نگاهی به زندگینامه شهدای گرانقدر هفتم تیر 1360 – شهید محمدصادق اسلامی
تاریخ انتشار: 06 تير 1403
دهه 60 به عنوان سختترین دهه انقلاب اسلامی به شمار میرفت چرا که در این دهه، علاوه بر وقوع جنگ تحمیلی، ایران اسلامی شاهد سیل عظیمی از ترورها، انفجارات و اقدامات خرابکارانه در شهرهای مختلف توسط سازمان منافقین و فتنه احزاب و گروههای مارکسیستی به ویژه در تهران بود. اگرچه وجود چنین شرایطی در کشور التهابآفرین بود، اما نتوانست کوچکترین خللی در مسیر ملت به سوی دستیابی به استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی ایجاد کند. البته در این حوادث شخصیتهای برجسته جمهوری اسلامی قربانی موج ترورهای منافقین شدند و نبود آنان هرچند باعث خسران شد، لکن رهبری بینظیر امام خمینی(ره) و پیروی آگاهانه و صادقانه مردم مسلمان و انقلابی ایران توطئهها را خنثی نموده و با قاطعیت به سوی آرمانهای والای جمهوری اسلامی پیشروی کردند.
از جمله این شخصیتهای مبارز که در واقعه تروریستی هفتم تیر سال 1360 در دفتر حزب جمهوری اسلامی به همراه یاران شهیدش به دیدار معبود شتافت، شهید محمدصادق اسلامی گیلانی بود که از ابتدای مبارزات نهضت امام خمینی دوشادوش سایر همرزمانش در سالهای اختناق و ستم پهلویها حضور فعال داشت و نقش عمدهای در این مسیر ایفا کرد و در نهایت نیز در همین مسیر به لقاءالله پیوست.
******
تولد
شهید محمدصادق اسلامی گیلانی بهار سال 1311 شمسی در یکی از محلات جنوب تهران متولد شد. مادرش سیده خدیجه مطیعها معروف به خانم سادات و پدرش شیخ محمدباقر اسلامی از روحانیون باتقوا و پارسا و فرزند شیخ نصرالله بود.
محمدصادق دوره تحصیلات ابتدایی را در تهران و لنگرود طی کرد و پس از بازگشت به تهران دوره متوسطه را به صورت شبانه و متفرقه ادامه داد. به علت وقفهای که در بین سالهای تحصیلش پدید آمد، تنها توانست در سال 1333 از عهده امتحانات پنج ساله متوسطه برآید و دیگر تا پیروزی انقلاب اسلامی موفق به ادامه تحصیلات کلاسیک نشد. پس از پیروزی انقلاب در امتحانات سال ششم دبیرستان شرکت کرد و در رشته ادبی دیپلم گرفت و با موفقیت در کنکور سراسری به دانشجویان رشته انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پیوست؛[1] هر چند به واسطه اشتغالات بسیار، موفق به شرکت در کلاسهای دانشکده نشد و درخواست حذف ترم را نمود.[2]
وی علاوه بر فراگیری دروس مذکور، علاقه وافری به تحصیل علوم اسلامی داشت. بر این اساس در سال 1340 به همراه شهید سیداسدالله لاجوردی و برخی دوستان دیگر در محضر حجتالاسلام سیدعلی شاهچراغی به تلمذ پرداخت. برخی افراد که با ایشان در آن کلاسها شرکت داشتند چنین میگویند:
»کارهای ما از سال 1327 - 1326 بود که مانند عدهای دیگر از برادران دریافت کردیم که کمبودهای اجتماعی داریم٬ از نظر مذهبی به فکر افتادیم که یک مقدار عربی بخوانیم و به اصول اسلامی تسلط پیدا کنیم. چون روزها کار میکردیم، به فکر افتادیم که یک آموزشگاه شبانه پیدا کنیم که درس عربی داشته باشد. رفتیم به شعبه جامعه تعلیمات اسلامی[3] که به تازگی در خیابان خیام کوچه گذرقلی تأسیس شده بود. مثل این که شعبه 33 بود و اصول اسلامی و عربی را در آن جا تدریس میکردند. اول عربی را شروع کردیم و ضمن این که مشغول شدیم یک عده دوستان جدید پیدا کردیم که همدوره ما بودند مانند صادق امانی، آقای مهدی عراقی و آقای صادق اسلامی.«[4]
تسلط بر زبان عربی و آشنایی با زبان انگلیسی از دیگر ویژگیهای شهید اسلامی بود. وی همچنین در سال 1347 دوره مدیریت فروش را در سازمان مدیریت صنعتی گذراند و در سال 1350 در سمینار دوره عمومی مدیریت شرکت کرد.[5]
تلاش بیوقفه
وی برای تأمین مخارج زندگی، ابتدا در منطقه یافتآباد تهران نزد برادر بزرگ ناتنیاش کارگری کرد. پس از آن مدتی در بازار زرگرها کار در یک حجره طلافروشی را تجربه کرد و سرانجام در سال 1329 به عنوان کارگر ساده به استخدام شرکت تلفن درآمد، لیکن کمکم با لیاقت و کارآمدی که از خود نشان داد سرپرست بخش شد. در همین ایام بود که مدرک تحصیلی سال پنجم متوسطه را گرفت. وی در نقل خاطراتش میگوید :
»زندگیام با کارگری شروع میشود٬ ضمن تحصیل دوره ابتدایی کار میکردم. چون مخارج زندگی را نمیتوانستم تأمین کنم تحصیل را متوقف کردم و وارد کار شدم. از سال 1329 وارد شرکت تلفن شدم .با کارگری ساده شروع کردم و بعد از مدتی سرپرست قسمت شدم.»[6]
اوایل سال 1336 از شرکت تلفن بیرون آمده و به کار آزاد روی آورد. یک مغازه در خیابان سیروس خرید و به تولید پلاک پرداخت، چون در این کار موفق نشد، مغازه را فروخت و تاکسی خرید. کار با تاکسی نیز برای وی توفیقی به همراه نداشت. این ایام مصادف بود با آشنایی او با شهید حاج صادق امانی که این آشنایی به ازدواج با خواهرزاده شهید امانی خانم زهرا بادامچیان انجامید که ثمره آن پنج فرزند به نامهای علیرضا٬ محمدجواد، فاطمه٬ صدیقه و زینب بود. در همان سال به استخدام سازمان آب تهران درآمد و در همین دوران با برخی چهرهای ملی آشنا شد. با روی کار آمدن منصور روحانی- عنصر فراماسون و بهایی رژیم- به عنوان مدیرعامل شرکت، با او درگیر شد و علیه او به دادگستری شکایت نمود .پیگیری این پرونده، اخراج وی و برخی دیگر از کارمندان سازمان آب را در برداشت و دیگر امکان استخدام در سازمانهای دولتی برای او نماند. به دنبال اخراج از سازمان آب٬ زندگی وی نیز به سختی میگذشت، اما وی ازپای ننشست و به تحصیلداری در بازار تهران و در حجره برادران امانی که حقالعمل کار حبوبات بودند، پرداخت. وی در نقل خاطراتش میگوید :
»من بعد از خدمت در شرکت تلفن در سال 36 به سازمان آب رفتم و در آن جا با بعضی [از] افرادی که فعالیتهای سیاسی ملی داشتند، آشنا شدم و از طریق آنها با نهضت آزادی آشنا شدم و در سال 40 که حکومت امینی سرکار بود و ادعا میکرد که تصمیم به پاکسازی و اخراج افراد ناصالح را دارد، ما مبارزاتی را در سازمان آب شروع کردیم که هم جنبه صنفی داشت برای احقاق حقوق کارگران و کارمندان و هم جنبه سیاسی که علیه مهندس منصور روحانی معدوم که در آن زمان مدیرعامل سازمان آب بود، افشاگری کردیم و اعلام جرمی هم به دادسرا ارائه دادیم. در نتیجه مهندس روحانی سه نفر را اخراج کرد. یک نفر چپی بود و یک نفر جبهه ملی و من. آن دو نفر را حاضر شدند که برگردانند، ولی من را نه. به ناچار برای کسب وارد بازار شدم و در حجره اخوان امانی تحصیلدار بودم.«[7]
