] عباس پهلوان (زاده 1316)، در سال 1329 در حالی که دانش‌آموز دوره متوسطه بود به عضویت حزب زحمتکشان ایران (مظفر بقایی) درآمد و برای سازمان جوانان حزب مقاله می‌نوشت. پهلوان که دارای دیپلم ادبی بود، در سال 1331 فعالیت مطبوعاتی خود را آغاز کرد و اغلب با نام مستعار «ع. پیکان» قلم می‌زد و پس از چندی نیز در حدود سال 1338 سردبیر مجله فردوسی شد. او از آغاز دهه چهل تا پیروزی انقلاب با ساواک و دربار ارتباط داشت و در سال 1350 نیز در راستای اهداف ساواک مبنی بر بزرگنمایی مسئله کمونیسم اقدام به چاپ مقالات ضد کمونیستی کرد که به علت همکاری با ساواک مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت. در همین سال‌ها بود که با شرکت وی در «مراسم شرفیابی» برای دفعات موافقت گردید و در سال 1352 با عضویت نامبرده در سندیکای نویسندگان موافقت شد. عباس پهلوان علاوه بر فردوسی، با نشریات مختلفی از قبیل: آژنگ، خواندنیها، اراده آسیا، سپید و سیاه، امید ایران، روشنفکر، مد روز و... همکاری می‌کرد. پهلوان پس از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا به اروپا و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و فعالیت‌های سیاسی خود را در مبارزه با نظام جمهوری اسلامی ایران آغاز نمود. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: مطبوعات عصر پهلوی؛ مجله بامشاد به روایت اسناد ساواک، تهران، 1383، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، ص 227.

[15] کانون نویسندگان ایران از ظهور تا سقوط، همان، ص 7.

[16] حدود یک سال بعد، وقتی مقامات اداره کل‌ مطبوعات او را از سردبیری مجله فردوسی کنار گذاشتند، به یکی از جلسات سخنرانی کانون‌ آمد و در پایان مراسم از آل‌احمد و اعضای کانون‌ خواست تا در قالب یک حرکت دسته‌جمعی‌ صنفی برای بازگشت به کارش (سردبیری مجله‌ فردوسی) او را یاری کنند. جلال آن روز بر سبیل‌ طنز و شوخی به او گفت: «چطور است در این‌ مورد نامه‌ای به شاه بنویسم؟» ر.ک: همان، ص 7.

[17] داریوش آشوری (زاده 1317)، نویسنده و پژوهشگر حوزه علوم انسانی است. پدرش کارمند اداره رادیو، سرپرست دفتر وزارت اطلاعات و دفتر مخصوص وزارت دربار بود. آشوری که در ابتدا به حزب توده پیوسته بود، به همراه خلیل ملکی از حزب توده جدا شد و در نیروی سوم ـ که پس از چندی به جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی تغییر نام داد ـ به فعالیت پرداخت و به عنوان کادر مؤسس این جامعه مطرح گردید. در دوران دانشجویی در دی‌ماه 1340 با موافقت ریاست وقت ساواک برای شرکت در سمینار دانشجویی به اسرائیل اعزام شد. آشوری پس از بازگشت از اسرائیل، شروع به سخنرانی و نگارش مطالبی در دفاع از رژیم صهیونیستی کرد. در یک جلسه سخنرانی ضمن تجلیل از رژیم صهیونیستی اظهار داشت: «کشور مترقی اسرائیل ارزش زیادی برای تشکیلات نیروی سوم ایران قائل می‌باشد و حاضر است هرگونه کمکی را در اسرع وقت به جمعیت ما بنماید.» وی از کتاب «سفر به ولایت عزراییل» جلال آل‌احمد (که در افشای رژیم اشغالگر قدس به رشته تحریر درآمده بود) و سپس از «غربزدگی» او، چنان برآشفت که سلسله مطالبی در مخالفت با آن نوشت و آل‌احمد را «عربزده» خواند. پس از جنگ شش روزه ژوئن 1967 (خرداد 1346 شمسی) هم که اسرائیل بخش‌های دیگری را از خاک فلسطین را ضمیمه خود کرد، مجموعه مقالاتی با عنوان «هشیاری تاریخی» نوشت و به نکوهش فلسطینیان در جنگ با اسرائیل پرداخت. ر.ک: مطبوعات عصر پهلوی؛ مجله فردوسی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1384، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، ص 208؛ همچنین بنگرید به: دکتر شریعتی و تب اسرائیل‌دوستی داریوش آشوری، روزنامه کیهان، 14 آذر 1394، لینک مطلب: https://kayhan.ir /000GDP