آغاز فعالیت
آشنایی شهید اسلامی با جریانات سیاسی به دورانی مربوط است که وی در جلسات و حرکتهای عمومی فدائیان اسلام به رهبری شهید حجتالاسلام نواب صفوی شرکت مینمود. مجموعه صفات پسندیده و ویژگیهای برجسته فدائیان اسلام تأثیرات عمیقی در وی که نوجوانی پرشور و با انگیزه بود، برجا گذاشت. این تأثیرات در مبارزات وی در سالهای بعد به خوبی نمایان است. شهید اسلامی در این باره میگوید:
»قبل از سال 30 قضایای مختلفی که در مملکت بود و منجر به روی کار آمدن هژیر و رزمآرا شد و مبارزات فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی ما را هم که نوجوان بودیم به این مبارزات علاقهمند کرد که عامل اصلی، مرحوم شهید صادق امانی بود که برادرش عضو فدائیان اسلام بود.»[8]
گروه شیعیان
سال 1330 شرکت در کلاسهای درس جامعه تعلیمات اسلامی و آشنایی با شهیدان صادق امانی، سیداسدالله لاجوردی، محمدعلی رجایی و برخی اشخاص دیگر منجر به تشکیل جمعیتی به نام گروه شیعیان شد. این افراد که برای فراگیری زبان عربی و علوم اسلامی گرد هم جمع شده بودند، با توجه به فضای فرهنگی جامعه تصمیم به ایجاد تشکلی منسجم گرفتند. بر این اساس به محضر آیتالله سید محمدتقی خوانساری رفته از ایشان کسب تکلیف نمودند. ایشان فرمودند:
»چون امر به معروف واجب است مقدمات آن نیز که ایجاد تشکیلات است واجب است.»[9]
به دنبال این سخن جلسات اولیه برپا شد. فراگیری و آموزش قرآن کریم، بیان احادیث و خواندن اشعار شهید صادق امانی از جمله برنامههای این گروه نوپا بود. به مرور با تشکیل اردوهایی اعضا را به مناطق خوش آب و هوای اطراف تهران بردند و در آن جا به فعالیتهای تفریحی- فرهنگی پرداختند. پس از مدتی دفتری در جنوب پارک شهر (تهران) جنب خیابان بهشت برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر تأسیس کردند که از آن طریق با منکراتی نظیر بیحجابی، شرب خمر، موسیقی حرام و... برخورد میکردند. افراد را به دفتر دعوت و با آنها بحث مینمودند. عمده فعالیتهای گروه شیعیان فعالیتهای مذهبی- فرهنگی بود که رنگ و بوی سیاسی نیز داشت. ماجرای گروه شیعیان به نقل از شهید حاج صادق امانی چنین است:
»حدود دو سالی درس خواندیم. در همان سالها مسأله نفت پیش آمد که نفت باید ملی بشود. ما از همان جا ضمن این که به خواندن عربی و اصول و فقه مشغول بودیم٬ یک قسمت از سهم برنامه روزانهمان را وقف کردیم به کارهای سیاسی مانند کتاب خواندن، پخش اعلامیه٬ فعالیتهای فرهنگی و جلسات مختلف. پس از این که حکومت تبدیل شد به حکومت مصدق و ملی شدن نفت آزادی بیشتری پدید آمد، چون دستگاههای مختلفی بودند که از نظر ایدئولوژی و فکری در مقابل اسلام بودند و تبلیغات غیراسلامی میکردند ما احساس کردیم که بایستی قدرتی شویم که جوابگوی این دستگاههای مختلف باشیم. به پیشنهاد بچهها و دوستان، جلسهای که در منزل آقای خمسی برقرار بود و حدود 20 الی 25 نفر در آن شرکت داشتیم، قرار شد گروهی را تشکیل دهیم و برنامههای مذهبی و فرهنگی خودمان را منسجمتر پیگیری کنیم. بالاخره همگی با هم تعهدنامه امضا کردیم و گروهی به نام «گروه شیعیان» تأسیس نمودیم که مرکب بود از سازمان رهبری، سازمان مالی و سازمان فرهنگی. من در سازمان رهبری بودم و آقای رحمانی در سازمان مالی بود و آقای اسلامی هم در سازمان فرهنگی.»[10]
«...من و دوستانم به مرور با مسائل دینی و دروس حوزوی آشنایی نسبتاً کاملی پیدا کردیم و این باعث شد که شناخت ما، خللی در مطالب مطرح شده توسط آقای خمسی به وجود آورد... این شد که من و عدهای از دوستان بر سر یک سری مسائل و مخصوصاً استفاده از روایات و احادیث با ایشان اختلاف شدید پیدا کردیم٬ بنابر این از گروه شیعیان جدا شدیم. البته این گروه تا سال 1332 بود، ولی بعدها کاملاً منحل شد.»[11]
فرمانداری نظامی تهران در گزارشی راجع به گروه شیعیان و رهبر آن چنین مینویسد:
»اداره اطلاعات طی شماره 19 / 4 / 33 – 14769 / 5 گزارش نموده که اعلامیه واصله حاکی است که آقای خمسی سرپرست گروه شیعیان در جلساتی که ترتیب داده اظهار داشته است که ما به هر وسیلهای است بایستی دست انگلیسیها را از این کشور کوتاه نموده و نگذاریم عملیات سابق تجدید گردد. از این رو مقرر گردید نامبرده احضار گردد. اداره اطلاعات معمم یاد شده بالا را در تاریخ 2 / 10 / 33 به این فرمانداری معرفی در بازجویی که از وی به عمل آمد. عضویت خود را در احزاب انکار، مفاد اعلامیه را تکذیب٬ اظهار میدارد جلساتی که تشکیل میشود جلسات دینی است و بحث در اطراف مسائل دینی و تفسیر قرآن و حدیث و صرف و نحو زبان عربی است و اطلاعیه را روی غرضورزی دادند.«[12]
مسجد شیخعلی
شهید اسلامی و دوستانش پس از کنارهگیری از گروه شیعیان به فعالیتهای فرهنگی و تا حدی سیاسی خود عمق و وسعت بیشتری بخشیدند و عده بیشتری از جوانان را تحت پوشش قرار میدادند. از آن جا که با مشکل مکان روبرو بودند، تصمیم به احیای مسجد شیخعلی در بازار آهنگرها گرفتند و آن جا را از حالت متروکه خارج و آباد کردند. جلسات هیئت را هر شب چهارشنبه برگزار و در آن با سخنرانی و مداحی، جوانان را با معارف ناب اسلامی آشنا مینمودند. علاوه بر اموری که در داخل مسجد انجام میشد، گردشهای دو هفته یکبار نیز برای جوانان و نوجوانان سازماندهی میکردند.
نهضت آزادی
اشتغال در سازمان آب تهران که موجبات آشنایی شهید اسلامی با برخی چهرههای ملی را فراهم کرده بود، زمینهای برای فعالیت وی در گروه تازه تأسیس نهضت آزادی شد. او که همواره به دنبال جریانی بود که با پیوستن به آن بتواند اندیشههای دینی خود را جامه عمل بپوشاند در آن مقطع، همکاری با افراد نهضت آزادی را غنیمت شمرد و عضویت آن را پذیرفت. این همکاری بعدها در دوران تشکیل هیئتهای مؤتلفه نیز ادامه داشت و وی رابط بین نهضت آزادی و هیئتهای مؤتلفه اسلامی بود.