[18] سپانلو، محمدعلی، سرگذشت کانون نویسندگان ایران، سوئد، 2002، نشر باران، چاپ اول، ص 17.

[19] باقر پرهام (1314 ـ 1402)، نویسنده، پژوهشگر و مترجم ایرانی. پرهام در طول فعالیت‌هایش در کانون نویسندگان، همواره از مخالفان مواضع جلال آل‌احمد به‌شمار می‌رفت.

[20] برای مطالعه متن رجوع کنید به: کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، تهران، 1383، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، ص 1.

[21] پرهام، باقر، حزب توده و کانون نویسندگان ایران (3)، کتاب جمعه، سال اول، شماره 27، 2 اسفند 1358، ص 15.

[22] سپانلو، محمدعلی، پیشین.

[23] در روز شنبه 11 آبان 1347 «کنگره شعر» به جای «کنگره ملی شاعران و نویسندگان» - در حالی که هیچ‌یک از اعضای کانون در آن‌ شرکت‌ نکردند‌ - با حضور فرح پهلوی افتتاح‌ شد‌. از آنجا‌ که‌ اعضای‌ کانون در کنگره شعر حاضر نشده و فرح‌ هم‌ خود را در اجرای این بخش از سیاست‌های فرهنگی خویش ناکام دید، کنگره‌ را‌ با سردی و در واقع دلخوری‌ ترک‌ نمود. ر.ک: قبادی، محمد، کانون نویسندگان ایران، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1382 / سال اول، شماره 2، ص 254.

[24] على اصغر حاج سید جوادى در سال 1303 ﻫ ش در تهران متولد شد. وی کارشناسى رشته‌ی حقوق را از دانشگاه تهران و دکتراى فلسفه را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفت. حاج سید جوادى ابتدا به عضویت حزب توده ایران درآمد. در جریان انشعاب همراه خلیل ملکى و جلال آل احمد به حزب زحمتکشان ملت ایران و سپس نیروى سوم پیوست، پس از کودتاى 28 مرداد به عضویت جامعه‌ی سوسیالیست‌هاى نهضت ملى درآمد و در کنار کار سیاسى به فعالیت‌هاى مطبوعاتى روى آورد. وی در روزنامه‌ی «داریا» حسن ارسنجانى مقاله مى‌نوشت و زمانى نیز با روزنامه‌ی اطلاعات و سپس کیهان همکارى مى‌کرد و با تأسیس کانون نویسندگان به عضویت کانون درآمد. نامبرده پس از پیروزى انقلاب اسلامى «جنبش سیاسى » را پایه‌گذارى کرد و با شدت گرفتن فعالیت‌هاى منافقین (مجاهدین خلق) به آن سازمان پیوست. وی سرانجام پس از 30 خرداد 1360 به فرانسه پناهنده شد و به عضویت شوراى مقاومت ملّى درآمد، اما پس از مدّتى از شورا اخراج و به کار مقاله نویسى در نشریات ضد انقلاب در اروپا و آمریکا بعضا نزدیک به محافل سلطنت‌طلبان مشغول شد. حاج سیدجوادی در 5 تیر 1397 در پاریس درگذشت.