آقای جلالالدین فارسی در کتاب زوایای تاریک درخصوص این همکاری میگوید:
»در بدو تأسیس نهضت آزادی عدهای از مهندسین و پزشکان اسلامی که جرأت اقدام به مبارزه سیاسی را داشتند به علت معایب و ناخالصیهایی که در آن یافتند، از همکاری با آن پا به دامن کشیدند. من موفق به جلب همکاری تعدادی از آنان شدم. در کمیته تعلیمات نهضت٬ دو تن از مهندسان اسلامی را که بعدها در دولت بازرگان به وزارت رسیدند، شرکت دادم. بالاتر، حجتالاسلام شهید دکتر باهنر را به عضویت این کمیته در آوردم. شهید محمدعلی رجایی را که از اعضای قدیمی نهضت آزادی بود به مسئولیت کمیته فرهنگیان برگزیدم و او آن را احیا کرد. کمیته بازاریان را شهید صادق اسلامی اداره میکرد.«
»در نیمه سال ٬1342 شهید عالیقدر صادق اسلامی که هم از پیروان برجسته امام (ره) و هم پنهانی عضو نهضت آزادی ایران بود، پیامی از هیئتهای مؤتلفه اسلامی برای رهبری محبوس نهضت آزادی برد٬ دایر بر این که مذاکرهای جهت همکاری صورت گیرد. مرا به نمایندگی نزد هیئتهای مؤتلفه فرستادند. بیش از دوازده نفر از مؤسسان هیئتهای مؤتلفه از جمله شهید عالیمقام حاج صادق امانی٬ شهید صادق اسلامی٬ آقایان اسدالله لاجوردی٬ حاج حسین رحمانی و عالی مهر حضور داشتند.«[13]
آشنایی با امام خمینی
رحلت آیتاللهالعظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی در فروردین سال 1340، ضایعهای اسفناک بود که بر پیکره عالم اسلام فرود آمد. خلاء عدم حضور ایشان در جامعه به خصوص در حوزههای علمیه کاملاً مشهود بود. با فقدان ایشان رژیم شاه زمینه را برای یکهتازیهای خود مناسب دید و درصدد اجرای منویات و طرحهای دیکته شده از سوی آمریکا برای تغییر ساختار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران برآمد. شهید اسلامی شدت این ضایعه را درک و با دلی غمگین در مراسم تشییع ایشان در قم شرکت نمود و با افسوس گفت:
»مرکزیت نیروهای اسلامی از دست رفته و جای بروجردی را به زودی نمیتوان پر کرد.«
چند روز بعد از این واقعه ایشان در حالتی که خوشحال به نظر میرسید اظهار داشت:
»دیشب خواب جالبی دیدم که فکرم را آسوده ساخت. در خواب دیدم که شب است و در بیابانی هستم و ماه راه را روشن میکند، ولی ناگهان ماه افول کرد و تاریکی بر همه جا مستولی گشت. من از راه باز ماندم و متحیر که چه بکنم که ناگهان در همان دل شب ظلمانی خورشید به طور ناگهانی طلوع کرد و همه جا مانند روز روشن شد و من از خواب بیدار شدم و خیال میکنم به زودی فرجی برای مسلمین رخ دهد.«[14]
و این خورشید درخشان، امام خمینی(ره) بود که همیشه شهید اسلامی به یاد آن رؤیای صادقانه میگفت: «امام خمینی همان خورشیدی است که شب ظلمانی ملت ما را چون روز روشن ساخته است.«
شهید اسلامی در باره آشنائی خود با حضرت امام میگوید:
»در بازار تهران شخصی به نام حسین مصدقی بود که رسالههای امام را چاپ میکرد و اعلامیههای امام را نیز (پس از شروع جریان) میگرفت و چاپ میکرد و من توسط او با اعلامیههای ایشان آشنا شدم.«[15]
«در همین زمان مبارزات امام خمینی شروع شد، سال 41 و ما اولین دستهای بودیم که خدمت ایشان مراجعه و اظهار ارادت کردیم و آمادگی خود را در جهت انجام وظیفه اعلام کردیم. من به نمایندگی از طرف برادران اعلام کردم که برادران ما حاضرند تا مرز شهادت پیش بروند و با بستن بمب به خودشان و رفتن زیر ماشین شاه او را از بین ببرند. امام فرمودند، حالا ما کارمان را شروع میکنیم شاید هم به آن جاها نرسید. از آن به بعد بیشتر اعلامیههای امام را ما دریافت میکردیم و نشر میدادیم و مردم را دعوت به تظاهرات و شرکت در اجتماعات میکردیم.«[16]
لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی
با تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهر 1341 و درج خبر آن در جراید تهران، امام خمینی (ره) و دیگر مراجع عظام و علمای مبارز خطر را درک کرده و به مخالفت با آن برخاستند. شهید اسلامی و دیگر همرزمانش در افشای این ماجرا تلاش گستردهای نمودند. ارتباط با امام و سایر مراجع، چاپ و پخش اعلامیهها و بیانیهها، گردآوری مردم و برگزاری مراسم، تماس با عناصر با نفوذ اجتماعی و سفر به قم و انجام راهپیمایی از جمله این فعالیتها بود. برگزاری مراسم در روز پنجشنبه 7 آذر 1341 در مسجد حاج عزیزالله تهران، حرکت به سوی قم و تجمع در بیت امام خمینی و راهپیمایی از مسجد اعظم به طرف منزل امام خمینی در 8 آذر 1341 از جمله این اقدامات بود که هریک تأثیر به سزایی در لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی داشت. شهید اسلامی در نقل خاطرات خود میگوید:
»ضمن جریاناتی که در انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد قرار شد بازار تعطیل کند و مجلس بزرگی در مسجد حاج سید عزیزالله در تهران تشکیل شود که انتظامات آن به عهده برادران ما بود. شب قبل از برنامه مسجد حاج سید عزیزالله٬ دولت علم عقبنشینی کرد و آقایان آیتالله خوانساری و بهبهانی و دو نفر دیگر از آقایان تهران با دولت به توافق رسیدند که قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را فعلاً اجرا نکنند و این را علم در مصاحبهای اعلام کرد ومتن نامه آقایان را هم انتشار داد که فردا بازار تعطیل نشود. فردا ما خدمت امام رسیدیم و کسب تکلیف کردیم . امام فرمودند : تصویبنامه با مصاحبه الغاء نمیشود و مبارزه ما ادامه خواهد داشت. ما از ایشان اجازه خواستیم که یک راهپیمایی در قم اجرا کنیم و نظر ایشان را در آن جا به اطلاع مردم برسانیم. ایشان تصویب کردند و ما عصر همان روز مقداری پلاکارد تهیه کردیم و از صحن قم به طرف منزل امام به راه افتادیم. جمعیت ما حدود صد نفر بود، ولی زوار و مردم قم هم به ما پیوستند و راهپیمایی ما به صورت یک راهپیمایی بزرگ در نوع خود تبدیل شد. به منزل امام رفتیم و امام سخنرانی خود را در مورد این که ما اغفال این مصاحبهها نمیشویم، ایراد کردند. در راه بازگشت از قم دو اتوبوس ما را توقیف کردند، ولی ما اظهار بیاطلاعی کردیم و پلیس چون نتوانسته بود از این ماجرا سر در بیاورد، آزادمان کرد. در تهران در مجالسی که تشکیل میشد، برادران ما مسأله را مطرح میکردند و اعلامیههای امام مرتب منتشر میشد و توسط کسبه بازار برای شهرستانها ارسال میشد. و به تدریج علمای شهرستان ها نیز اعلامیههایی به حمایت امام صادر میکردند.«
یکی از همرزمان وی در این باره میگوید:
»از آغاز جریان مبارزه با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شهید اسلامی از سردمداران و رهبران آن جریان بود. از چاپ و پخش اعلامیه تا ترتیب مجالس و سخنرانیها. در روز جمعه 8 / 9 / 41 به قم رفتیم تا ضمن اعلام وفاداری به مراجع تقلید و امام امت تکلیف شرعی خود را در قبال اعلامیه دولت علم که فریبکارانه و مزورانه داده بود بدانیم. شهید اسلامی و شهید امانی برنامه یک راهپیمایی را ریختند. شهید اسلامی سریع مقداری پارچه خرید و آقای سیداسدالله لاجوردی با خط زیبای خود روی آن شعارهای جالبی نوشت یکی از آنها این بود: «دست عمال اسرائیل و امریکای جهانخوار از کشور اسلامی ما کوتاه» و بعدازظهر در مسجد اعظم جمع شدیم و شروع به شعار دادن کردیم... به منزل امام و سایر مراجع رفتیم و نمایشی از قدرت ملت و روحانیت داده شد که رژیم با وحشت فردای آن روز٬ لغو لایحه غیر قانونی و ضد اسلامی انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد.«
لوایح ششگانه (انقلاب سفید(
تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهر 1341 در کابینه اسدالله علم از جمله مهمترین اقدامات آمریکاییها در ایران محسوب میشد. این لایحه بخشی از تغییراتی بود که شاه به توصیه هیأت حاکمه امریکا به ریاست جان اف کندی و به نام «اصلاحات اجتماعی» قصد انجام آن را داشت. اقدامی که با هوشیاری امام و علما در نهایت امر، در روز هفتم آذر سال 1341 لغو شد. به همین دلیل طولی نکشید که محمدرضا پهلوی در 19 دی 1341، یعنی به فاصله کمتر از دو ماه پس از پایان غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، لوایح ششگانه انقلاب سفیدش را به اصطلاح به رفراندوم گذاشت و طی نطقی ضمن اعلام اصول ششگانه آن، از مردم خواست به آن رأی دهند. پس از طرح موضوع رفراندوم، علما و روحانیون مخالفت خود را با آن اعلام داشتند. با صدور و پخش اعلامیههای علما و مراجع قم به خصوص اعلامیه حضرت امام خمینی (ره)، اعتراض و ناراحتی شهرهای مختلف ایران و از جمله قم را فرا گرفت. شهید اسلامی و یارانش با تلاشی گسترده ضمن چاپ و توزیع اعلامیه امام (ره) اقدام به تعطیلی بازار و راهاندازی تظاهرات در تهران نمودند که به درگیری با پلیس انجامید. شهید اسلامی در خصوص این ماجرا میگوید:
...» تا این که شاه تصمیم گرفت با طرح 6 ماده٬ اصلاحات و رفرمی را اجرا کند. علما و مراجع٬ مخصوصاً امام مخالفت کردند و مبارزات اوج بیشتری گرفت. شاه به یک شانتاژی دست زد و علما را مخالف اصلاحات ارضی و طرفدار فئودالها و مخالف حقوق کارگران و حقوق زن اعلام کرد. ما در مقابل، اعلامیهای انتشار دادیم به نام شورای مسلمانان متحد[17] که شش ماده را تحلیل کردیم و توضیح دادیم که علما با اصلاحات ارضی مخالف نیستند، با این که کشاورزان توسط ژاندارمها و عوامل ساواک استثمار شوند و کشاورزی فلج شود، مخالفند. و توضیح دادیم که علما با جنبههای مترقیانه این مواد مخالف نیستند٬ بلکه با سوءاستفاده از این شعارهای مردمی مخالفند و در مورد آزادی زنان اعلامیهای دادیم که زنان ایران مسلمانند و آزادیهایی که در اسلام به آنها داده شده اگر به آنها داده شود کافی است و شما این آزادیها را حتی به مردها نمیدهید در حالی که منظور شما از آزادی زن تبدیل زن به وسیله خوشگذرانی است.«[18]
فاجعه مدرسه فیضیه
سال 1341 با تمام قضایا و ماجراهایی که در آن اتفاق افتاده بود به پایان رسید، اما مقاومت علما و مراجع در مقابل رفراندوم ساختگی شاه هنوز ادامه داشت. شهر قم آبستن حوادثی خونبار بود. مردم قم به رهبری علما و روحانیون مبارز، ضمن تعطیل کردن بازار به طرف منزل امام (ره) و دیگر مراجع حرکت نمودند. مزدوران شاه در میدان آستانه به مردم حمله کردند و درگیری ایجاد شد. سراسر شهر قم یک پارچه قیام شد و رژیم به ناچار از نیروهای ارتش کمک خواست. نیروهای اعزامی و مأموران شهربانی با هجوم وحشیانه به مدرسه فیضیه، دهها نفر را شهید و مجروح کردند. شهید اسلامی در نقل خاطرات خود میگوید:
»امام قبل از فروردین 42 عید نوروز را تحریم کردند و گفتند ما با وجود این همه مصائب عید نخواهیم داشت. ما فعالیت وسیعی را آغاز کردیم که این بیان امام انعکاس مردمی هم داشته باشد. حتی بازار پرچم سیاه زد. مردم در آن سال از شیرینی و آجیل کم استفاده کردند و بازار این کسب٬ رونقی نداشت. و در دوم فروردین 42 که مصادف با شهادت امام صادق (ع) بود، شاه دستور داد برای سرکوب و مرعوب ساختن روحانیت به مدرسه فیضیه حمله شود. ما در آن روز مردم را تشویق کردیم که در مراسم عزاداری هم شرکت کنند٬ بسیاری از بازاریها در قم بودند. ما در همان میدان مقابل صحن (میدان آستانه) نزدیک مدرسه فیضیه بودیم که حمله شروع شد و ما شاهد و ناظر عربدهجوییهای عوامل شاه بودیم. بعد از قضیه فیضیه اعلامیه امام را چاپ و نشر کردیم و در هفتم قضیه فیضیه در پاسخ تلگراف علمای تهران امام اعلامیه معروفشان را با عنوان شاهدوستی یعنی غارتگری[19] صادر کردند. من اعلامیه را گرفتم و به تهران آمدم و مجدداً به قم برگشتم. علمای تهران آمده بودند و از امام درخواست میکردند که این اعلامیه چاپ نشود... امام فرمودند: جوانها آن را گرفتند و بردند. بعد از این قضیه ما متوجه شدیم که گروههای دیگری هم با امام در ارتباطند و فعالیتهایی را انجام میدهند. پس از شناسایی آنان و اطمینان به این که آنها هم مثل ما در خط امامند از آنها دعوت کردیم که با هم فعالیت مشترک داشته باشیم. پس از چند جلسه گفتگو موفق شدیم که جمعیتی واحد در خط امام به نام هیئتهای مؤتلفه اسلامی داشته باشیم و برای این که فعالیت این جمعیت همیشه زیر نظر فقها و علمای اسلام باشد و انحرافی در آن حاصل نشود، با مشورت امام از آقایان مطهری٬ دکتر بهشتی، آقای انواری و آقای احمد مولایی دعوت کردیم که مشاورین فقهی و سیاسی این جمعیت باشند.«[20]
هیئتهای مؤتلفه اسلامی
تا قبل از واقعه پانزده خرداد همه فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی شهید اسلامی به همراه شهید حاج صادق امانی و برخی دیگر در قالب هیئت مسجد شیخعلی بود. به غیر از این هیئت، هیئتهای دیگری نیز نظیر هیئت مسجد امینالدوله و هیئت اصفهانیها فعالیت داشتند و با امام مرتبط بودند. در واقع این گروهها هر کدام به صورت جمعیتهای پراکنده تحت رهبری امام خمینی (ره) به فعالیت مشغول بودند. امام (ره) در اوایل سال 42 این گروهها را با هم آشنا و مرتبط ساخته و از این ارتباط، هیئتهای موتلفه اسلامی به وجود آمد. این سه گروه قبل از ائتلاف، فعالیتهایی نظیر چاپ و پخش اعلامیههای مراجع و علما، برگزاری تظاهرات، راهپیماییها، برپایی مجالس و سخنرانی به صورت پراکنده داشتند؛ پس از ائتلاف کارهای مذکور به صورت منظم و تشکیلاتی انجام گرفت.