[25] نادر نادرپور، فرزند تقی‌میرزا در سال 1308 ﻫ ش در تهران متولد شد. دوره ابتدایى را در دبستان ادیب و دوره متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر به پایان رسانید. در سال 1328 براى ادامه تحصیل راهى فرانسه شد و دوره عالى را در دانشگاه سوربن گذراند. در سال 1331 پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فرانسه از پاریس به تهران بازگشت و در سال 1337 در وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل هنرهاى زیبا، اداره هنرهاى دراماتیک در سمت سردبیرى مجله «نمایش» مشغول کار شد. پس از چندى به اداره کل روابط فرهنگى انتقال یافت و در آنجا سردبیرى ادبى مجلات «نقش‌نگار» و «هنر و مردم» را به عهده گرفت و ترجمه بسیارى از کاتالوگ‌ها و مطالب مورد نظر را انجام مى‌داد. پس از آن به سرپرستى گروه ادب امروز سازمان رادیو تلویزیون ملى منصوب شد. ساواک با توجه به سابقه نادر نادرپور در جامعه سوسیالیست‌ها، طرفدارى از مصدق و تأسیس کانون نویسندگان ایران، عدم صلاحیت او را به مدیرعامل سازمان رادیو تلویزیون اعلام کرد.

طبق اسناد موجود نادر نادرپور عضو هیئت امناى بنیاد فرح و سازمان‌هاى وابسته به آن بوده است. وی پس از پیروزى انقلاب اسلامى به صف ادباى ضدانقلاب پیوست و در اشکال مختلف عناد خود را به اسلام و شعائر و نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران، دفاع مقدس، شور و حال جوانان و شهادت‌طلبى آشکار ساخت. وی در 29 بهمن 1378 در لس آنجلس درگذشت.

[26] محمود اعتمادزاده ملقب به «به‌آذین» (1293 ـ 1385)، نویسنده و فعال سیاسی چپگرا و از اعضای حزب توده ایران. همچنین وی در کتاب «از هر دری» ضمن بیان مفصل زندگینامه سیاسی ـ اجتماعی خود، به نقد و افشای مسائل حزب توده پرداخت.

[27] اعضای هیئت مؤسس کانون تنها افراد را که در تهران سکونت داشتند دربرمی‌گرفت و در ابتدا اقدامی برای پذیرفتن عضو از شهرستان‌ها به عمل نیامد. این اعضا شامل بانوان: سیمین دانشور، مریم جزایری، فریده فرجام، غزاله علیزاده؛ و آقایان به ترتیب حروف الفبا: داریوش آشوری، جلال آل‌احمد، شمس‌ آل‌احمد، هوشنگ ابتهاج (ه‌ الف. سایه)، نادر ابراهیمی، احمدرضا احمدی، بهرام اردبیلی، احمد اشرف، محمود اعتمادزاده (به‌‌آذین)، بیژن الهی، عبدالله انوار، رضا براهنی، بهرام بیضایی، عباس پهلوان، فریدون تنکابنی، حشمت جزنی، علی‌اصغر حاج سیدجوادی، غفار حسینی، علی‌اصغر خبره‌زاده، منوچهر خسروشاهی، اسماعیل خویی، اکبر رادی، نصرت رحمانی، یدالله رؤیایی، محمدرضا زمانی، محمد زهری، غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)، محمدعلی سپانلو، رضا سیدحسینی، اسماعیل شاهرودی، منوچهر شیبانی، منوچهر صفا (غ. داود)، سیروس طاهباز، اسلام کاظمیه، سیاوش کسرایی، علی‌اکبر کسمایی، جعفر کوش‌آباد، محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد)، سیروس مشفقی، حمید مصدق، فریدون معزی مقدم، کیومرث منشی‌زاده، نادر نادرپور، اسماعیل نوری‌علا (پیام) و هوشنگ وزیری بودند.

[28] سیمین دانشور (1300 ـ 1390)، همسر جلال آل‌احمد و نویسنده آثاری مانند: «سووشون»، «آتش خاموش»، «جزیره سرگردانی» و «از پرنده‌های مهاجر بپرس» بود.

[29] سیاوش کسرایی (1305 ـ 1374)، شاعر معاصر و فعال سیاسی چپگرا.

[30] نام جلال آل‌احمد و به‌آذین در صدر اسامی‌ کاندیداها قرار داشت. اما آل‌احمد با اعلام این‌ نکته که با اکثریت اعضای این کانون، از لحاظ عقیدتی اختلاف دارد، نامزدی خود را نپذیرفت و به طور تلویحی از به‌آذین خواست تا او هم خود را از دایره کاندیداها بیرون بکشد و اجازه دهد تا جوان‌ترها (که سابقه درگیری‌های مرامی ندارند) میدان‌دار اداره کانون بشوند، اما به‌آذین نپذیرفت‌ و کاندیداتوری خود را پس نگرفت.

[31] بهرام بیضایی (زاده 1317)، نویسنده و کارگردان صاحب سبک ایرانی.

[32] فریدون تنکابنی (1316 ـ 1403)، نویسنده و فعال سیاسی چپگرا.

[33] کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، همان، ص 14.

[34] نوزده نفر که خدمت امام رسیدند عبارت بودند از: سیمین دانشور، محمد قاضی، غلامحسین ساعدی، شیخ مصطفی رهنما، منوچهر هزارخانی، باقر پرهام، سیاوش کسرایی، نعمت میرزازاده، جمال میرصادقی، فریدون تنکابنی، اسماعیل خویی، محمدعلی سپانلو، محسن یلفانی، جواد مجابی، بزرگ پورجعفر، محمد مختاری، فریدون فریاد، مهدی اسفندیارفرد و جلال سرفراز.

[35] سپانلو، همان، ص 134.

[36] صحیفه امام، سخنرانی در جمع نویسندگان، 29 بهمن 1357، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 6، ص 187.

[37] همان، ص 188.

[38] کتاب جمعه، هفته‌نامه‌ای فرهنگی ـ سیاسی بود که به سردبیری احمد شاملو برای نخستین‌بار در 4 مرداد 1358 منتشر گردید. فعالیت‌های این مجله نزدیک به یک سال ادامه یافت و آخرین شماره آن (شماره 36) در 1 خرداد 1359 چاپ شد. این مجله رویکردی چپ‌گرایانه داشت و به‌طور ضمنی و صریح به نقد سیاست‌های نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران می‌پرداخت.

[39] شاملو، احمد، اول دفتر...، کتاب جمعه، سال اول، شماره 1، پنجشنبه 4 مرداد 1358، ص 3.

[40] هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، نامه سرگشاده کانون نویسندگان ایران به آقای ابوالحسن بنی‌صدر رئیس‌جمهور ایران، نشریه اندیشه آزاد، دوره جدید، سال اول، شماره 1، سه‌شنبه 30 بهمن 1358، ص 1.

[41] راه نو، شماره 14، مرداد 1377، ص 24؛ به نقل از: نجفی، مسلم، سیری در کانون نویسندگان ایران، قم، 1383، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول، ص 96.

[42] نجفی، مسلم، همان، ص 101.

[43] همان، ص 96.

[44] حزب توده در اوایل انقلاب، علی‌الظاهر به دفاع از آرمان‌های امام و انقلاب و به تأیید تمامی مواضع جمهوری اسلامی می‌پرداخت که از آن جمله می‌توان به رأی «آری» دادن در رفراندوم جمهوری اسلامی، جبهه‌گیری علیه مهندس مهدی بازرگان و ابوالحسن بنی‌صدر، محکوم‌کردن جنایات صدام در جنگ با ایران و... اشاره کرد. اما در خفا و باطن با تشکیل شبکه‌های جاسوسی و ترویج اندیشه‌های مارکسیستی، در خدمت شوروی و در فکر براندازی نظام اسلامی ایران بود. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: «بررسی تحلیلی مشابهت‌ها و تمایزهای شعارها، آرمان‌ها و خواست‌های امام خمینی (ره) و مردم با گروه‌های سیاسی در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[45] بهرامی، بابک، ماجرای اخراج به‌آذین از کانون نویسندگان چه بود؟، سایت رادیو زمانه، 9 تیر 1399، لینک مطلب: https://www.radiozamaneh.com /514982/

[46] خوشنام، الهه، به‌آذین و جدال در کانون نویسندگان، سایت بی‌بی‌سی فارسی، 11 خرداد 1395، لینک مطلب: https://www.bbc.com/persian/iran /2016 /05 /160531_b33_beh_azin

[47] همان.