در ادامه از هر هیئت چهار نفر و در مجموع 12 نفر به عنوان شورای مرکزی مؤتلفه تشکیل گردید. از گروه مسجد شیخعلی، شهید محمدصادق اسلامی به همراه شهید صادق امانی، شهید سیداسدالله لاجوردی و حاج حسین رحمانی معرفی شدند. معمولاً سازمانها و احزاب ابتدا اساسنامه و مرامنامه خود را تنظیم و منتشر کرده، افراد را به آن دعوت مینمایند، اما از آن جا که تشکل مؤتلفه برخاسته از درون مردم بود، مدتها پس از شکلیابی و تشکیل حوزههای ده نفری بود که به تنظیم اساسنامه پرداخت و این اساسنامه توسط شهید اسلامی و حاج مهدی شفیق تنظیم و توسط شهید آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی و شهید حجتالاسلام دکتر محمدجواد باهنر تصحیح شد و پس از شور در حوزههای اصلی و شوراهای مرکزی هیئتهای سه گانه، به تصویب سازمان مرکزی رسید. شهید اسلامی در این رابطه میگوید :
»خود من از کسانی بودم که در تنظیم اساسنامه شرکت داشتم. من از همان موقعی که در گروه شیعیان بودم٬ مقداری با مسائل سازماندهی و تشکیلات و اساسنامه نویسی آشنا شده بودم. اساسنامه را ما تنظیم کردیم و در چند جلسه مشترک که با حضور آقایان شورای روحانیت تشکیل میشد به این صورت تکمیل و آماده شد.»[21]
محرمالحرام سال 1342
عاشورای سال 1342با عاشوراهای سالهای دیگر متفاوت بود. مردم با رهنمود امام خمینی (ره) به دنبال فرود آوردن ضربهای دیگر بر رژیم شاه بودند. صبح عاشورا سیل جمعیت در تهران با شعارهایی که توسط شهید حاج صادق امانی سروده شده بود، از مبدأ راهپیمایی یعنی مسجد حاجابوالفتح در میدان قیام حرکت نمودند. پلیس از ابتدای صبح مسجد را محاصره کرده بود، اما سیل جمعیت آنان را به وحشت انداخت و نتوانستند مقاومتی کنند. پس از هماهنگیهای لازم جمعیت به طرف دانشگاه تهران به حرکت درآمد. شهید اسلامی میگوید:
»از کارهای مهم این جمعیت (مؤتلفه اسلامی) ترتیب یک راهپیمایی بزرگ در عاشورای قبل از 15 خرداد بود که از همه دستهجات مذهبی دعوت کردیم که در این راهپیمایی شرکت کنند. و امام هم تایید کردند و مخصوصاً یکی از شعارهای ما را اصلاح کردند. این راهپیمایی اثر به سزایی در برخورد با رژیم داشت و شعارها عموماً ضد رژیم بود. شعاری که در این راهپیمایی داده میشد به وسیله مرحوم صادق امانی ساخته شده بود... در ابتدا دستگاه عدهای از مأمورینش را فرستاده بود در مسجد حاج ابوالفتح خیابان ری اول مولوی که مانع از حرکت این دسته شود، ولی هجوم جمعیت موجب شد که در مسجد را شکستند و در آن جا جمع شدند و رژیم نتوانست مانع این راهپیمایی شود و دلیل آن هم این بود که آن روز عاشورا بود و احساسات مردم قوی و تند بود.»[22]
قیام پانزده خرداد سال 1342
پس از سخنرانی افشاگرانه امام خمینی (ره) در عصر عاشورای سال 42، کماندوها و چتربازان رژیم در تاریکی شب وارد قم شدند و در ساعت 3 بعد از نیمه شب 15 خرداد 1342 در مدت کوتاهی اطراف منزل امام را به محاصره در آوردند. امام (ره) که در منزل حاجآقا مصطفی استراحت میکردند متوجه اوضاع شد و خود را معرفی کرد. مأموران رژیم بلافاصله ایشان را دستگیر و سوار اتومبیل کردند و عازم تهران شدند. خبر دستگیری امام به سرعت پخش و منجر به حوادث روز بعد شد. شهید اسلامی در باره نقش هیئتهای مؤتلفه در این واقعه چنین میگوید:
»دو روز بعد از راهپیمایی روز عاشورا واقعه پانزده خرداد اتفاق افتاد که در آن جا برادران ما [هیئت مؤتلفه] در تبدیل جلسات و هیئتهای عزاداری به دستههای مبارز خیابانی بسیار مؤثر بودند. مخصوصاً شهید عراقی که نقش بسیار فعالی در به حرکت در آوردن دستجات میدان داشت. در 15 خرداد میدانید علاوه بر تهران در شهرهای دیگر مانند قم٬ شیراز٬ ورامین و جاهای دیگر تظاهراتی شد که با خشونت رژیم روبرو بود و شهدای فراوانی داد. بعد از این واقعه جمعیت مؤتلفه اعلامیهای صادر و در آن دعوت به اعتصاب عمومی کرد که روز هفتم واقعه انجام شد. و بسیاری از قسمتهای شهر تعطیل گردید و برادران ما در این زمینه اقدامات زیادی انجام دادند. همچنین با علما و روحانیون شهرستانها تماس گرفته شد تا این که سکوت نکنند، چون اگر آنها سکوت میکردند٬ پیشبینی میشد که امام را اعدام کنند. علما قول دادند به تهران بیایند و با دولت مذاکراتی کنند. وقتی که علما در تهران اجتماع کردند٬ برادرانمان با همه آقایان در تماس بودند و من به آیتالله شریعتمداری پیشنهاد کردم که اجتماع علمای اسلام در این نقطه، خود نوعی مجلس مؤسسان است. از این فرصت استفاده کنید و تغییراتی در قانون اساسی به نفع اسلام اعلام کنید. متأسفانه این کار نشد و به حداقل اکتفا شد که آن هم آزادی امام بود. بعد از چند ماه امام را آزاد کردند.»[23]
سالگرد قیام 15 خرداد (سال 1343(
در سالگرد قیام 15 خرداد شورای مرکزی هیئتهای مؤتلفه اسلامی به جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای 15 خرداد و روشن نگه داشتن مشعل مبارزه، با استفاده از تجربه گذشته خود در راهاندازی تظاهرات و راهپیمایی تصمیم به برپایی راهپیمایی در ایام تاسوعا و عاشورا گرفت. شهید اسلامی در نقل خاطراتش میگوید:
سال بعد در سالگرد 15 خرداد اعلامیهای با امضای چهار نفر از علما به رهبری امام صادر شد و یک راهپیمایی گرچه کوچکتر از سال قبل ولی متشکلتر و فشردهتر، مرکب از قشرهای مختلف جامعه از جمله دانشجویان، بازاریان و کارگران برپا شد. این راهپیمایی یکباره از زمین جوشید. به این ترتیب که با قرار قبلی و با بلند کردن پرچم، افرادی که قبلاً آماده شده بودند اطراف پرچمها جمع شدند و حرکت کردند. وقتی پلیس خبر شد که راهپیمایی به نزدیک مجلس شورا رسیده بود و در آن جا حمله پلیس آغاز شد و 50 نفر من جمله شهید عراقی را دستگیر کردند که حدود دو ماه در زندان شهربانی بود و پلیس نتوانست خط جمعیتهای مؤتلفه را کشف کند و حتی ارتباط ایشان را با قضایای 15 خرداد سال قبل بیابد.
کاپیتولاسیون
لایحه مصونیت مستشاران و دیگر تبعه آمریکا در ایران که در 13 مهر 1342 در کابینه امیر اسدالله علم به تصویب رسیده بود٬ در خرداد ماه 1343 به مجلس سنا رفت و مورد تصویب سناتورها قرار گرفت. حسنعلی منصور که پس از علم به نخست وزیری رسیده بود، لایحه مزبور را در 21 مهر 1343 به مجلس شورای ملی برد و از تصویب نمایندگان گذراند. تصویب این لایحه در مجلسین سنا و شورای ملی٬ تقریباً اعلام نشد و مطبوعات کشور نیز زیر سانسور دولت از افشای آن خودداری کردند. چندی بعد نشریه داخلی مجلس شورا٬ متن کامل سخنان و گفتگوهای نمایندگان و رئیس دولت در این رابطه را به چاپ رساند.[24] هیئتهای مؤتلفه اسلامی از موضوع مطلع و آن را با امام (ره) در میان گذاشتند. امام (ره) فرمودند :
»در صدد تهیه مدرک باشید«
بر این اساس تصویر متن صورتجلسه از مجلس خارج و در اختیار امام قرار داده شد. در واکنش به این موضوع امام خمینی در چهارم آبان 1343 سخنرانی مهم و پرشوری را ایراد فرمودند. به دنبال آن با صدور اعلامیهای پرده از روی جنایت رژیم برداشتند. اعلامیه امام توسط هیئتهای مؤتلفه ظرف چند ساعت در تهران و برخی شهرستانها پخش شد. سرعت تهیه و توزیع اعلامیهها رژیم را به وحشت انداخت.«[25]
شهید اسلامی در این خصوص میگوید :
»بعداً امام اعلامیه مخالفت با کاپیتولاسیون را صادر کردند که در یک ساعت در تمام خانههای تهران توزیع شده و هیچ فردی هم دستگیر نشد. این احساس وحشت از وجود چنین شبکه وسیعی موجب شد که دولت تصمیم به تبعید امام به ترکیه و بعد عراق گرفت.«
اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت
پس از تبعید امام خمینی (ره) و فرزند بزرگوارشان آیتالله حاجآقا مصطفی به ترکیه، روحانیون روشن ضمیر و آگاه به افشاگری پرداختند. بسیاری از آنان دستگیر، محاکمه و به زندانهای متفاوتی محکوم شدند. هیئتهای مؤتلفه اسلامی نیز به نوبه خود در صدد مقابله با این حرکت رژیم برآمد. این بار قرعه به نام شاخه نظامی مؤتلفه افتاد و شهیدان امانی و عراقی به عنوان مسئولان شاخه نظامی، اجرای طرح اعدام منصور را به عهده گرفتند. پس از فراهم کردن مقدمات کار نظیر اخذ حکم ارتداد منصور از مراجع، تعیین نفرات و چگونگی عملیات، در صبح روز اول بهمن ماه سال 1342 شهیدان محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد و رضا صفارهرندی به فرماندهی شهید حاج صادق امانی در مقابل مجلس شورای ملی به زندگی حسنعلی منصور خاتمه دادند. شهید اسلامی میگوید :
»پس از تبعید امام به ترکیه٬ جمعیتهای مؤتلفه هم تصمیم به مقابله مسلحانه و تشکیل شاخه نظامی گرفت و در جلسه شورای مرکزی جمعیتها، تصویب شد و قرار شد آقایان شهید امانی و شهید عراقی این کار را به عهده بگیرند و من یک عضو ساده آن شاخه بودم که حتی یک مأموریت هم رفتم علیه نصیری رئیس شهربانی که برای مجلس ترحیمی در مجد آمده بود که ناموفق بود.»[26]
دستگیری
با دستگیری عاملین اعدام منصور، علیرغم مقاومت مردانه آنان، سایر اعضای هیئتهای موتلفه اسلامی پس از چندی دستگیر و بازداشت شدند. شهید اسلامی چنین میگوید:
»یک ماه پس از دستگیری قاتلین منصور، مرا دستگیر کردند. البته قبلاً یک بار دیگر در همان روزهای اول بعد از اعدام منصور به منزل ما مراجعه کردند، ولی چیزی دستگیرشان نشد، اما یک ماه بعد من را دستگیر کردند. در حالی که آخرین نفر از اعضای اصلی بودم«.
وی پس از دستگیری و صدور قرار بازداشت موقت توسط اداره دادرسی ارتش، در مورخه 15 / 12 / 43 در زندان قزل قلعه زندانی شد. مأموران ساواک با قرار دادن او در سلول انفرادی، اعمال شکنجه و بازجوییهای مداوم سعی در شناسایی عوامل اصلی اعدام منصور و تشکیلات مؤتلفه داشتند. خود در این باره میگوید:
»بازجویی ما از همان روزهای اول دستگیری که حدود 24 - 25 اسفند بود،[27] شروع شد و مطلبی که دیگران گفته بودند در همان محدوده قرار قبلی تنظیم شده بود. ما هم در همان محدوده جواب دادیم. البته در ابتدا نه، بلکه پس از این که مقداری شکنجه و شلاق اجرا شد یک مقداری را که قرار گذاشته بودیم ارائه دادیم. تقریباً چهار جلسه بازجویی من طول کشید و بعد به قرار بازداشت اعتراض کردم. مجدداً با شدت بیشتری عمل شد. حدود دو ماه در قزل قلعه در یک سلول انفرادی بودم. بعد از جریان 21 فروردین که شمسآبادی به شاه حمله کرده بود٬ چون به سلولها احتیاج داشتند ما را به سلولهای عشرتآباد منتقل کردند و دو ماه آن جا بودیم. در عشرتآباد اعتصاب غذا کردیم و پس از اعتصاب غذا٬ ما را به زندان عمومی قصر منتقل کردند. جو جامعه در آن روزها و فشاری که از طریق روحانیون و مراجع به دستگاه وارد شده بود موجب ملایمت و تخفیف بیشتر شد. برای این عده دستگیر شده، چون اکثراً از افراد متدین و معروف بازار بودند باعث شد که مورد ملایمت بیشتری اعمال شود و از 36 نفری که دستگیر شده بودند اکثراً آزاد و بقیه زندانهای کمی محکوم شدیم که چهار نفر از جمله من به زندانهای دو ساله و دو نفر به زندانهای 5 / 1 ساله و دو نفر به زندان یک ساله محکوم شدند. در زندان قصر علاوه بر کمونیستهای بریده که جاسوسی میکردند٬ عدهای از معاودین از شوروی هم وجود داشتند که آنها هم وضع مشخصی نداشتند، در زندان همچنین گروهی از نهضت آزادی هم بودند. آقایان دکتر عالی و رفقایشان که شش نفر بودند. دکتر سامی و رفقایشان هم بعد ملحق شدند و حدود هشت ماه در زندان شماره 3 با این آقایان با هم بودیم. در این زمان ملل اسلامیها را وارد زندان کردند و برای این که با ما تماس و ملاقاتی نداشته باشند ما را به زندان ٬4 نزد آیتالله طالقانی منتقل کردند. آیتالله طالقانی چون آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دوستانشان را به برازجان تبعید کرده بودند و ایشان در جو ناسالمی قرار گرفته بود٬ ناراحت بود و ما که وارد شدیم ایشان همزبانی پیدا کرد و بسیار خوشحال شد. به تدریج در زندان ٬4 افراد جدیدی هم آمدند و بعد از یکی دو ماه مهندس بازرگان و دوستانشان را هم از برازجان برگرداندند و در نتیجه یک جمع قابل توجهی شده بودیم که بین 30 تا 50 نفر متغیر بود. در آن جا زندگی نسبتاً خوبی داشتیم و اکثر شبها سخنرانی، جلسات تفسیر٬ درس و برنامههای مفصل اجرا میشد، به طوری که اصلاً احساس زندانی بودن نمیکردیم و البته در بعضی مواقع با مسئولان زندان درگیری داشتیم که گاهی به اعتصاب ملاقات و برخوردهای تند منجر میشد و حتی یکبار دستگاههای استراق سمع آنها را کشف و منهدم کردیم که باعث ناراحتی رؤسای زندان شد و افرادی را که برای جاسوسی میفرستاد زود کشف و خنثی میکردیم و دستگاه بسیار در مضیقه بود.»[28]
آزادی
شهید اسلامی پس از طی دوران محکومیت در تاریخ 5 / 12 / 45 از زندان آزاد شد. اداره کل سوم ساواک طی نامهای به ساواک تهران چنین اعلام کرد:
»نامبرده بالا (محمدصادق اسلامی) از اعضای سازمان مرکزی و فعالین سرسخت هیئت مؤتلفه اسلامی بوده که به همین اتهام دستگیر و به دو سال حبس تأدیبی محکوم گردیده است. اینک طبق اعلام شهربانی کل کشور مدت محکومیت مشارالیه در تاریخ 5 / 12 / 45 خاتمه و از زندان آزاد گردیده است. با ایفاد یک قطعه عکس وی خواهشمند است دستور فرمایید به منابع مربوطه آموزش داده شود که اعمال و رفتار و تماسهای مشارالیه را تحت نظر قرار داده و به محض مشاهده فعالیت مضره و مشکوکی، مراتب را به موقع به این اداره کل اعلام دارند.»[29]
وی میگوید:
»پس از پایان دوره زندان از ما تعهد گرفتند که دیگر فعالیت سیاسی نداشته باشیم، اما هرگز به این تعهد پایبند نبودم و از همان سال بعد٬ فعالیتهای اجتماعی خود را شروع کردیم.»«[30]
شهید اسلامی پس از آزادی به عنوان مسئول فروش در مغازه حاجحسین مهدیان که لوله و اتصالات چدنی میفروخت، مشغول به کار شد و در سال 1348 به عنوان مدیر فروش شرکت پارس متال به خدمت گرفته شد. پس از مدتی کار در آن شرکت به دلیل این که گفته بودند باید کراوات بزند و منشی زن داشته باشد، استعفا داد. پس از آن در شرکت قائمیان (لعاب قائم) مشغول به کار شد و اندکی بعد به عنوان عضو هیئت مدیره و مدیرعامل آن شرکت انتخاب شد. این شرکت که در شهر ری واقع بود و توسط افراد خیرخواه و بازاری، که عمدتاً از اعضای مؤتلفه بودند راهاندازی شده بود تا درصدی از سود آن را برای امور اجتماعی و مبارزاتی هزینه نمایند و از طرفی زندانیان سیاسی پس از آزادی، در آن به کار بپردازند و معاش خود را تامین کنند. شهید اسلامی در این دوران با شرکت در جلسات مسجد هدایت تهران و ارتباط بیشتر با آیتالله طالقانی، ضمن تقویت بنیه علمی و معرفتی خود با بسیاری از مبارزین ارتباط برقرار کرده بود و فعالیتهای مختلفی را در زمینههای سیاسی و فرهنگی انجام میداد. از آن جمله میتوان اشاره نمود به:
.1حمایت از زندانیان سیاسی
علیرغم همه خطراتی که ارتباط با زندان سیاسی در پی داشت وی به گرمی از آنان استقبال و مشکلات آنها را برطرف مینمود. ساواک در یکی از گزارشهای خود به این قضیه اشاره دارد:
»در ملاقاتی که بین هدایتالله متین دفتری و عبدالمجید گودرزی صورت گرفته، گودرزی اظهار داشته شانهچی و توکلی و اسلامی و سایر همفکرانشان در بازار یک شرکت تعاونی تشکیل دادهاند تا به کسانی که زندانی میشوند و از زندان آزاد میگردند و فاقد سرمایه میباشند سرمایه بدهند.«[31]
2. مساجد و هیئتهای مذهبی
مساجد و هیئتهای مذهبی پایگاه مناسبی برای تجمع مبارزین، تبادل اخبار و تصمیمگیری بود. دستگاه اطلاعاتی رژیم بر این امر واقف بوده و با گماردن مأموران خود در این مرکز سعی در جمعآوری اخبار و جلوگیری از اقدامات آنان داشت. اگرچه بسیاری از این فعالیتها از چشم آنان مخفی مانده و هیچگاه نتوانستند به آن دست یابند. شهید اسلامی به سبب آشنایی دیرینهای که با آیتالله سیدمحمود طالقانی داشت، در این مقطع از دوران مبارزاتی خود در فعالیتهای مسجد هدایت تهران که امامت جماعت آن به عهده آیتالله طالقانی بود و همچنین مسجد جلیلی تهران که امامت آن به عهده آیتالله محمدرضا مهدویکنی بود شرکت داشت. وی در هیئتهای مذهبی انصار الحسین (ع)، محبان الحسین (ع)، بنی فاطمه (س)، مکتب قرآن و برخی هیئتهای دیگر نیز عضو بود و در جلسات هفتگی آنها شرکت مینمود.