[48] همان، ص 124 و 126.

[49] شفیعی سروستانی، تهاجم فرهنگی و نقش تاریخی روشنفکران، ص 205؛ به نقل از: نجفی، مسلم، سیری در کانون نویسندگان ایران، قم، 1383، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول، ص 135.

[50] مهدی خانبابا تهرانی (زاده 1313)، فعال سیاسی چپگرا و از اعضای حزب توده ایران.

[51] گردون، شماره 6، ص 19؛ به نقل از: نجفی، مسلم، پیشین، ص 135.

[52] کمیته مبارزه با سانسور کانون نویسندگان ایران، 13 آذر روز مبارزه با سانسور، نشریه اندیشه آزاد، ویژه‌نامه شماره یک (داخلی)، آذر 1389، ص 6.

[53] هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، بیانیه هیئت دبیران به مناسبت پنجاهمین سال تأسیس کانون نویسندگان ایران، نشریه بیان آزاد، شماره 6، فروردین 1399، ص 4.



بیانیه درباره کنگره نویسندگان


گزارش ساواک از تشکیل کانون نویسندگان ایران _ ص 1


گزارش ساواک از تشکیل کانون نویسندگان ایران _ ص 2


لزوم جلوگیری از توسعه کانون از منظر ساواک (29 خرداد 1347)


درخواست اجازه ثبت رسمی کانون نویسندگان ایران توسط بانو سیمین دانشور (12 مرداد 1347)


جلسات کانون در تالار قندریز (10 مرداد 1348) _ ص 1


جلسات کانون در تالار قندریز (10 مرداد 1348) _ ص 2


چهلم درگذشت جلال آل‌احمد از سوی کانون نویسندگان (20 مهر 1348)


دومین نامه سرگشاده کانون نویسندگان ایران به امیرعباس هویدا (28 تیر 1356) _ ص 1


دومین نامه سرگشاده کانون نویسندگان ایران به امیرعباس هویدا (28 تیر 1356) _ ص 2


دومین نامه سرگشاده کانون نویسندگان ایران به امیرعباس هویدا (28 تیر 1356) _ ص 3


دومین نامه سرگشاده کانون نویسندگان ایران به امیرعباس هویدا (28 تیر 1356) _ ص 4


مخابره نامه کانون نویسندگان به هویدا در روزنامه‌ها و مطبوعات جهان (24 مرداد 1356)


نامه کانون نویسندگان به جمشید آموزگار (27 مرداد 1356) _ ص 1


نامه کانون نویسندگان به جمشید آموزگار (27 مرداد 1356) _ ص 2


نامه کانون نویسندگان به جمشید آموزگار (27 مرداد 1356) _ ص 3


فهرست اسامی افراد شرکت‌کننده در جلسات شب‌های شعر گوته _ ص 1


فهرست اسامی افراد شرکت‌کننده در جلسات شب‌های شعر گوته _ ص 2


فهرست اسامی افراد شرکت‌کننده در جلسات شب‌های شعر گوته _ ص 3


اعتراض کانون به بسته شدن کتابخانه‌های دانشگاه تهران (27 مهر 1356)


نامه کانون نویسندگان به جمشید آموزگار در پانزدهم دی 1356 _ ص 1


نامه کانون نویسندگان به جمشید آموزگار در پانزدهم دی 1356 _ ص 2


بیانیه کانون پس از بازداشت فریدون تنکابنی (22 شهریور 1357)


 

تعداد مشاهده: 918


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.