.3 شرکت سهامی فیلم در خدمت دین
تقویت و پیشرفت سطح فرهنگی خانوادهها به ویژه خانوادههای مذهبی به جهت خنثیسازی و مقابله با فرهنگ وارداتی غرب از جمله مباحثی بود که ذهن بسیاری از افراد را به خود مشغول کرده، پیوسته به فکر ارائه راهکارهای عملی بودند. از این رو شهید اسلامی به همراه شهید محمدعلی رجایی و برخی دیگر اقدام به تأسیس مرکزی به نام شرکت سهامی فیلم در خدمت مردم نمودند. یکی از اقدامات جالب و جذاب این مرکز تهیه فیلمهای مفید و به نمایش گذاردن آن برای خانوادهها بود.
.4بنیاد رفاه و تعاون اسلامی
تأسیس و راهاندازی بنیاد رفاه و تعاون اسلامی از جمله اقدامات شهید اسلامی و دوستانشان بود. این بنیاد به منظور کمک به تامین و بهبود وضع زندگی مادی و معنوی نیازمندان نظیر تهیه ذغال برای فصل زمستان آنها، تهیه کار برای آنها، تاسیس درمانگاهها، آموزشگاهها و نشر معارف اسلامی و انتشار و نشر کتب ایجاد گردید.[32]
تشکیل مؤتلفه دوم
شهید اسلامی در اوایل سال 50 به همراه جمعی دیگر از دوستانشان اقدام به پایهگذاری مؤتلفه اسلامی دوم میکنند. پس از فراهم کردن زمینه و برخی مقدمات کار، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) طی عملیاتی اعلام موجودیت میکند. اعضای مؤتلفه چون این حرکت و اقدام سازمان را زیر سایه اسلام و قرآن میبینند مجذوب آنان شده و تصمیم به همکاری با آنان میگیرند و امکانات خود را در اختیار آنها میگذارند. شهید اسلامی در نقل خاطراتش در این باره میگوید:
»بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدیم این بود که در سال 50 تصمیم به تجدید حیات جمعیتهای مؤتلفه به شکل دیگری گرفتیم و شش ماه فعالیت کردیم و حوزهها را تشکیل دادیم، بعد مواجه شدیم با کشف سازمان مجاهدین خلق و چون نمود فعالیت و مبارزه آنها بسیار پرجلوه و پر سر و صدا بود، ما هم تحتالشعاع این جنجال و سر و صدا به همکاری با آنها جلب شدیم و تشکیلاتمان را متوقف کردیم و آنچه در مقدوراتمان بود از نیروی مالی و انسانی، در طبق اخلاص گذاشته به حمایت ایشان برخاستیم، بدون دقت در محتوای طرز تفکر و ایدئولوژی آنها و در سال 54 بود که متوجه شدیم آنها دارای انحراف ایدئولوژی هستند و مخلوطی از مارکسیسم و ظواهری از اسلام را انتخاب کردهاند.»[33]
با آشکار شدن ایدئولوژی انحرافی سازمان در سال 54، شهید اسلامی از جمله افرادی بود که از آنها جدا شد و علیرغم جو حاکم در آن دوران که شدیداً تحت تأثیر منافقین بود با آنها به مبارزه برخاست. منافقین چندینبار وی را تهدید به قتل نمودند و او با خونسردی خاص خود میخندید که اینها چقدر ناشیاند که ما را به شهادت که آرزوی بزرگمان است تهدید میکنند. وی پس از جدا شدن از سازمان با توجه به اطلاع از شیوه کار آنان دوره جدیدی از فعالیت خود را با جذب نیروهای مذهبی فریب خورده آغاز کرد. محصول تلاش او در این دوره، بازگشت عدهای از نیروهای کلیدی و ارزشگرا بود. تا جایی که گاه برای این کار به شهرستانها سفر میکرد تا حقایق و انحرافات سازمان را برای آنها بازگو کند.[34]
اجتماع در صحن حضرت عبدالعظیم (ع(
در اواخر تابستان سال 1356 عدهای از روحانیون ایرانی مقیم نجف اشرف در اعتراض به جنایات رژیم و ادامه تبعید غیر قانونی امام خمینی (ره) به مدت هفت روز در کلیسای سن مری پاریس دست به اعتصاب غذا زدند. مقارن با این اعتصاب و به منظور حمایت اعتصابکنندگان، تجمعی اعتراضآمیز در صحن حضرت عبدالعظیم (ع) در تهران برپا شد. [35] در این مجلس شهید اسلامی بدون توجه به خطرات موجود دعایی خواند و به صراحت از امام خمینی اسم برد و ایشان را دعا کرد.
دستگیری مجدد
در پی شهادت آیتالله مصطفی خمینی در اول آبان 1356 شهید اسلامی از پیشتازان تشکیل مجالس ختم، هفت و چهلم ایشان بود و فعالیت چشمگیری در بهرهبرداری از این قضیه نمود. در همین دوران شهید اسلامی همکاری خود با شهید حجتالاسلام سید علی اندرزگو را گسترش داد و در کار وارد کردن اسلحه و رساندن آن به مبارزان واقعی مسلمان و تشکیل شبکههای نظامی برای نابود کردن رژیم و حتی اعدام انقلابی شاه سختکوش بود. ساواک با کنترل تلفن جمعی از دوستان شهید اندرزگو پی به ارتباط ایشان با آن شهید برد و همین امر منجر به دستگیری ایشان در تاریخ 3 / 6 / 57 (یعنی یک روز بعد از شهادت شهید اندرزگو) شد.
آزادی از زندان
قرار بازداشت شهید اسلامی پس از دو ماه و اندی در مورخه 15 / 8 / 57 به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و وی از زندان آزاد شد. این ایام مقارن با روزهای پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی بود. شهید اسلامی بلافاصله پس از آزادی به صف مبارزین پیوست و در برپایی و راهاندازی راهپیماییهای عظیم مردمی، برگزاری مجالس بزرگداشت شهدا و نشر و توزیع اعلامیههای امام نقش فعالی را داشت، به طوری که در ذیل بسیاری از اعلامیهها که علیه اقدامات رژیم منتشر میشد، اسم ایشان دیده میشود.[36] ایشان پیرامون این فعالیتها میگوید:
»بعد از آزادی از زندان تظاهرات و مبارزات ادامه داشت تا قبل از محرم که امام اعلامیه خون بر شمشیر پیروز است را انتشار دادند و در محرم بایستی مردم تظاهرات را گستردهتر کنند و از ایام عاشورا و تاسوعا استفاده شود و الحق که مردم تبعیت کردند از دستورات رهبرشان... البته برادرهای ما که بنده هم جزئی از آنها بودم مسئول انتظامات راهپیماییها بودیم. سازماندهی نسبتاً خوب انجام شد و انتظاماتش هم بسیار منظم و جالب بود. بعد که اعلام کردند امام تشریف میآورند ایران؛ از همان سیستم انتظاماتی و از همان کادر استفاده شد.«
فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شهید اسلامی گیلانی پس از انقلاب اسلامی
پس از به ثمر رسیدن انقلاب، شهید اسلامی همچون گذشته در پذیرش مسئولیتهای مختلف و طاقتفرسا در صف مقدم قرار داشت و هیچگاه ضعف و سستی از خود نشان نداد. با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به عضویت شورای مرکزی حزب در آمد، ابتدا مسئول واحد استانها و شهرستانها و پس از آن مسئول شاخه اصناف حزب گردید. حکم آیتالله محمدرضا مهدویکنی تا دی 1358 در کمیته مرکزی انقلاب اسلامی فعالیت داشت. با حکم شورای انقلاب اسلامی مسئول نظارت بر اندوخته اسکناس بود و در نهایت بنا به پیشنهاد شهید رجایی به عنوان وزیر بازرگانی معرفی گردید که این انتخاب با مخالفت ابوالحسن بنیصدر مواجه شد و به ناچار، در کسوت معاونت هماهنگی پارلمانی وزارت بازرگانی- در واقع- کار وزیر را انجام میداد. روزنامه انقلاب اسلامی وابسته به بنیصدر به نقل قول از یکی از نمایندگان دوره اول مجلس شورای اسلامی نوشت:
»وزارت بازرگانی همین طور است، در وزارت بازرگانی آقای اسلامی به عنوان وزیر پیشنهاد شده که آقای رئیس جمهور (بنیصدر) نپذیرفت. بعد وی را به عنوان معاون آن جا گذاشتند. معاونی که حق حضور در جلسات هیئت دولت، طرح لوایح و تمام وظایفی که یک وزیر انجام میدهد را دارد.«[37]
شهادت
»انقلاب ما در شرایطی به سر میبرد که نیاز شدید به شهیدان و خونهای پاک دارد. بگذار ما ناقابلها برویم و فدای اسلام بشویم تا آنها که در تداوم نهضت مؤثرترند باقی بمانند و این بار گران را به سر منزل مقصود رسانند.«[38]
این جملات را شهید اسلامی در آخرین روزهای زندگانیاش بیان کرد. سرانجام وی پس از عمری مبارزه در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 به همراه شهید مظلوم دکتر سیدمحمدحسینی بهشتی به فیض شهادت نائل گشت.
خصوصیات اخلاقی
فرزند شهید اسلامی درخصوص سجایای اخلاقی ایشان گفته است:
»وی در خانواده چند خصوصیت داشت؛ یکی این که اگر بستگان جمع میشدند مسائل اعتقادی- اجتماعی و سیاسی را مطرح میکرد و این را حتی از کودکی به یاد دارم و بعد هم برای بستگان جلسهای ترتیب میداد و از بعضی روحانیون که مسئول بودند دعوت مینمود. در منزل مواقعی که با کودکان برخورد میکرد، متناسب با حال آنها رفتار داشت، نه این که خود را بگیرد و ابا کند از شوخی و بازی با کودکان. به هیچ عنوان حاضر نبود وسیلهای تشریفاتی برای منزل خریده شود. خودش بسیار ساده و بیآلایش بود و حتی تا قبل از سرپرستی وزارت بازرگانی، از دوچرخه برای رفتن به جلسات و کار استفاده مینمود و از پرخوری و اسراف پرهیز میکرد. با رساله عملیه کاملاً آشنا بود و اکثر نزدیکان سؤالات شرعی خود را از وی میپرسیدند. بسیار صادق و راستگو بود، در انجام جلسات و قرارها بسیار منظم بود. پس از انقلاب به دستور شهید رجایی برای موضوعی به خارج از کشور میروند. در آن جا هوا خیلی سرد بوده و ایشان فقط با یک کت و شلوار رفته بودند و دوستان وی دائم اصرار میکنند که از این جا پالتویی بخرید، ولی ایشان میگویند آیا من به عنوان مسئول بازرگانی از پول بیتالمال برای خودم امکانات تهیه کنم؟! هنگامی که از طرف شهید بهشتی برای بررسی وضع آذربایجان و تبریز و هم برای این که نمایندگان را برای مجلس شناسایی کنند، از طرف حزب به آذربایجان رفته بودند و مدت یک ماهی آن جا بودند، یک بار ما با والده رفتیم ببینیم ایشان چه کار میکنند؛ دیدیم در یک اطاق محقر و کوچکی در یک مسافرخانه با چند کتاب به سر میبرند.«[39]
همسر ایشان نیز در رابطه با ویژگیهای اخلاقی شهید اسلامی بیان داشت:
ایشان اصلاً تشریفاتی نبود، یک ذره به فکر پست و مقام نبود. هرگز نماز شب را ترک نکرد و آن چنان نماز میخواند که گویی در این دنیا نیست و من همیشه به این حالت او رشک میبردم. مردی بود که تمام فامیل و دوستان دوستش داشتند و مورد احترام همه بود. او یک پدر نمونه بود. با این که مشغله زیادی داشتند، اما در رابطه با خانواده بسیار علاقهمند بودند و برای ما وقت میگذاشتند.
روحش شاد و درجاتش رفیع باد.
پینوشتها:
[1] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33) شهید محمدصادق اسلامی گیلانی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1382، بخش ضمائم.
[2] . همان.
[3] . جامعه تعلیمات اسلامی، حمید کرمیپور، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380 .
[4] . هیئتهای موتلفه اسلامی، ص 252، مندرج در بخش ضمائم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33) شهید محمدصادق اسلامی گیلانی.
[5] . همان.
[6] . عروهالوثقی، نشریه دانشآموزان و جوانان حزب جمهوری اسلامی، مهر 1359، سال دوم، شماره 33.
[7] . همان.
[8] . همان.
[9] . نشریه نگهبان انقلاب اسلامی، کمیته انقلاب اسلامی، مهر 1361، شماره 75، ص 8.
[10] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33)، همان، بخش ضمائم.
[11] . خشونت قانونی، کاظم مقدم، انتشارات محدث و دفتر نشر برگزیده، چاپ اول، پاییز 1380، ص 23-22.
[12] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33)، همان، بخش ضمائم، اسناد گروه شیعیان.
[13] . زوایای تاریک، جلالالدین فارسی، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث، چاپ اول، بهار 1373، ص 110.
[14] . روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 619، یکشنبه 4 مرداد 1360.
[15] . هیئتهای موتلفه اسلامی، ص 121، مندرج در بخش ضمائم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33).
[16] . ر.ک: عروهالوثقی، همان.
[17] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33)، همان، بخش ضمائم.
[18] . عروهالوثقی، همان.
[19] . صحیفه امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، پاییز 1378، ج اول، ص 177.
[20] . عروهالوثقی، همان.
[21] . هیئتهای موتلفه اسلامی، ص 186، مندرج در بخش ضمائم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33).
[22] . عروهالوثقی، همان.
[23] . همان.
[24] . صحیفه امام خمینی، همان، ص 423- 409.
[25] . عروهالوثقی، همان.
[26] . همان.
[27] . تاریخ دقیق دستگیری 13 / 12 / 1343 است.
[28] . عروهالوثقی، همان.
[29] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33)، بخش اسناد، سند ص 119.
[30] . عروهالوثقی، همان.
[31] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33)، بخش اسناد، سند ص 147.
[32] . همان، ص 179.
[33] . عروهالوثقی، همان.
[34] . نشریه شما (نشریه ارگان حزب موتلفه اسلامی)، 7 تیر 1380، سال پنجم، شماره 218.
[35] . هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، غلامرضا کرباسچی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، بهار 1371، چاپ اول، ج 2، ص 736.
[36] . صفحاتی از تاریخ معاصر ایران، ج 9، دفتر اول و سوم، تابستان 1362.
[37] . روزنامه جمهوری اسلامی، همان.
[38] . کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک (33)، همان، بخش ضمائم.
[39] . مصاحبه با فرزند شهید اسلامی، نشریه نذیر (نشریه داخلی وزارت بازرگانی).
شهید محمد صادق اسلامی در زندان
شهید محمد صادق اسلامی در کنار آیت الله هاشمی رفسنجانی در حیاط حزب جمهوری اسلامی
شهید محمدصادق اسلامی به همراه دو فرزندش علیرضا و محمدجواد - سال 1355
شهید محمد صادق اسلامی در کنار شهید سید اسدالله لاجوردی - حسینیه احمدیه - خیابان سقاباشی- خیابان ایران - سال 1359
نماز جماعت به امامت شهید محمدعلی رجائی (نخست وزیر) - دکتر عارفی (وزیر علوم) در دفتر نخست وزیری
هیأت دولت شهید رجائی در محضر امام خمینی (ره) در جماران
تعداد مشاهده: 9793